چه شبها که تو بارون بهاری
نشستی اسممو تکرار کردی
چقدر با اون صدای گرم و معصوم
نماز صبح منو بیدار کردی
تو این دنیای اغلب تلخ و دلگیر
چقدر خوبه که با هم بد نبودیم
تصور کن چه آغاز بدی بود
اگه ماه عسل مشهد نبودیم
تو انگشتر فیروزه و باز
قنوت ساده و راز و نیازت
من و سنگینی یه بغض مسموم
من و بوییدن چادر نمازت
زمستون میشه دنیام تو نباشی
زمستون گفتمو دستام یخ کرد
ببخش از اینکه گاهی دیر کردم
ببخش از اینکه گاهی شام یخ کرد
هنوز حرف نگفته خیلی مونده
هنوز شعر نخونده خیلی دارم
تو این گنجشکای معصومُ بشمار
منم می رم 2 تا چایی بیارم
و:
خدمت شروع شد، تاریک و تـو بـه تـو
بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»
شب های پادگان، سنگین و سرد بود
آخـر خدا چرا؟... آخـر خدا چگو....
نه... نه نمی شود، فریاد زد: برقص...
در خنده ی فـروغ، در اشک شاملو...
توی کلاهِ خود، لاتین نوشته بود
"Your hair is black, Your eyes are blue"
« - : خاتون تو رو خدا،سر به سرم نذار
این جا هـــوا پسه، اینجـــا نگـو نگـو»
یک نامــــه آمد و شد یک تــــراژدی
این تیتر نامه بود: «شد آرزو عرو...
س» و ستاره ها چشمک نمی زدند
انگار آسمــــان حالش گرفته بود
تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح
با اشک در نگـــاه، با بغض در گلو
بالای بــــــرج رفت و ماشه را چکاند
با خون خود نوشت: «نامرد آرزو...»
از: حامد عسکری
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه
کار؟
دام بگذاری اسیرم،
دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی،
پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه
دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری،
خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از
بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی
مردانه می خواهی چه کار؟
از: مهدی فرجی