پوچی

خدایا!

نذار برسم به یه جایی که دیدن خوشبختی دیگران 

اشک تو چشمام بیاره 

و دیدن بدبیاری هاشون 

یواشکی خوشحالم کنه...


همه ازدواج کردن

همه درس خونده ن

همه بچه دارن


من....

هیچی!پوچ پوچ پوچ

بت کلی ادعااا

خدایا!نذار پست تر از این شم

تو عزتم بده

خودت بزرگم کن

دانشگاه میخوام

کار میخوام

شوهر میخوام

عروسی میخوام

خونه میخوام

بچه میخوام


خدااااااا

طلاق


دوره دوستانمون بود...

خونه م.ی

نفری 10 تومن دادیم و براش یه شمش 120 تومنی خریدیم

فهمیدم دو تا از دوستام از همسراشون جدا شدن....

و.ف که با دوست برادرش محرم بود

س.ر که با همکلاسی دوره لیسانسش بعد از هزار تا بالا پایین عقد کرد و بهم خورد...


اینستاگرام نصب کردم

حدس میزنم فاطمه خواهر ز.ح.م هم از شوهرش جدا شده...

اما از همه اینا بدتر س. ن ...

داشتم فکر میکردم چرا بعد 7 سال چرا نی نی نمیاره؟

حتی فکر کردم امکان نداره ... حتما بچه داره خبرش به ما نرسیده

اما در کمال تعجب عکسشو با یه مرد دیگه گذاشته بود...

سر سفره عقد و دست در دست هم...

اول فکر کردم عکس قدیمیه

بعد دیدم شوهرش اون شکلی نبود...

بعد دیدم اسم داماد هم فرق داره

بعد دیدم داداششم نیست که

بعد دیدم تو دوستاش اثری از شوهر و خواهرشوهراش که دوستامون بودن هم نیست

بعد دیدم ملت دارن براش ارزوی خوشبختی میکنن...

یکساعت طول کشید تا باور کنم...

واقعا باور کردنی نیست....


دو تا خانواده ی خیلی خوب

تحصیلکرده

با فهم و شعور

مذهبی

متمول...


عروس و داماد 7 سال قبل از هر نظر تفاهم داشتن...

حتی سه_چهار سال پیش که برای دوست داماد اومدن خواستگاری من

و مشکل فرهنگی داشتیموباههم

با س.ن حرف زدم.اونقدر راضی بوداز زندگیش که داشت باورم میشد زندگی خیلی اسون تره از چیزیه که من فکر میکنم...


قضاوت سخته و اصلا درست نیست

فقط یه تجربه....

هیچ وقت از دختری که فکر میکنید عقد کرده نپرسید عروسی کردی؟

هیچ وقت از دختری که عروسی کرده نپرسید نی نی نداری؟


طلاق بیخ گوشمونه...




نتایج به زودی خواهد امد


فکری که دو هفته مانده به اعلام نتایج در سرم هست:


انتخاب 1 و 2

قبول نمیشم

انتخاب 3 و 4 

عالیه بینهایت انتهای امال و ارزوی این روزهام پیش به سوی دکترا

انتخاب 5

رشته خوب دانشگاه خوب و همکلاسی با رتبه های برتر

انتخاب 6

رشته خوب و پژوهشی ترین دانشگاه کشور...

انتخاب 7

حس میکنم اینو قبولم

اصلا ازاینکه اینو بالا زدم راضی نمیباشم

توکل به خدا...

انتخاب 8 و 9

عالی و کاربردی 

دوست داشتنی و پیش به سوی فاح قله های موفقیت

استخدام ش

10 و 11

سراسری تهران بهترین رشته و دانشگاه قابل قبول ارزوت قبل از شروع درس خوندن

12

دانشگاه خوب و دهن پر کن...

پیش به سوی حرکات پژوهشی

13 و 14

شانس اوردی قبول شدیاااا 

15 و 16 

خوبه

17 و 18

خوب...تبریک..تهران قبول شدی...

19

قزوین

دانشگاه خوبیه راهی نیست...


راهنمای خرید از بانه

راهنمای خرید از بانه

 

 رفتیم بانه!برای خرید!

 سه روز اونجا بودیم

مسیر :تهران کرج قزوین زنجان بیجار دیواندره سقز بانه

تقریبا 700 کیلومتر میشه که ما 10 ساعت تو راه بودیم.

100 تومن هم واسه سبقت غیرمجاز جریمه شدیم و مامان 5 امتیاز منفی گرفت  !

شهر نسبتا ارومه

مردم خوبی داره

با ادب هستند

ادرس میدن به راحتی

فرهنگ رانندگیشون بسیار عالیه

تو فروشنده ها هر جور ادمی پیدا میشه هم صادق هم کلاش!برای همین باید وقت بذاری واسه خرید...

اگه ادم قیمتا و جنسا رو بشناسه خیلی موفق تره تو خرید.

روز اول عید فطرشون بود که خیلی براشون مهمه و تقریبا پاساژا تعطیلن

ما فقط با سهر اشنا شدیم و اسنراحت کردیم.

برای اقامت چندتا هتل و چندتا مسافرخونه داره. برای اسکان فرهنگیان چندتا مدرسه و یک خانه معلم هم هست.خیلی ها هم چادر میزنن که در فصلهای سرد غیر ممکنه

اجناس عموما چینی هست با درجات مختلف. اما اگر بگردی میتونی اصل هم پیدا کنی...مثلا ما از فروشگاه دسینی خرید کردیم که 2 سال وارانتی و 10 سال گارانتی داشت و تو  شهرهای دیگه هم نمایندگی داره. فروشنده مدعی لود که اجناسش ایتالیایی هست.ما هم اعنماد کردیم

اتو پرس سرویس قابلمه سرویس چاقو ماهیتابه دوطرفه و  زودپز  خریدیم ازش. الان در یکی از قابلمه ها غر هست که زنگ زدیم نمایندگی تهران و گفتن پیگیری میکنن...خبری شد مینویسم اینجا

اتو پرسم فروشنده یادش رفت سیم برقشو بده بهمون...فعلن مال کامپیوتر رو وصل کردیم بهش.

 

 نمایندگی واقعی بوش رو هم پیدا کردیم اما نتونستیم تصمیم بگیریم...

 

 سشوار ریش تراش اپیلیدی بخارشو فلاکس قوری کتری و.... چینی خریدیم

 

 دوتا کتونی نایک ساخت ویتنام خریدیم که شبیه اصله و راحته 100 تومن

 

 لوازم ارایش ارزونه ولی اصل نیستن

 شامپوهای خارجی خیلی مردم میخرن

 نسکافه جای پاستیل روغن زیتون خیلی ارزونه

 لباس و لوازم کامپیوتری اصلا فرقی با تهران نداره

 اگه مشکل بار اوردن دارین:

 ترجیحا با ماشین خالی برین...ظروف یه بار مصرف ببرین ...رختخابا طوری باشه که در صورت لزوم بتونید بندازینشون دور!!!!

 اونجا باربند نصب میکنن براتون

 تون

 وقت خروج دوتا بازرسی وجود داره که مثلا نمیذارن دو تا ال سی دی ببرین...

 اما خوب خیلی هم جدی نبود 

 بعضی فروشگاه ها خودشون ادسال میکنن. مثلا رو هر کالا 100_200میگیرن میارن براتون.ما اعتماد نکردیم البته...

 چون چیزی که خودمون خریدیم و باز کردیم و هولوگرام داشت و ضمانت چند جاش خراب از اب در اومد!

با وانت هم نمیشه بار برد مگه اینکه با عقدنامه مجوز خرید جهیزیه بگیرین که نمیدونم مراحل چطوریه؟!

سوال داشتین در خدمتم!

قبل از نتایج نهایی



الان 12 مرداده و 1 ماه دیگه جواب کنکور سراسری اومده....

خواستم حسم رو اینجا بنویسم که بعدا یادم بمونه:

اول اینکه باور دارم دانشگاه مثل ازدواج قسمتیه....

رقابتی؛شانسی و قسمتی

و هر چی که اراده ی خدا باشه من تسلیمم.


دوم اینکه غیر قابل انکاره که دوست دارم دانشگاه تهران قبول شم...


چون اولا خیلی کلاس داره

ثانیا دوستای زیادی اونجا خواه داشت

ثالثا سطح علمیش خیلی بالاست و امیدم رو واسه دکترا خیلی میبره بالا...بخصوص که با کمی صبر مشکلات زبانم هم حل میشه بقیه منابع دکترا هم که تکراریه

رابعا س.ب و امین.خ و پ.م گفتن که میتونم قبول شم



با این وجود تصمیم دارم هر دانشگاهی و هر رشته ای تو تهران قبول شدم شاد بشم و خدا رو شکر کنم

کی فکر میکردی یه روز بری دانشگاه سراسری؟

اصلا به مخیله ت خطور میکرد؟

تهران

بهشتی

مدرس

علم و صنعت


همه عالی ان  و بی نظیر...

علامه و هنر هم همون دانشگاه هایی هستن که نهایت امیدت بودن وقتی وسطای درس خوندن بودی... 


اما خدایی اصلا دلم نمیخواد رشته درجه 2 بهشتی قبول شم غصه دارم که چرا رشته درجه 3 تهران رو بالاتر نزدم... همشم حس میکنم همین رو قبول میشم و غصه میخورم ولی خوب بازم هرچی خواست خدا باشه....


سوم اینکه همش کنکور مرحله دو رو مرور می کنم

در کل قیافه شیتام خیلی خوب بود...گرافیک و فونت و صفحه بندی حله بنظرم و همین با عث میشه در نگاه اول شیتامو بذارن تو گروه درصدای بالا

صفحه اول کارم قشنگ شد اما فکر میکنم نزدم تو خال... درست و حسابی سوال رو جواب ندادم اگه بخوننش نصف نمره رو میدن بهم

تو صفحه دوم یکی نگرانواون فلشم که بین دو تا مربع اول گذاشتم 

یکی نگرانم یه چیزی رو نصفه گذاشته باشم تو مربع سوم و 

بسیار امیدوارم به مربع پنجم:نیرو محرکه اقتصادی_نقش مکمل اقتصادی_جلسات دانش افزایی و ...

تو صفحه سوم محاسبات نکردم و اگه براشون مهن باشه نمره کم میشه ازم کمی نواوری داشتم تو مربع دوم

و در مربع اخر که اصل کارمونه ...1 اشتباه بزرگ دوتا مرکز بود که ساختاری کشیدم و بقیه رو سازمانی

و نمیدونم اقلیم رو چقدر تاثیر دادم؟

اما در کل پرش کردم

  زیاد م چرت و پرت ننوشتم.ساست و الزامات رو با تفکیک زمان بندی تدوین کردم

  گفتم تبادل نیرو و خدمات داشته باشیم و... 

  اگه رو میانگین بهم درصد بدن رتبه م همینی که هست میمونه و دانشگاه های درجه دو و رشته درجه دو قبول میشم

  خودم فکر میکنم 1 پله از میانگین بالاتر میرم و 40 یا 50 تا رتبه م بهتر میشه

1 استرسم دارم که نکنه اشتباه منگنه کردنم باعث شه تو تصحیح مشکلی پیش بیاد

 1 حس خوب نزدیک بودن ترازهای بچه هاست که به نفعمه و اون نخاله های احتمالی که این وسطا هستند و احتمالا مرحله دو رو مثل مرحله یک نتونن با تقلب بیان بالا


در ضمن علاقه دارم اولین انتخاب ازادم رو قبول شم.

ازمونش رو زیاد خوب ندادم ولی مرحله دو رو طوری ترسیم کردم که اگر صحیح بشه درصد بالا بگیرم

 

نتایج:

دهه اول شهریور =) سراسری

نیمه اول شهریور=)ازاد

اوضاع خانواده

بعد از برنامه نیمه شعبان عمه بابا فوت کرد و بابا تواست بره شهرستان . این وسط سال پسرعموی مامان بود. با هم رفتن و دایی یکی مونده به اخری و خانمش رو اوردن عیددیدنی خونمون. شام بابا خواست ببردشون بیرون با اصرار و مامان هم ماهی گذاشت سرخ کنه اخرشم الویه دیروز رو خوردن و بردن و رفتن.

بابا نرفت شهرستان و بین مامان بابا بهم خورد.

دایی کوچیکه اومد و مجبور شدیم تو رودرواسی سه تاشون رو دعوت کنیم.

بابا و داداشی رفتن کولر رو درست کنن دم در به داداشی گفتم مواظبباش بابا ورق آ4 های تو صندوق عقب ماشین رو نبینه و نفهمه مامان رفته واسه مدرسه خرید کرده که بابا یهو عصبانی شد و داد زد که هر چی میخوای به من بگو... یاد گرفتین مخفی کاریکنین و...(وحشی! دلم رو شکست)

خلاصه که بابا همه تلاشش رو کرد که سنگ تموم نذاریم.به اونا هن تیکه انداخت که هرروز نیاین اینجا...به مامان هم تیکه انداخت که چه سفره ای چیدی و چه زحمتی کشیدی...سر عکس گرفتن هم یه بامبولی در اورد که بیاو ببین .


 

از اول ماه رمضون دعوت بودیم خونه عمه بزرگه که پیرو نرفتن مامان ما هم نر فتیم و بابا رفت. 

افطار دعوت بودیم خونه مادربزرگ مادریو فرداش هم تونه اون یکی عمه

مامان گفت نمیامو ما هم نرفتیم

اینکه عمه بهاردوشون جدا زنگ زده بود و اینکه بعد نیومدنمون دختر کوچیک عمه بزرگه زنگ زد خونه که لابد واسه کادو تشکر کنه بماند.

1روزمونده به افطاری دعوت شدیم افطاری مامان مامان

اینکه چرا اون وسط بابا قبول کرد بیاد بماند...ما فکر کردیم میاد که مامانم فردا بره...اخه مامان گفته بود من دیگه هیچ جا حتی عروسی نمیام.

اقا رفتیم...

مامان مامان با نهایت پستی خانواده دایی بزرگه که دشمن بابا حساب میشه رو دعوت کرده بود.نمیدونی چه حالی شدم دیدم اونجان... حالم ازش بهم خورد...ممکن بود فاجعه به بار بیاد...اما در کمال تعجب رفتار همه عادی و عاقلانه بود...من واقعا نمیدونم چرا...هیچکس هم حرفی نزد دربارش....

خدا داند...

فرداشم اصلا بحث رفتن به خونه عمه مطرح نشد

چند روز بعد مامان بابا خوب شدن و رفتیم سفر!!!


1 چیزی...

من تصمیم داشتم بلوز شلوار بپوشم

تو اون جمع فقط پسردایی نامحرم بود.هم سن داداشیه.

چادر سر کردن اونم چادرای درب و داغون مانان مامان مسخره بود...چادر مشکی هم فاجعه بود.

بابا رو صدا کردم و گفتم ناراحت نمیشی با مانتو بیام؟ فکر کرد و گفت نه!

راستش نمیتونستم درست تصمیم بگیرم

از یه طرف چادر خیلی ناجور و فحش بود از یه طرفم ورسیدم تو اون جو سنگین بامبول بابا بیشتر شه

اما واسه من عالی شد!واسه اولین بار با مجوز تو جمع خانوادگی با مانتو چرخیدم!!!

یه چیز دیگه:دایی اومد....