بعد از کنکور سراسری

 

امروز بالاخره  کنکور سراسری رو دادم!

هیچ حس خاصی ندارم!

از خوندنم راضی ام...سوالا آشنا بود اما احتیاج به چند بار دیگه مرور بود... نمیدونم شایدم مجاز بشم.

واسه آزاد بخونم؟

کلاس برم واسه مرحله دوم سراسری؟

برم سرکار؟

یا...؟!

دنبال خونه میگردیم.

از خواستگار خبری نیست!

یه حس خوبی دارم.

آرومم!

چند وقته... توکل کردم به خدا...

انگار پشتم گرم شده، انگار باور کردم بهترین ها رو میخواد برام.

دقیق نمیدونم از کجا اومده این ایمان قوی...

اما شنیدم یه یه قدم به سمتش برداری صد قدم میاد جلو

شاید یکم دیره

اما نمیدونم راهش چیه... باید بیفتم تومسیر ...دورم ازش...

تو از کنارقلب من ساده گذر کن

خدا باهام بهم زده ازم حذر کن

دست منو گرفته بود ازش گذشتم

جاده به انتها رسید من برنگشتم

می خوام خدا خدا کنم تو جای من شو

صدای من نمی رسه صدای من شو

چقدر خدا خدا کنم دلش بلرزه؟

گریه ی دل شکسته ها چقدر می ارزه؟

نگو نگو نمی رسم طاقت موندنم کمه

ببین مسیر آخرم چشمای بارون زدمه

صدای خواننده ش خیلی گرم و طبیعی و با احساسه مخصوصا وقتی زنده و بدون موسیقی بخونه

و البته چهره شم نبینی...! شعراشم خیلی قشنگ و دلنشینه.

ایمانم قویه چون هیچ استرسی واسه کنکور، ازدواج، پایان نامه، خونه، کار و ... ندارم!

خودمو سپردم به امام رضا... هوامو داره میدونم.

پی نوشت: کلا خوابم نمیبره!

مشهد

  

 

 من کیستم گدای تو یا ثامن‌الحجج
 شرمنده عطای تو یا ثامن‌الحجج
 از کار ما گره نگشاید کسی مگر 

  دست گره گشای تو یا ثامن‌الحجج 

  

 

خدا رو شکرامسال  دومین باره که دارم میرم پابوس امام رضا...

یه سفر که صله ی خود امام رضا ست. یه سفر شیک...با هواپیما و هتل چهار ستاره مهمون خود امام رضاییم.

انگار سال تحویل اونجا بودن کار خودشو کرد!!!

فکر میکردم این سفر آخرین سفر دوران مجردی م با خونواده ام باشه...

خوش بینانه ش این بود که دامادم همراهمون بیاد و بدبینانه ش اینکه بله بری م بیفته روز تولد پیامبر و نتونیم این سفر رو بریم...

اما حالا مجردم!

راستش اصلا هم حس بدی ندارم. ضربه روحی نخوردم.حتی یه نموره راضی ام از اینکه زن ح-الف نشدم. همون جلسه آخر دوتا حرکتش خیلی دلمو زد...یکی حالت حرف زدنش وقتی گفت:" همسرم هم باید آشپزی بلد باشه"

یکی وقتی با جسارتی که ازش ندیده بودم در مورد رقص پرسید...

وقتی بهش برخورد که گفتم این جلسه اختلافاتمون در اومد...

و از همه مهم تر خوشحالم از اینکه قبل از گفتن راز بزرگ خودشو لو داد. قبل از اینکه تو شرایط سخت قرارش بدم اخلاق جنوب شهریشون رو شد... 

 

بزی که ما به دهنش شیرین نیایم همون بهتر که از گشنگی بمیره!!! 

 

حرفی نیست...

دارم میرم پیش امام رضا ..با روسیاهی همیشگی و حاجتهایی که هر سال زیادتر میشه

1-      قبولی تو دانشگاه نزدیک و خوب( من ایمان دارم به اینکه هرچی خدا بخواد میشه....هیچ قانونی هم وجود نداره.همونقدر که مطمینم وقت ظهور امام زمان تک تیراندازهای مکه سرجاشون خشک میشن...بنابراین با اعتماد بنفس میرم سرجلسه های کنکور...موفقیتم رو از امام رضا می خوام.)

2-      یک شوهر ایده آل و مناسب

3-      یک شغل مناسب با درآمد خوب و محیط خوب

4-      یک خونه خوب( امروز خونه پ رو فروختیم 130 ملیون- بعد مشهد اگه عمری بود میریم دنبال خونه)

5-      نوشتن یه پایان نامه عالی داور پسند!!

6-      عاقبت به خیری خیلی ها... کنکور داداشی، دختردایی و دایی 

 

عیدتون مبارک! 

 

پ.ن.1 . بله برون دوستم ز-ت است... ایشالا خوشبخت شه

پ.ن.2. شبیه عروسی ز-ح-م که فکر میکردیم بله بری خودمه