تنهایی

من کلی دوست دارم...

از دبستان و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه گرفته تا هر کلاسی که رفتم و هرجایی که کار کردم.

اما...

این چند روزی که داشتم از بی حوصلگی دیوونه میشدم فهمیدم با هیچکدومشون واقعا صمیمی نیستم.

اونقدر که مثلا به یکی زنگ بزنم بگم من حالم خوب نیست میای یه سر بریم بیرون؟

یا اینکه تو یه گروه دوستانه پیشنهاد یه قرار دورهمی رو بدم و امیدوار باشم که بتونن...

خلاصه که خیلی حس بدی بود

آخرشم واسه اینکه به خودم ثابت کنم به ش.ب پیام دادم و قرار گذاشتیم

خدا رحم کنه بهش...بعیده بتونم جلوی درددلهام رو بگیرم


نظرات 3 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:37 ق.ظ http://khoda-mojeze-mikonad.blog.ir

کی من و تو به نیمه گمشدمون میرسیم؟؟؟خدا میدونه

دقیقاااا هر وقت خدا بخواد

ستاره یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:57 ق.ظ http://ssetare.blogsky.com

بدجور درکت میکنم

Unknown شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 05:27 ب.ظ

بیشتر پستات رو خوندم
خیلی جالب بود و خیلی ساده و خوب مینویسی
تجربیات خواستگاری هم که خیلی به درد بخور بود بنظرم
خلاصه
خدا قوت

خیلی ممنون دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد