متن خاطره حاتمی در رادیو ۷

 

غمگینم اما دوستت دارم.

 غمگینی هرگز ذره ای از دوست داشتن نمی تواند کم کند و گرفتاری من اینست.

حالم مسری است ، خودم را از تو میگیرم تو نگیری.

 اما یک لطفی کن آن لحظه که میگویم همه چیز تمام است غمگین شو!

خیالت راحت غمگینی هرگز ذره ای از دوست دا...شتن کم نمی کند.

 نه! پس ، پس بیا قراری بگذاریم. من تا سه در دل خودم میشمارم، یک، دو، سه، بعد من میگویم همه چیز تمام، تمام!

تو غمگین نشو!

سرت را پایین بنداز و بگو نه، نه خاطره، نه!

 نمیدانی چقدر تاثیرگذار است اعتراضت، نه برای ماندن برای نماندن. میروم ، میروم اما یادم میماند و من بیش از پیش دوستت دارم.

یک نوع دوست داشتن همراه با ترس، من از تو میترسم.

از همین موضوع رنج میبرم که نمیگذاری با تو بد باشم، کمی بد اخلاق، غرغرو ، بهونه گیر ...
غمگینم اما، اما، اما دوستت دارم!

 تو مرا به یاد صدف های ساحل می اندازی.

 صدف های ساحل، تو مانند این هایی! زیبا، آرام، دوست داشتنی. اما من غمگینم 

 

 

 

 پینوشت: 

من که معنیشو درک نکردم...اما قشنگ بازی کرد.

جواب اولیه ی کنکور سراسری

 

رتبه ام ۱۰۰ تا از آخرین فرد مجاز شده برای پیام نور و غیر انتفاعی رشته ی خودم کمتر بود! همینم شانس آوردم! درسته از زحماتم نتیجه نگرفتم و قطعا قبول نمی شم هیچی اما لا اقل فهمیدم خوندن واسه کنکور سراسری آب در هون کوبیدنه! یکسال که عمرت رو میگیره رسما! نمیدونم چرا اینقدر جواب دادن رو طولش میدن!انگار می خوان آپولو هوا کنن!  

من که اونقدر نمی تونم خر بزنم و اونقدر هم شانس ندارم که بتونم ۳-۴ تا دانشگاه تهران و شهیدبهشتی و... قبول شم می مونه همین چند تا دانشگاه غیرانتفاعی و پیام نور کل کشور که جمعا ۱۵ تاست! تهران هم فقط دو تا داره! اونم یه مشت دانشگاه تازه تاسیس که تو هر تالار گفتمانی میرم وضعیتشون فاجعه است! خوب چه کاریه...؟! میرم آزاد ... بدون استرس ... با امکانات و نزدیک! البته اونم شانسیه قبول شدنش ولی مریم دوست م میگه ۱۳ هزار شده سراسری رو و مجاز نشده اصلا و لی آزاد غرب قبول شده! خودمم وقتی دیدم اینو مجاز شدم خوشحالیم واسه این بود که ازادو حتما قبول میشم!  

واسه سراسری انتخاب رشته می کنم. چون ایراد نداره قبول شیم و نریم همشو می زنم. اما کاملا ناامیدم چون آخرین نفرای مجاز شده ام تازه کلی از بچه هایی که سراسری روزانه قبول نمیشن هم هستن و اولویت دارن و قطعا از الان شروع می کنن به کلاس رفتن و من که اصلا رتبه م طوری نیست که ارزش کلاس داشته باشه. 

 

در کل

   

 

 نمیگم نباید واسه سراسری می خوندم چون همون باعث شد بتونم آزادو بدم  

سراسری قبول نمیشم! 

آزاد قبول می شم!  

 

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود...

مدتیه می خوام بیام اینجا و حرفامو بنویسم اما وقتشو نداشتم و حالا اینقدر ذهنم مشغوله که هیچ کار دیگه ای نمی تونم بکنم.

پس می نویسم! می نویسم از اسباب کشی و بلایی که صاحبخونه اون روز سر من در آورد و نمازی که نجاتم داد. از کارگاهی که ثبت نام کردم واسه کنکور آزاد و نصفه موند. از کلاسای آموزشی و انصراف دادنم.از بدهکاری و فشار روانی مامان بابام .

و اینکه: یه کار پیدا کردم!

یعنی کار منو پیدا کرد! حتی یک بار هم دنبالش نرفتم.

شرایطش واسه من که تازه کارم عالیه. محیطش خوبه. با رشته م مرتبطه. کار معتبریه که واسه رزومه م خوبه.آدماش نسبتا خانوم و خوبن. حقوق داره. کار یاد میگیرم و با دوستام همکارم .

بهترین وضعیت بود که خدا برام خواست اما بابام نخواست!

یه هو شد یک آدم با ذهن بسته! خیلی سریع اتفاق افتاد و آخرشم حدودا قبول کرد...اما حسابی دلمو شکست. تو حرفاش گفت اصلا نمی خواد پاتو از این خونه بیرون بذاری.... یه بارم گفت برو و دیگه خونه من نیا! انگار من می خوام برم دختر خراب بشم!! جالبه داشتم راجع به دوستم (م.س) فکر میکردم که چه بابای بدی داره که اگه م بی حجاب شه و با کسی ازدواج کنه که هیچ جوره به خودش و خونواده ش نمی خوره بگه دیگه پاتو تو خونه من نذار! بابای من سر یه کار همچین حرفی زد...انگار یه دختر چموش بی عقلم که می خوام از همه ی بند هایی که دست و پامو بسته رها بشم!انگار قراره از دستش در برم!فکر کن!من! من که همیشه همه چی رو بهشون می گم نظرشون برام مهمه ( یا حداقل اداشو در میارم!) و اصلا عین خودشون فکر می کنم.اصلا دلیل اصلیم محیط خوب و آشنایی ش بود!

به جای اینکه مثل یه پدر خوب بگه : برو دخترم...برم پیشرفت کن...کار یاد بگیر سختی بکش و آینده ت رو بساز من پشتتم!

میگه برو هر غلطی می خوای بکن اسم منم نیار!!!

واکنششون بسیار ابتدایی و (ببخشیدا) احمقانه بود.

آخرم مامان رفت 15 دقیقه باهاش صحبت کرد و به راحتی( بازم ببخشیدا) خر شد!

خوب وقتی مشکلی نداری که قابل حل نباشه چرا می پری به آدم؟

حرف می زنه هزارتا نیش و کنایه توشه!

می خوای بری صبح تا شب ور دل یارو بشینی...

میخواد ازت هزار تا سواستفاده کنه

و عبارتی که همیشه تو دهنشه..." شماها که نمی فهمید"

درسته که ایشون خیلی می فهمه ولی حداقلش اینه که با کار من آشنا نیست... جو ها رو ندیده ... بچه ها رو ندیده...

خلاصه اینکه من منتظرم رییس شرکت خبرم کنه.

اگه شد که میرم توش و سختی هاش رو به جون می خرم.

اگرم نشد چیزی از دست نرفته خدا خودش گذاشت تو کاسه م و خودشم برداشت! فقط شد یه تجربه واسه من و یه تلنگر به مامان و بابام!

حاشیه: از خواستگار خبری نیست! هم به دلیل تعویض شماره تلفن هم شاید به دلایل دیگه از قبیل افزایش سن و کاهش دوست و آشنا. در هر صورت بنده همین جا اعلام میکنم که قصد ازدواج ندارم تا دانشگاه قبول شم...کارم پیش بره و دکوراسون خونه آماده شه!البته اونقدر خیالم راحته که خدا برام یه شوهر ایده آل کنار گذاشته که خودمم باورم نمیشه! مثل جور شدن این کاره که از آسمون افتاد!

حاشیه 2: باید آزاد قبول شم...خدا....بازم یه نگاهی به این بنده بی لیاقتت بکن ... منفجر میشم اگه قبول نشم!

فلک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نوبت ما هم میشه....

چند روز تعطیل بود. روز دوم رفتیم بیرون و ساندویچ الویه خوردیم به مناسبت تولد داداشی و البته روز پدر! جمعا خوش گذشت. ساعت ده و نیم یازده بود که راه افتادیم به سمت خونه. و ییهووووو تصمیم گرفتیم بریم شهر ری! واسه زیارت!!! 5 دقیقه مونده بود نماز مغرب عشا قضا شه رسیدیم حرم!!! یکساعت زیارت کردیم و برگشتیم. سعی کردم همه ی دعاهام یادم باشه اما نمیدینم چرا اینجور جاها که میرم نمی تونم تمرکز کنم.... همش آدما حواسمو پرت می کنن! بعدم روم نمیشه دعا کنم! تا میرسم حاجنما رو می خورم ... با اینهمه گناه و روزمرگی و بی دین و ایمونی... چه دعایی آخه؟!  به چه رو یی اصلا؟!

بگذریم ... روز بعد تعطیلات پسر عمه مامان فوت کرد. بیچاه جوون بود و سه سال بود سرطان داشت! خیلی غم انگیزه مرگ جوون! این سومین جوونیه که تو این خونواده پرپر میشه...خدا همشونو رحمت کنه...

تو بهشت زهرا یاد بابا بزرگم افتادم ... دلم براش تنگ شده خیلی...! اما خوب شد نبود تا با فوت کردن پسر برادرش کمرش مثل دفعات قبل که بچه های خواهرش از دنیا رفتند کمرش بشکنه...

دو متن کاملا زنانه

 

 

 زن که باشی
گاهی کم می آوری

دست هایی را که

مردانگی شان امنیت می آورد

و شانه هایی را که

استحکام آغوششان

لمس آرامش را

به همراه دارد
. دست خودت نیست
زن که باشی

گاهی دوست داری

تکیه بدهی
...پناه ببری...ضعیف باشی...دست خودت نیست
زن که باشی

گهگهاه حریصانه بو میکنی

دستهایت را

شاید

عطر تلخ و گس مردانه اش

لا به لای انگشتانت

باقی مانده باشد
.

دست خودت نیست
زن که باشی

گاهی رهایش می کنی

و پشت سرش آب می ریزی

و قناعت می کنی به رویای حضورش

به این امید که

او

خوشبخت باشد
.دست خودت نیست
زن که باشی

همه ی دیوانگی های عالم را بلدی

 

 

 

***************************** 

 

 

من زنم 

من زنم ...

بی هیچ آلایشی ...

حتی بی هیچ آرایشی !

او خواست که من زن باشم ...

که بدوش بکشم ، بار تو را که مردی !

و برویت نیاورم که از تو قویترم ...

آری من زنم ...

او خواست که من زن باشم ...

همچنان به تو اعتماد خواهم کرد ...

عشق خواهم ورزید ...

به مردانگی ات خواهم بالید ...

با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد ...

پشتیبانت خواهم بود ... و تو ...

مرد بمان !

این راز را که من مرد ترم 

به هیچ کس نخواهم گفت

 

خواستگار+ کنکور ----

امروز خواستگار داشتم. البته زنونه بود. چون داماد ایران نبود و قراره وسطای تابستون بیاد چندتا نکته می نویسم تا یادم بمونه هرچند پدر محترم قبل اینکه بیان بهم فهموند که نباید امید ببندم بهشون چون خیلی همه چی مبهمه!

چیزهایی که ما دیدیم:

1-      داماد فرزند شهیده ... در نتیجه دادگاه جدا داره/ ممکنه پراز عقده باشه/  باید جوابگوی ده تا فامیل باشیم تو مراسما و مهمونی ها و اینا....

2-      داماد ایران نیست... در نتیجه تحقیق مشکله ( معلوم نیست اونجا چه کار می کنه !!!) / من نمی تونم برم چون اونقدر شخصیت مستقل ندارم ... زبانم بلد نیستم / اونم نمی تونه بیاد حداقل تا 5 سال

3-      از ما یه کم کمتر مذهبی اند.البته من زیاد مخالف نیستم اما ممکنه اختلاف ایجاد بشه

4-      اینطور که پیداست یه کمی هم مدرن ترن! مامیم کار خوبی نکرد گفت عکس دخترمونه نمی ذاریم میل کنید براش...

5-      قیافه ش هم خیلی معمولی بود ...البته خوب طوری نبود که من بدم بیاد.

6-      مادر و پدر جدیدش 7 سال فاصله دارن... اما واقعا مرد خوبیه! مامان و خواهرشو دوست داشتم ...مادرش هم خودمونی بود هم با شخصیت

7-      از نظر مراسم گرفتن و اینا اهل خرج کردن هستن و قطعا عروسشون رو ساپورت میکنن اما خونه نداره فکر کنم!

8-      شاده اجتماعیه اهل درس خوندنه صبوره اشپزی هم بلده!!!

9-      فکر کنم اونا از خداشون باشه و زیادم حرفه ای نیستن تو قضیه ازدواج ...خیلی هم صادقانه صحبت میکنن.

می خوام یه اعترافی کنم!

من همیشه با خارج رفتن مخالف بودم... اما حالا فکر میکنم شاید این تصمیم مسیر زندگیم رو عوض کرد... شاید لازم نباشه اینهمه بسته فکر کنم. در ضمن چشم مردم هم درمیاد! واسه اینده ی بچه هامم خوبه. الان همه فامیلامون دارن میرن.

( تصمیم گرفتم اگه پسره با همه چیزم جور دراومد به شرط اینکه در مورد خارج رفتن خیلی به دلم رفتار کنه قبول کنم. یعنی زور نکنه برم یا اگه رفتم بذاره برگردم. اگه کم اوردم تو زبان و درس بهم گیر نده) خودش گفته دانشگاشون تو رشته من عالیه! اگه بتونم ارشدمو اونجا بگیرم هم کافیه! راستی واسه غیرانتفاعی و پیام نور مجاز شدم! عمرا سال دیگه بخونم واسه کنکور..البته خداییش بعد از مجاز شدنم واسه ازاد به خودم امیدوار شدم

دعای مقاتل بن سلیمان

 

شیخ کفعمى در کتاب بلد الامین از حضرت زین العابدین علیه السّلام دعایى نقل کرده و فرموده:این دعا را مقاتل بن سلیمان از آن حضرت روایت کرده و گفته:هرکه این دعا را صد مرتبه بخواند و دعایت اجابت نشود پس‏ مقاتل را لعنت کند.و آن دعا این است:
 

 

إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ‏] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَى عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجا عَاجِلا غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ  

 


خدایا چگونه تو را بخوانم و حال آنکه من منم،و چگونه امیدم را از تو قطع کنم‏ و حال آنکه تو تویى،خدایا!آنگاه که از تو نخواهم که به من عطا کنى پس کیست که از او درخواست عطا کنم؟ خدایا!آنگاه که تو را نخوانم تا مرا اجابت کنى،پس کیست که او را بخوانم تا اجابتم کند؟،خدایا!آنگاه که به‏ سوى تو زارى نکنم تا به من مهرآورى،پس کیست که به جانب او زارى کنم تا به من مهر آورد،خدایا!چنان‏که دریا را براى موسى)درود خدا بر او(شکافتى و نجاتش دادى،از تو درخواست مى‏کنم بر محمّد و خاندانش درود فرستى و از آنچه در آن‏ گرفتارم مرا رهایى بخشى،و بر من گشایش دهى گشایشى فورى نه دیر،به فضل و مهربانى‏ات،اى مهربان‏ترین مهربانان.

آشتی کن با خدای خود

 

بخوان ما را

منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو، به تو

اینک صدایم کن

رها کن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پروردگار پاک بی همتا

منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل

 
پروردگارت با تو می گوید:تو را در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار

رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را

تو راه بندگی طی کن

عزیزا، من خدایی خوب می دانم

تو دعوت کن مرا بر خود

به اشکی یا صدایی، میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را

بجو ما را

تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما

و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم 
آهسته می گویم ،

خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
 تکیه کن
 بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دوررهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما راآشتی کن با خدای خود

تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
 

و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم منولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایمتویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم


نمی خوانی چرا ما را؟؟

مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی ببینم،

من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای، اما
کلام آشتی را تو نمیدانی؟

ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من
بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کنبدان آغوش من باز است

برای درک آغوشم شروع کن

انتخاب اسم جدید برای کلبه ی تنهایی هام

 

رفتم تو شیر تو شیر غرفه افق و بعد از کلی طعنه خوردن از آقایون محترم و نیمه محترم " قیدار " رو خریدم! تیراژش از چیزی که فکر میکردم کمتره اما خوب بدم نیست...شنیدم تو همین نمایشگاه امسال به چاپ سوم رسیده.

بعد کنکور آزاد شروع کردمش... قشنگ بود! یعنی من دوسش داشتم! (البته به پای"من او" نمی رسه هااا!)

از نویسنده های باهوش خوشم می اد

از " رضا امیرخانی " خوشم می  آد...از اینکه دل میده به نوشتن .. از اینکه رو هوا چیزی نمی نویسه! یه جوری می ره تو بطن زندگی و تیپ شخصیت میسازه که آدم فکر می کنه جد اندر جد کامیون دار بودن! یا مثلا یه عمر خلبان بوده!به قول خودش با اهل بخیه اشنا بوده... البته همینا هم باعث میشه طرفداراش کمتر بشن! یعنی ادم روانی میشه تا ته و توی ماجرا رو در بیاره! حداقل باید 7 بار بخونی تا کامل بفهمی چی به چیه!

کلی هم بهش انتقاد دارم که دلم می خواست رو در رو بهش بگم اما قسمت نشد. بیشترم راجع به " بیوتن" بود .

از اینکه به کوچکترین چیزایی که دور و برمونه دقت می کنه اما یهو یه سری مسایل مهم رو عمدا یا سهوا  ندید میگیره بدم میاد( یعنی یه جورایی انگار خودشم گیر میکنه و می خواد بپیچونه خواننده رو)

پیشنهادم داشتم کلی...مثلا اینکه در قالب نامه یه کتاب بنویسه ...با اینکه یکبار این کارو کرده و زیاد موفق نبوده اما مطمینم با تجربه ی الانش می ترکونه!! از من او هم بهتر میشه! البته اگه موضوع جالبی پیدا کنه.

از بازی کردنش با جمله ها و کلمات  خوشم می آد ...

از اینکه  فکرش بازه اما چهارچوب داره خوشم میاد...

یه دعا هم همیشه براش دارم: اینکه از چیزایی که نوشته پشیمون نشه! مثل بعضی هاااا...

بگذریم... به یاد فامیلمون که بعد خوندن رمان رضا امیرخانی  اسم بلوتوث موبایلشو گذاشته بود ارمیا!!!

منم می خوام اسم وبلاگمو عوض کنم...

شاید اینطوری کمتر هم جلب توجه کرد...!  

عنوان جدید وبلاگم: " یارب نظر تو برنگردد"