یه نکته کوچیک درباره همسفرم

یه دختری هست که تو دانشگاه مجبور شدم باهاش دوست بشم. بخاطر پروژه هایی که داشتیم وجو طوری نبود که بشه با کس دیگه ای همگروهی شد. چون زیاد ازش خوشم نمی اومد زیاد بهش نزدیک نمیشدم.

این سفر رو باهم رفتیم. چند تا از اخلاقاش رو اعصابم بود. اینجا مینویسم چون شنیدم اخلاق های بد دیگران بخشی از وجود خود آدمن که آدم ازشون فرار میکنه:

1-      مثلا اینکه من کلی آدامس با خودم برده بودم. اولین بارهم که دراوردم و تعارف کردم همه بسته ش رو دیدن. هم باکلاس بود و هم زیاد. همسرم هروقت آدامس میخواست میگفت:" آدامس بخوریم؟" و من لجم درمیومد...مثلا بنظر من باید میگفت:" میشه یه ادامس بهم بدی؟"

2-      یه خورده وسواسی بود

3-      یه خورده کند بود. مثلا من همیشه دلم میخواست اولین نفری باشم که بپرم برم وضو بگیرم یا جای مناسبم رو تو محل اسکان پیدا کنم یا زود برم که از بچه ها جا نمونم اما همیشه باید معطل اون میشدم و به خیلی از اهدافم نمیرسیدم. همین کفش پوشیدنش که طول میکشید روانیم کرده بود.

4-      تو سفر آب نداشتیم! خیلی جاها کمبود آب وجود داشت و من همیشه برای لحظه های سخت بطری م رو آب میکردم. اون وقت همسفرم اصلا دغدغه این قضیه رو نداشت. هروقتم با کمبود آب مواجع میشدیم از من آب میگرفت و هرچی میگفتم اینجا پرکن نمیکرد.حتی اب خوردنشم من باید تامین میکردم. خجالت هم نمیکشید. مدل تقاضا کردنشم عصبانیم میکنه. مثلا با ناله مشکلش رو میگه و ساکت میشه تا من یه فکری به حالش بکنم. بنظرم از مهربانی شدید من خیلی سو استفاده میکرد و من با اینکه میفهمیدم دلم نمی اومد بدجنسی کنم و محل ندم بهش

5-      باید بشینید پای درد دل های دوستم.... شاید دل اون پردرد تر از من باشه

همه چیز درباره سفر راهیان نور سال 1394

سفر راهیان نور به سمت مناطق درگیر جنگ در جنوب کشور با کاروان دانشجویی دانشگاه تهران همراه شدم. زمانی که برای سفر انتخاب شده بود با خیلی از دانشگاه های دیگه همزمان بود و ما در مناطق غملیاتی یا مناطق اسکان با هجوم جمعیت مواجه میشدیم و خودمون که شامل 400 تا دختر و 300 تا پسر بودیم از همه دانشگاه های دیگه بیشتر بودیم! همین مساله باعث میشد همه کارها کند انجام بشه. ابته این مساله بیشتر یه بهانه بود که از طرف مسئولین اعلام میشد...چرا که خودشون اینهمه آدم رو آورده بودن در صورتی که  توانایی اداره بچه ها رو نداشتند و مناطق هم ظرفیت پذیرش اینهمه آدم رو نداشت! مثلا یه جا توقف میکردیم که 400 نفر از دستشویی استفاده کنن و وضو بگیرن...جایی که فقط 3 تا دستشویی داشت و تازه یکی درمیون آبشون هم قطع و وصل میشد. جمعبندی من این بود که مدیریت فوق العاده ضعیف و برنامه ریزی شدیدا افتضاح بود. اینکه به برنامه ها نمیرسیدیم و خوابگاه ها در شان بچه ها نبود و غذاها رو جلوی سگ نمیشد انداخت و کمبود آب بیداد میکرد و...یه بخش ماجرابود.سطحی نگری به موضوع شهادت و استفاده ابزاری از این مفاهیم برای القای ارزشهای مدنظر راوی ها به بچه ها و مانور زیاد روی تیکه تیکه  شدن و پودر شدن و ... شهیدا واقعا نمیدونم چه فلسفه ای میتونه پشتش باشه.

راستی قطارمون رو نگفتم:((

قطار رفت و برگشت که حدود 16 ساعت توش بودیم از بدترین قطارهای اتوبوسی انتخاب شده بود که وضعینت اسفباری داشت که از گفتنش معذورم....

در کل به هیچ وجه این سفر رو به کسی توصیه نمیکنم چون تمام مفاهیمی که از شهادت و شهیدان بزرگی که میشناختم تو ذهنم بود رو به پایین ترین سطح تنزل داد. چون توجیهاتی برای شرایط غیرقابل تحمل رفاهی شنیدم که میخواستم زمین دهن وا کنه و همون موقع منو ببلعه.

یه نکته هم برای ستاد راهیان نور فقط از روی دلسوزی:

با این وضعیت نسبت جذب افراد خیلیی کمتر از دفعشون میشه.

به جای بالابردن کمیت، کیفیت رو بالا ببرید.