پیشرفت

باید برم دل میدون!

نباید ضعیف بمونم!

باید خودمو اثبات کنم

با اعتماد بنفس و افزایش دانش و علم!

کمی هم با خودشیرینی J

 

خودم میدونم جام اینجا نیست!

تو دانشگاه تهران!

کنار رتبه ی یک کنکور!

اما باید بجنگم!

باید بشم یکی مثل همکلاسیهام

بهتر از اونا...

باید بشم یکی مثل استادام!

توسری خوردن بسه!

تحقیر شدن کافیه!

نمی شه اینطوری ادامه داد...

باید رو خودم کار کنم

برای پژوهش ها، مقاله ها، پایان نامه ...

بعد خرید لپ تاپ تا الان دو تا کنفرانس دادم

یکی تاریخ یکی سمینار

صدامم ضبط کردم.

بد نبود...البته تو هیچ کدوم نتونستم جواب بچه ها رو بدم...

اولین ایرادم بی سوادیه

دومین ایراد تند حرف زدنه... نمی تونم اونجایی که روش بیشتر وقت گذاشتم، اونجایی که ارزش کارمه رو طوری بیان کنم که فهمیده شه.

خودم و نمی تونم کنترل کنم. اینقدر از پسر شمالیه اعصابم خرد شد که حد نداشت.

تجربه های دیگه بهتر میشه...حتما بهتر میشه...

این ترم باید نمره هام خوب شه!

واسه دکترا...

واسه خودم! واسه اینکه خودم رو به خودم ثابت کنم....

خدایا!

کمک!


کربلا- اربعین

مامان اونقدر در مقابل سفر کربلا ضعف نشون داد که اخرم رفتند.

با داداشی، 5 شنبه با هواپیما رفتند و سه شنبه میان.

5 شنبه 7 حرکت کردند. جمعه صبح که بیدار شدم اس ام اس اومده بود که ما رسیدیم و همه چی خوبه! جمعه ساعت 6 عصر زنگ زدن که ما بین الحرمین هستیم!

اینکه چطوری رفتند و چقدر پیاده روی کردن و چرا بیشتر نجف نموندن بعدا می نویسم!

4 خواستگار در 2 هفته

به برکت ماه صفر خواستگار باران شدم

وسط اینهمه درس و جو دانشگاه با صبوری خواستگار هام رو پذیرفتم


الف_ح


پسر خوب و سالمی بود.

ظاهر کاملا برازنده ای داشت.

کمی از نظر اجتماعی بالاتر بودیم اما قابل چشمپوشی بود.

مادرش کمی زیاد حرف میزد.

پسره کمی بی عرضه مینمود

کمی در مورد ارتباط برقرار کردن با دیگران و مهمونی دادن بحث کردیم.

اما خوشم اومد ازش


رفتند!مادرش زنگ زد که داره میره سفر و دیگه.نیومدن...چند روز بعدشم یکی دیگه رو معرفی کردن...


ه_ن


پسره هنری بود و تدریس میکرد.خونشون جای متوسطی از شهر بود.فوق العاده مغرور و متکبر و خودبین بود. مادرش هم مثل خودش مدیریت قوی داشت

اول تو اتاق جاشو با من عوض کرد که بی ادبی محسوب میشه.

خواهر خوبی داشت

ادعای مسلمونی شدیدی داشت اما بنظرم ادم درستی نبود....

فقط ادعا میکرد.

مثلا شاگرد خصوصی دختر داشت. بگو و بخند و اینا....

بعد میگفت تو رساله نوشته اگه خوف گناه بود تنها نشین.منم 5 ساله دارم اینکارو میکنم گناهی هم در کار نیست! خواستم بگم داداش!فرض که ما قاقیم و نمیفهمیم تنها بودن یه پسر جوون و با اون دخترای هزار رنگ و ... هنری هزار جور گناه همراهشه؛ اما رساله گفته نکن!نه اینکه اول امتحان کن بعد بفهمی گناه میکنی یا نه!

اینهمه ادم عابد و زاهد سر پیری به گناه افتادن...تو چی میگی؟

فقط ادا در می اورد

کمی هم در مورد کینه حرف زدیم که به اختلاف خوردیم

کلا اون ادم با سیاستی جلوه کرد و من یه پخمه ی کینه ای!

راستش چون دیدم جوابم منفیه زیاد تلاش نکردم خودمو مبرا کنم. 

چهره ش بد نبود قدبلند بود 

مامان گفت:نور تو چهره ش نبوده!!

تماس هم نگرفتن!!


م_ح


سومی یه پزشک جراح بود

8/5 سال اختلاف سنی

خواهرش تو دبیرستان 1 سال از من پایین تر بود.

خیلی خوش قیافه اما قد کوتاه.

مامان و خواهرش خیلی خوب بودن

با کت و بارونی و کراوات و...

زیاد نشناختمتش اما دوست دارم بازم بیان!


م_م


چهارمی یه خانواده از دهاتای شهر کرد بودن!

چپونده بودنشون تو البسه ی باکلاس...خونه اجودانیه...

لیسانس بود و در مقابل من بسیار احساس کمبوددمیکرد!

قدبلند بود چهره ش فقط سیه چرده بود.

مادرش زن خوبی بود اما خیلی سطح پایین و خواهرش سرد و کمی افسره بود.

چادر و مانتو براش فرقی نداشت

 ادم متعادلی بود اما از انجا که من مطمینم میکشونیمشون و اخرم واسه همین اختلاف طبقاتی نه میگیم ردش خواهم کرد!همین!


پ.ن.


مامان میگه دعا کن!

برای خیر دنیا و اخرتت!

اما من...

نمیدونم چرا دعا نمیکنم