4 خواستگار در 2 هفته

به برکت ماه صفر خواستگار باران شدم

وسط اینهمه درس و جو دانشگاه با صبوری خواستگار هام رو پذیرفتم


الف_ح


پسر خوب و سالمی بود.

ظاهر کاملا برازنده ای داشت.

کمی از نظر اجتماعی بالاتر بودیم اما قابل چشمپوشی بود.

مادرش کمی زیاد حرف میزد.

پسره کمی بی عرضه مینمود

کمی در مورد ارتباط برقرار کردن با دیگران و مهمونی دادن بحث کردیم.

اما خوشم اومد ازش


رفتند!مادرش زنگ زد که داره میره سفر و دیگه.نیومدن...چند روز بعدشم یکی دیگه رو معرفی کردن...


ه_ن


پسره هنری بود و تدریس میکرد.خونشون جای متوسطی از شهر بود.فوق العاده مغرور و متکبر و خودبین بود. مادرش هم مثل خودش مدیریت قوی داشت

اول تو اتاق جاشو با من عوض کرد که بی ادبی محسوب میشه.

خواهر خوبی داشت

ادعای مسلمونی شدیدی داشت اما بنظرم ادم درستی نبود....

فقط ادعا میکرد.

مثلا شاگرد خصوصی دختر داشت. بگو و بخند و اینا....

بعد میگفت تو رساله نوشته اگه خوف گناه بود تنها نشین.منم 5 ساله دارم اینکارو میکنم گناهی هم در کار نیست! خواستم بگم داداش!فرض که ما قاقیم و نمیفهمیم تنها بودن یه پسر جوون و با اون دخترای هزار رنگ و ... هنری هزار جور گناه همراهشه؛ اما رساله گفته نکن!نه اینکه اول امتحان کن بعد بفهمی گناه میکنی یا نه!

اینهمه ادم عابد و زاهد سر پیری به گناه افتادن...تو چی میگی؟

فقط ادا در می اورد

کمی هم در مورد کینه حرف زدیم که به اختلاف خوردیم

کلا اون ادم با سیاستی جلوه کرد و من یه پخمه ی کینه ای!

راستش چون دیدم جوابم منفیه زیاد تلاش نکردم خودمو مبرا کنم. 

چهره ش بد نبود قدبلند بود 

مامان گفت:نور تو چهره ش نبوده!!

تماس هم نگرفتن!!


م_ح


سومی یه پزشک جراح بود

8/5 سال اختلاف سنی

خواهرش تو دبیرستان 1 سال از من پایین تر بود.

خیلی خوش قیافه اما قد کوتاه.

مامان و خواهرش خیلی خوب بودن

با کت و بارونی و کراوات و...

زیاد نشناختمتش اما دوست دارم بازم بیان!


م_م


چهارمی یه خانواده از دهاتای شهر کرد بودن!

چپونده بودنشون تو البسه ی باکلاس...خونه اجودانیه...

لیسانس بود و در مقابل من بسیار احساس کمبوددمیکرد!

قدبلند بود چهره ش فقط سیه چرده بود.

مادرش زن خوبی بود اما خیلی سطح پایین و خواهرش سرد و کمی افسره بود.

چادر و مانتو براش فرقی نداشت

 ادم متعادلی بود اما از انجا که من مطمینم میکشونیمشون و اخرم واسه همین اختلاف طبقاتی نه میگیم ردش خواهم کرد!همین!


پ.ن.


مامان میگه دعا کن!

برای خیر دنیا و اخرتت!

اما من...

نمیدونم چرا دعا نمیکنم 


نظرات 2 + ارسال نظر
آویشن دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 02:28 ق.ظ http://dittany.blogsky.com

بزنم به تخته خوب سرت شلوغه ها

چه فایده؟!
بنظر من تعداد خواستگار کوچکترین ارزشی نداره!
یکی بیاد... همونی باشه که باید باشه!
همین!

مهرداد ارسنجانی دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 02:47 ق.ظ http://arsanjani.persianblog.ir/

میگن ماه صفر نحسه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد