21/9/92 – 28/9/92


س.ب به خوبی جمع بندی کرد درس س.الف رو...


رفتم پیش س.ب

گفت آرامش داشته باش!

گفت: آشتی کن با خدا...

گفتم: ارزش نداری اینجا...

گفتم سراغ درسای دیگمون رو نمیگیری...

گفتم: قطعم با خدا...

گفتم: س.الف افتضاح بود.

 

جلسه اخر ف. ر بود...نمیاد دیگه! چه زود گذشت!


م.ع از م.م خواستگاری کرده!!!

م.ع ازمون پرسید راجع به درسی که تازه شروع شده و استادش 0 س.الف9 دیکته میگه بهمون!

ترکوندیم بسکه بد گفتیم.

 

این هفته می ترکونم!

میبینی خدای خوبم؟!

یهو یه آدم بی دین و ایمون ( شایدم بنده خدا با دین و ایمون باشه....نمیشه از رو ظاهرش قضاوت کرد) میشه حلقه اتصال من و تو!

حالا خیلی از قبل دورترم ازت!!!

کاش میدونست این چند روزه چقدر ول شدم... دارم شنا میکنم تو باتلاق گناه...

خودت کمکم میکنی دربیام؟!

کمکم میکنی درس بخونم؟

کمکم میکنی این غده ی دوسانتی آب شه زورتر؟!



 

14/9/92 – 21/9/92


 


 این هفته فقط دو روز خونه بودم!
 همش کلاس داریم تا این درسای لعنتی تموم شن!


دوباره دیدمش...

تصادف کرده تو جاده ساری...

سالمه شکر خدا...

سلام علیک هم کردم باهاش...


داشتم قصه ی تصادفش رو واسه الف.م تعریف میکردم که م.ع رسید....

م.ع خاله زنک از م.م پرسیده من و اون رابطه ای داشتیم فبلا؟!

می خواستم خفه ش کنم!


نمیرسم درس بخونم... ذهنم هم مشغول درسای مونده است!


م.ح.ح شنبه تو موسسه دیده شده!!!



7/9/92 – 14/9/92


 


سیگار رو مغز و قدرس ذهنی تاثیر داره؟!

آخه هرکی تو کلاس ما می درخشه سیگاریه!

رتبه ی یکمون هم امروز فهمیدم سیگاریه...

با دو سه تا از دخترا...

استاد زبانمون هم که مخه سیگاری بوده قبلا...

مدیرعامل موسسه هم...

م.ع یه قرصی معرفی کرد که مال عقب افتاده هاس! گفت ذهن رو باز میکنه و خواب رو زیاد.

می گفت دوستاش تو خوابگاه گراس میکشیدن و شب تحویل پروژه ها خلاق میشدن! میگفت 9 نفر تعلیقی داشتن!

خلاصه که دوستان ناباب در حال اقدام به سیگاری شدن هستند!


کارگاه گذاشته بودن واسه اون گروهی ها... 12 ساعت 90 تومن!

واسه ما هم قرار بود بذارن!

بچه ها نرفتن! رایگان شد! هم واسه اونا هم ما!

 

 

7/9/92 – 14/9/92



این هفته آزمون برگزار شد و من شدم رتبه ی 1. بماند تقلب و اینا... ولی راضی ام از خودم!

من کل پکیج رو ثبت نام کرده بودم...

حالا میگن آمار2 جداس!

4 جلسه 148 تومن!

روانی بودماآآآآآآ

گفتم نمیام!

بچه ها رفتن سر کلاسش!

گفت واسه شماها رایگانه...

معلوم نیست چی بشه!

 

رفتم پیش س.ب

گفت تو حاشیه نباش!

گفت: تقصیری نداره. سرش شلوغه و نیروش کمه و بچه ها پر توقعند.

گفتم: بچه های ما وقت ندارن...

گفتم: قضیه ی اون شب رو درستش میکنم. میرم پیش مدیرعامل و ازش تشکر میکنم.

گفت: میتونی رتبه باشی...

 بعد اون گندی که تو نظرسنجی ها زدم...دوست شدیم خلاصه

حرفی از امار نشد. به نظرم به اون ربطی نداشت...

فقط بهش گفتم که خودم پول کلاسو جور کردم!


سر کلاس امار 1 هم م.ع نگفت بیا رایگانه!

23/8/92 – 30/8/92


این هفته جمعه...

تو لابی آموزشگاه بودم که دیدمش...

از بغلم رد شد و رفت...

دو بار...

سه بار...

باورم نمیشد...

تو ابدارخونه وضو گرفت و گمش کردم...

کفشش رو دم نمازخونه دیدم و بیشتر باورم شد خودشه...

نه که ندونمآ نه...

یکم قیافه ش با استاد زبانمون قاطی شده بود یکمم میترسیدم برم جلو انکار کنه که خودشه یا منو میشناسه...


کلی پله ها رو بالا پایی کردم و پیداش نکردم...

از ف. ر هم پرسیدم قیافشو یادته گفت اره...اما رفت!

دیگه پشیمون شدم که برم سرکلاس و بی خیالش شم که در بدو ورود به طبقه سوم دیدم جلو در آقای م.ع داره باهاش صحبت میکنه...

با اعتماد بنفس رفتم جلو...

- سلام استاد

- سلام... و یه چیزایی که یهو هجوم اورد تو چشماش... انگار داشت کم کم میشناخت منو!

- منو یادتون میاد؟!

- ادای فکر کردن درآورد...

- از بچه های ............... بودی...

- یه لبخند دلفریب

- خوبی؟

- خوبم! شما خوبین؟

- مرسی!

- دکتراتون رو گرفتید...

- آره کم کم ...

- هنوووووووز کم کم ؟!!!

- نه دیگه تمومه ایشالا...

- به سلامتی و به آرومی چشمامو بستم!

- شما اینجا برا چی میای؟ و یکم تته پته!

- یه چشم و ابرو رفتم واسه آقای م.ع و گفت: میان کلاس واسه رشته ......   .. . .

- یعنی واسه کارشناسی ارشد دیگه؟

 - بعاه

- موفق باشید...

- مرسی شما هم همین طور... با اجازه تون!



نمیدونم اونقدر پررو بودم که اگه تنها بودیم ازش بپرسم ازدواج کرده یا نه؟!

( البته فکر میکنم اگه تنها بودیم نگاها و رفتارش طور دیگه ای میشد... شاید میگفت نمیشناسمت شاید سردتر برخورد میکرد...به هر حال اینکه م.ع پیشم بود خیلی خوب بود.)


م.ع اومد سرکلاس.

پرس و جو کرد که چی بهمون درس میداده و راضی بودیم یا نه و....

که یکدفعه گفت: خانمش هم سر کلاس مهندس ایزدیه؟!

ااااا؟ ازدواج کردند؟

آره

میخواستم بپرسم جلو شما روم نشد....


....


گشتم دنبالش...از الف.م هم کمک گرفتم اما نمیشد یافتش.

فقط میخوام ببینم چه تیپیه!همین!


از اینکه دیدمش خیلی خوشحالم.

یادمه از خدا خواسته بودم یه روزی با حلقه و خوشحال ببینمش...

خدا رو شکر...

امیدوارم خوش بخت باشه.


همه ی تلاشمو میکنم خانمش رو پیدا کنم اما دیگه سر راه خودش قرار نمیگیرم.


به ز.ت چی بگم؟!




این هفته نظر سنجی کردن و هزار جور حاشیه درست شد....


این هفته تولد داداش کوچیکه رو یادمون رفت!


هفته ی بعد ازمون خواهم داد.


این هفته دوتا ازمون رو از اقای رتبه یک دزدیدیم!

یکیش رو 50 زدیم شدم بالاترین درصد کلاس!!!!!
یکیش هم هفته ی اینده برگزار میشه!