ویلا اطراف تهران

خوووووب...بعد از اصرارهای من و "ویلا ویلا" کردنم، مامان جانم راضی شد و پس اندازش رو به این کار اختصاص داد.  یه بخشی از تجربیاتمون رو مینویسم شاید به کارتون بیاد.

ما هدفمون رفتن زیاد به ویلا بود و فراهم کردن زمینه برای مهاجرت جدی تر از تهران در آینده. بنابراین نمیتونستیم بیشتر از دو ساعت از تهران خارج بشیم و شمال کشور منتفی بود. هر چند که یکم تماس گرفتیم و قیمتها بسیار مناسب تر از اطراف تهران بود. مثلا محمودآباد و نور و چمستان موارد مناسبی وجود داشت.

بودجه ی ما حدود 100 تومن بود و ملاکهای زیادی داشتیم: اینکه آب و برق و گاز داشته باشه، یه خونهی نسبتا بزرگ (70-100) متر داشته باشه. حیاط داشته باشه با باغ یا باغچه ی با صفا، هوای خوب، ویوی خوب، سند تک برگی و.... در واقع ما با داشتن بودجه ی محدود ملاکهای فراوونی داشتیم که کمی بعید به نظر می اومد.

برای اولین جستجو رفتیم سمت دماوند. کیلان و آبسرد حدود متری 1 تومن بود. اون مناطق به این دلیل که از تفکیک و ساخت غیرقانونی زمین های با کاربری کشاورزی ویلا سازی شده خیلی شرایط حساسی داره و ممکنه در اینده ی نزدیک ویلا ها تخریب بشن. حتی یه ویلا دیدیم که به جای دیوار، دورتا دورش فنس کشی بود. مالک میگفت چند بار اومدن دیوارمون رو خراب کردن.

توی منطقه دماوند، روستای چنار شرق خیلی مورد پسند واقع شد. گویا یه دهیار خیلی توانا داره. آقای مهدی محمدی که کلا خیلی خدمت کرده به روستا و آباد شده و مشکلاتش حل شده. البته این روستا هم که شمال دماوند قرار داشت برای ما خیلی گرون در میومد و اصلا قواره های کوچیک نداشت.

توی منطقه فیروزکوه،و تو مسیر شهر ارجمند، روستاهای خوبی بودن که بافتشون روستایی تره تا توریستی اما هوای عالی و چشم اندازهای خیلی خوبی دارن. کمی حس شمال داره. یه سد هم اوایل جاده ی ارجمند هست به نام نم­رود...بسیار عالی و زیبا و خلوت برای یه روز تعطیل توصیه میکنم J روستاهایی که ما دیدیم لزور خوب بود. یه خونه پیدا کردیم که دوطبقه بود با زیربنای 110 متر، حیاط هم نداشت تقریبا ویو هم نداشت اما تقریبا تمیز و بازسازی شده بود.کمی هم بوی نا میداد. قیمتشم 110-120 تومن بود و به دلیل داشتن سند و آب و برق و گاز برای ما اکازیون بود.

روستای زیارت هم رفتیم. پر از گردو و بافت سنتی... یه خونه دیدیم 80 متر با یه باغ 600-700 متری که ده تن گردو میداد. خوب بود ولی 220 تومن بود و نگهداری از درختها هم کار ما نبود خداوکیلی

توی منطقه آبیک روستاهای مالی آباد و حاجی تپه رو دیدیم که یکم از ما دور میشد و ترافیک آزادراه هم اذییتمون میکرد. اما با بودجه­ی ما اونجاها میشد یه چیز مطلوب پیدا کرد. مثلا زمین 1000 متری با خونه ی 100 متری گیر میومد. آب و هوای زیاد مطلوبی نداشت و از تهران کمی گرمتر بود. بوی گاو داشت خفه مون میکرد، تازه نگران آلودگی سیمان آبیک هم بودیم...

توی جاده ی سهیلیه ی کرج که از جاده قدیم هشتگرد منشعب میشه چند تا روستا و شهرک ویلایی هست. مثل سهیلیه، کوروش، زعفرانیه، لشکر آباد، آغچه حصار، زکی آباد و.... این منطقه جز شهرستان ساوجبلاغ و نظرآباد میشه که مشکل آب شدید دارن. همه ی ویلاها چاه غیرمجاز دارن و برقشون هم از سر تیر میگیرن ( برق امامی میگن بهش- مثل غیررسمیها) من روستای آغچه حصار رو خیلی پسندیدم. آرامش و شمالگونه بودنش و ویوهای بینظیرش. اما تو نت سرچ کردم و فهمیدم چاه های اینجا هم به زودی پر میشن...

خلاصه که ما تو همین جاده ی سهیلیه یه خونه با یه باغچه کوچیک پیدا کردیم که تقریبا ملاکهامون رو داره. قیمتش 140 بود که فروشنده به 130 راضی شده و ما شدیدا دنبال جور کردن پول هستیم که از دستمون نره.

میدونید.... نه سمت خودمون شد ( ما تقریبا شمال تهران زندگی میکنیم و اگه سمت شرق و شمال میرفتیم خیلی برامون بهتر بود) ، نه باغ و باغچه ی بزرگی داره، نه آب و هوای ییلاقی داره، نه نوسازه... اما مجموع شرایط رو داشت. مخصوصا شرایط قانونی رو...

تا ببینیم خدا چی میخواد....

دوست عزیزم "ن"

یادم نیست اولین بار که "ن"  رو دیدم چه حسی پیدا کردم. فهمیدم واسه آگهی منشی اومده، خواستم یه کلاسی براش بذارم. یکم کاری برخورد کردم باهاش. اما از اولین ناهاری که اومد پیشمون، حس کردم دوستش دارم...حرف از متولدین فروردین شروع شد و رسید به دستپخت زن دایی ش. فکر کنم همون روز فهمیدم مادر و پدرش جدا زندگی میکنن و مادرش خیلی جوونه.

الان که یادم میاد انگار همین دیروز بود... خیلی شفاف یادمه همه چیزو... "ن" پر از عشق و شور جوونی بود. دانشجوی کاردانی بود اون موقع. 20 سالشم نشده بود.

اون روزا زیاد فرصت نبود همو ببینیم. اما کم کم ارتباطمون بیشتر شد. فقط یکساعت ناهار بود که می اومد پیشمون. "ن" میگفت لحظه شماری میکنه واسه ناهار. ما هم همینطور.

من که دلم میخواست ساعتها بشینم و حرفهاش رو گوش بدم...از همه چی میگفت... از مادرش که زن ساده ای بود و پدرش که نامرد و نامهربون بود؛ از دو بار طلاق پدر و مادرش؛ از احتمال ازدواج مادرش و احتمال خارج رفتن پدرش؛ از پسرهایی که راه به راه بهش پیشنهاد دوستی میدادن؛ از خونه ی قدیمیشون تو کرج و جن داشتنش؛ از آواره بودنش بین خونه مادرش و خونه پدرش و شهرستانشون و شهر دانشگاهش؛ از حقوقش و کارمندهای جدید شرکت... "ن" حرف میزد و من هر روز بیشتر عاشقش میشدم... بهم نمیخوردیم. بچه بود و دنبال بچگی هاش. دنبال کاشت ناخن و تتو و رنگ مو بود. دنبال دوست پسرهاش بود. با هم عین زمین و آسمون بودیم اما شده بود درس زندگی من. همش میگفتم چقدرمقاومه، چقدر بیخیاله، چقدر خوب کنار میاد، چقدر تجربه داره...

دوستی سه ماهه مون تموم شد. اواخر شهریور بود که همه رفتیم پی زندگی مون... چند بار بهش پیام دادم. گفتم که دوستش دارم...گفتم اومد تهران قرار بذاریم همو ببینیم...اما نشد××× یعنی نمیشد...عین زمین و آسمون بودیم... سنمون، دغدغه مون، اعتقادمون، خانواده مون، تفریحاتمون، روحیاتمون با هم یه جور در نمی اومد...

اشتباه کردم×××××

نباید رهاش میکردم×××

به من نیاز داشت.........................................

به معنویت من نیاز داشت؛ به عاقل بودنم نیاز داشت؛ به آرامش درونم نیاز داشت؛ راهنمایی میخواست؛ همدم میخواست.

"ن" دوهزارتا فالوور داشت اما تنها بود...

نمیدونم چی به سرش اومد....

نمیدونم چی شنید و چی فکر کرد...

نمیدونم خدا نخواست بمونه یا خودش...

نرگس مرد! درست یکسال بعد از آخرین دیدارمون...

حالا یه جور دیگه فکر میکنم... "ن" یه دختر با شوق زندگی نبود... "ن" پر از لحظه های تلخ بود... تلفن باباش و اشک چشمش یادم میاد؛ از حال رفتنش وسط یه مهمونی رو یادم میاد؛ لمس شدن عصبی دستش یادم میاد؛ "ن" پر از غم بود با یه ظاهر شاااااد... با موهای نارنجی و لباسهای رنگ و وارنگ.... با عکسهای جورواجور دهه هفتادی...

"ن" غمگین بود و من نمیفهمیدم...میگفتم مقاومه اما نبود... "ن" کم آورد... خودش رو پرت کرد پایین...از طبقه ی چهارم...مطمئنم که نیفتاده! نخواست زنده بمونه...مطمئنم...

حالا پشیمونم... از اینکه رهاش کردم....از اینکه تولدش رو یادم رفت...از اینکه باهاش عکس نگرفتم...