پسر حضرت زهرا دل ما را دریاب....


به بچه خفاشی که به ساحت امامان مظلوم شیعه اهانت کرد: 

 

بسم رب النور

بسم رب العشق

بسم رب الهادی المهدی

آن که شعر و هرچه موسیقی ست

نذر درگاهش

آن که پاکان هنر در پای او سجاده افکندند

بسم رب العشق

آن که حافظ ها و سعدی ها

عشق او و آل او را بر زبان دارند

بسم رب الهادی المهدی

صاحب عصری که عالم وامدار اوست

گرچه دجالان بدآهنگ

گرچه شیطان های بد ترکیب

داردار و واق واق خویش را آواز می گویند

این نه موسیقی ست

این نه شعر و نه ترانه

این همه فحش است

این فضیحت نامه ی صهیون و آمریکاست

بچه های نطفه هایی از لجن روییده در مرداب

کارگردان

استخوانی پرت خواهد کرد

پیش دم جنبانی چلپاسه ای بدبو

آن دو حرف اول در انزلی افتاده

آن خنزیز

آن دَل هرجایی یابو

 

مزد وق وق کردن سگهای بی اصل و نسب این است

مزد سگدوخوانی این از شغالان بدصداتر

مزد این چندین دهان بی چاک

استخوانی

مزد این مزدورهای مست عیاشش

فکر چندین جایزه از دست خام چند خاخام اند

جایزه در راستای  فکرهایی از جنابت تا جنایت پُر

 جایزه در راستای گنده گویی ها و چیزی از همین هایی که می دانید و می دانند

پولهای هرزه سهم حنجر بدبوی فحاشش

 

مرتدند اینان نه یک تن شان

مرتد اول همین بالاترین با بچه های تخس بی مادر

با همان اصحاب یک پاشان به اسرائیل

با همان  مسئول کلاشش

مرتد دوم

کارگردان چنین آهنگ بد آهنگ

مرتد سوم همین خفاش عیاشش ...

مانده آن سو مادری چشم انتظار راه

انزلی شرمنده ی  شاهین...

                           نه ،  خفاشش!

 

- علیرضا قزوه 

 

 

پینوشت:  

 

یاد کردیم تو را در به دیر ای باران ....  

تو ذوق خوردگی

 

 

هیچ وقت خط و نقاشی ام خوب نبود و به واسطه ی همین موضوع علاقه ای هم به درس هنر نداشتم...تا روزی که... معلم هنر کلاس دوم راهنمایی سرکلاس آمد. روز اول کلاس، معلم هنر بعد از معرفی و آشنایی های معمول افق جدیدی را به روی من و دوستانم گشود...زاویه ی دیدش به هنر و خط کشیدن های مداومش مرا به دنیای جدیدی دعوت می کرد.دنیایی که تجربه کردنش را دوست داشتم...هر جلسه که میگذشت با ذوق و شوق تکالیفم را انجام میدادم و از پیشرفتهای اندکم غرق در لذت می شدم، با وسواس از خطوطش تقلید میکردم و هرچه می گفت به ذهن می سپردم تا برای جلسه آینده بهترین کار را ارایه کنم. نه فقط من بلکه همه ی دانش آموزان دوم راهنمایی وضعیت مشابهی داشتند...این بود که نمرات من معمولا متوسط نمره کلاس بود.یک شاگرد معمولی بودم وانتظار دیگری از خودم نداشتم...همین که بجای خطوط درهم و برهم می توانستم طرحی بزنم و با قلم روی کاغذ های گلاسه که تا یک سال قبل لیز بودنشان آزارم میداد سیاه مشق کنم برایم کافی بود.

درست به یاد نمی آورم دوستانم چه شیطنتی کردند که معلم هنر را از کوره در برد.گمانم کفش معلم هنر را از جلوی در نمازخانه برداشته بودند یا شیطنتی این چنین. که از بخت بد بعد از پیگیری های مدیریت محترم مدرسه سرنخ ها به کلاس ما ختم شد!

روز بدی بود... هرطور بود باید اثبات میکردیم که کار ما نبوده و هیچ مدرک و دست آویزی نداشتیم. هوای کلاس بوی استرس و ناراحتی می داد... بعضی بغض کرده بودند و بعضی در پی رفع اتهام بودند. بعضی با هم درگیر بودند و به هم تهمت می زدند.

با ورود معلم قایله خوابید ...کلاس سکوت محض بود و معلم هنر گاهی با لحن تند و عصبی و گاهی با بغض و ناراحتی مشغول سخنرانی بود. و باز نمی دانم چه شد که معلم هنر من را مثال آورد...اولین بار بود که من به تنهایی موضوع بحث او می شدم. قبلا فقط از دوستانی صحبت می کرد که کارهای خوشنویسی و طراحی شان در نمایشگاه مدرسه شرکت داده میشد. معلم هنر گفت  که این دختر مودب و با شخصیت است. بارز است که از خانواده ای اصیل است و حاضرم قول بدهم که این عمل ناپسند کار او و دوستانش نبوده است  درست که کارهای هنری اش خوب نیست و در این کلاس حرفی برای گفتن ندارد اما...

این جمله ی ناگهانی و با صراحت مثل پتک بر سرم خورد! من که در دنیای کودکی ام غرق در لذت تجربه ی خط و نقاشی بودم یکباره از قله به دره پرت شدم.نه لبخند رضایت دوستان از رفع اتهام آرامم می کرد و نه تعاریف بی پایان معلم هنر  از خصوصیات اخلاقی عالی ام!

معلم هنر قصد بدی نداشت... اما ایکاش می دانست پشت همین کارهای پر از اشکال چقدر انگیزه و علاقه هست. اگر می دانست چقدر میل به بالا رفتن در همین دختر بی هنر هست هرگز  مرا از اوج به پایین هل نمی داد.

تاوان یک جمله ی به ظاهر محبت آمیز چندین برابر انگیزه ای بود که معلم هنر خودش در وجودم جاری کرده بود و سالها به طول انجامید تا چشمه ی خشکیده ی علاقه به هنر دوباره در قلب من جوشید.  

 

 

پینوشت: این مطلب رو نوشتم واسه یه استاد بزرگ... ازمون خواسته بود درمورد لحظه ای بنویسیم که یک معلم با ندونم کاری چند سال ما رو عقب انداخت. منم با کلی ذوق این متن رو نوشتم و جلسه بعدش اصلا ازمون نخواستش! منم برگه م رو پاره کردم اما حالا که فایلشو پیدا کردم گفتم بذارمش اینجا! 

 

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

شعر اول: 

 

 

بیا بیا گل نرگس که بی وفای تو نیست
همان که گفته "نیا"، آن "نیا" برای تو نیست
بیا بیا گل نرگس غلط بگفته کسی
دلش گرفته به والله که بی ولای تو نیست
بیا بیا گل نرگس فدای آمدنت
شفای دل! به دلم کس دمی به جای تو نیست
بیا بیا گل نرگس اگرچه اشک دو چشم
بریختم سر راهت ولی به پای تو نیست
بیا بیا گل نرگس که طبع ما شکفد

به گاه آمدنت شعر بی رضای تو نیست
بیا بیا گل نرگس که چشم های به راه
سپید شد ز غم هجر! آن عبای تو نیست؟ 

  

جوابیه:  

  

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست

نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه مُحیای گامهای تو نیست

نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما
هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند
قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه
کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست

نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش
که جای سجده گه ِ ما هنوز مال تو نیست

نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا
کسی برای شهادت به کربلای تو نیست

نیا نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست
ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست

نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها
به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست

نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق
دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه
که ندبه ، ندبه خرقه است و پایگاه تو نیست

نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست

نیا نیا گل نرگس که حرف من . . . « میعاد » 

فقط بیان ِ سرابی ست که انتظار تو نیست

 

 

پینوشت: به امید ظهورش