تو ذوق خوردگی

 

 

هیچ وقت خط و نقاشی ام خوب نبود و به واسطه ی همین موضوع علاقه ای هم به درس هنر نداشتم...تا روزی که... معلم هنر کلاس دوم راهنمایی سرکلاس آمد. روز اول کلاس، معلم هنر بعد از معرفی و آشنایی های معمول افق جدیدی را به روی من و دوستانم گشود...زاویه ی دیدش به هنر و خط کشیدن های مداومش مرا به دنیای جدیدی دعوت می کرد.دنیایی که تجربه کردنش را دوست داشتم...هر جلسه که میگذشت با ذوق و شوق تکالیفم را انجام میدادم و از پیشرفتهای اندکم غرق در لذت می شدم، با وسواس از خطوطش تقلید میکردم و هرچه می گفت به ذهن می سپردم تا برای جلسه آینده بهترین کار را ارایه کنم. نه فقط من بلکه همه ی دانش آموزان دوم راهنمایی وضعیت مشابهی داشتند...این بود که نمرات من معمولا متوسط نمره کلاس بود.یک شاگرد معمولی بودم وانتظار دیگری از خودم نداشتم...همین که بجای خطوط درهم و برهم می توانستم طرحی بزنم و با قلم روی کاغذ های گلاسه که تا یک سال قبل لیز بودنشان آزارم میداد سیاه مشق کنم برایم کافی بود.

درست به یاد نمی آورم دوستانم چه شیطنتی کردند که معلم هنر را از کوره در برد.گمانم کفش معلم هنر را از جلوی در نمازخانه برداشته بودند یا شیطنتی این چنین. که از بخت بد بعد از پیگیری های مدیریت محترم مدرسه سرنخ ها به کلاس ما ختم شد!

روز بدی بود... هرطور بود باید اثبات میکردیم که کار ما نبوده و هیچ مدرک و دست آویزی نداشتیم. هوای کلاس بوی استرس و ناراحتی می داد... بعضی بغض کرده بودند و بعضی در پی رفع اتهام بودند. بعضی با هم درگیر بودند و به هم تهمت می زدند.

با ورود معلم قایله خوابید ...کلاس سکوت محض بود و معلم هنر گاهی با لحن تند و عصبی و گاهی با بغض و ناراحتی مشغول سخنرانی بود. و باز نمی دانم چه شد که معلم هنر من را مثال آورد...اولین بار بود که من به تنهایی موضوع بحث او می شدم. قبلا فقط از دوستانی صحبت می کرد که کارهای خوشنویسی و طراحی شان در نمایشگاه مدرسه شرکت داده میشد. معلم هنر گفت  که این دختر مودب و با شخصیت است. بارز است که از خانواده ای اصیل است و حاضرم قول بدهم که این عمل ناپسند کار او و دوستانش نبوده است  درست که کارهای هنری اش خوب نیست و در این کلاس حرفی برای گفتن ندارد اما...

این جمله ی ناگهانی و با صراحت مثل پتک بر سرم خورد! من که در دنیای کودکی ام غرق در لذت تجربه ی خط و نقاشی بودم یکباره از قله به دره پرت شدم.نه لبخند رضایت دوستان از رفع اتهام آرامم می کرد و نه تعاریف بی پایان معلم هنر  از خصوصیات اخلاقی عالی ام!

معلم هنر قصد بدی نداشت... اما ایکاش می دانست پشت همین کارهای پر از اشکال چقدر انگیزه و علاقه هست. اگر می دانست چقدر میل به بالا رفتن در همین دختر بی هنر هست هرگز  مرا از اوج به پایین هل نمی داد.

تاوان یک جمله ی به ظاهر محبت آمیز چندین برابر انگیزه ای بود که معلم هنر خودش در وجودم جاری کرده بود و سالها به طول انجامید تا چشمه ی خشکیده ی علاقه به هنر دوباره در قلب من جوشید.  

 

 

پینوشت: این مطلب رو نوشتم واسه یه استاد بزرگ... ازمون خواسته بود درمورد لحظه ای بنویسیم که یک معلم با ندونم کاری چند سال ما رو عقب انداخت. منم با کلی ذوق این متن رو نوشتم و جلسه بعدش اصلا ازمون نخواستش! منم برگه م رو پاره کردم اما حالا که فایلشو پیدا کردم گفتم بذارمش اینجا! 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
رویا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:58 ب.ظ http://romana.blogsky.com

سلام

با ورود به وبلاگت ناگهان منو بردی به ده سال پیش که می خواستم کار پیدا کنم البته الان شد دوازده سال پیش یعنی سال 79 و من تازه دیپلم گرفته بودم و بنده خدا خواهر جاده صاف کن من شد تا تونستم رضایت پدرمو جلب کنم و برم سر کار.
سال 80 بود که سر کار رفتم و با حقوق 60 هزار تومان شدم حسابدار و منشی و ... همه کاره و بعد از دو سال کارمو عوض کردم . کنور شرکت کردم. خرج خودمو درآوردم و دستمو پیش بابا و ... دراز نکردم. نمی گم زمین نخوردم. خیلی شکستها بود که تحمل کردم. اما حالا بیا ببین دیگه وقت سرخواروندن ندارم و دنبال فرصتی هستم زودتر بازنشسته بشم اما حالا حالا باید بدوم.


به آرزوهای قشنگتون برسین...

به من هم سر بزنین


رویا

دختر دم بخت پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:34 ب.ظ

منم آرزوم همینه ...
نمی خوام زندگی م پوچ و به بطالت بگذره....

شما هم همین طور...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد