نکته ای برای خانواده های هردنبیل

هردنبیل ها انسانهایی هستند که بدون هماهنگی میرن خونه ی فامیلهاشون. یا اگه بگن ناهار میآیم یا از صبحانه میرسن یا برای عصرونه.

هردنبیل کسیه که ندونه برای چه مجلسی چه لباسی بپوشه، کجا چی رو بگه، کجا بدون دعوت بره و ....

امان از خواستگارهای هردنبیل.... من اصلا درکشون نمیکنم! یعنی باید برن خواستگاری یه هردنبیل دیگه که مشکلی پیش نیاد!

مثلا شده یه خواستگاری گفته ساعت 4می آد، ساعت 4:40 اومده. این یعنی اعضای خانواده ی من که قراره تو جلسه نباشن باید 40 دقیقه بیشتر بیرون خونه بمونن. یعنی چایی یکساعت بیشتر رو گاز میمونه و میجوشه. یعنی شیرینی ها آب میشن میوه ها گرم و پلاسیده میشن. یعنی خودم میگندم تو لباسم.

مثلا شده یه خواستگاری گفته پنج نفره می آن بعد دو نفره اومدن. این یعنی ما تو خانواده ی خودمون وقت چند نفر رو گرفتیم که تو جلسه حاضر باشن در صورتی که همتاشون نیومده. یعنی ما کلییییی میوه و شیرینی اضافی تدارک دیدیم. یعنی صندلی اضافه اجاره کردیم و میز کوچیک سفارش دادیم واسه دو نفر مهمون.

مثلا شده یه خواستگاری بدون هماهنگی با بچه اومده. نمیتونید تصور کنید چقدر وحشتناکه... وقتی بچه به همه جای خونه سرک میکشه. می آد در اتاقی که ما داخلش داریم صحبت خصوصی میکنیم باز میکنه. وقتی دونه دونه شکلاتهای خفن خارجی رو از تو جعبه برمیداره، باز میکنه و نمیخوره. 

مثلا شده یه خواستگاری بدون هماهنگی با زبون روزه اومه خواستگاری. این یعنی ما الکی کلی دویدیم و خرید کردیم و میوه ی خوب پیدا کردیم و شیرینی مرغوب گرفتیم. بعد وقتی من دارم اون سینی سنگین چایی رو تعارف میکنم یکی یکی میگن ما روزه ایم.

مثلا شده یه خواستگاری با یه جعبه ی کوچیک و خالی شیرینی اومده گفته واسه جلسه اوله دیگه. این یعنی ما علاف بودیم واسشون اونهمه تدارک دیدیم و لابد واسه جلسه اول چای بدون قند کافیه دیگه.


آقایون محترم!

توروخداااااا هردنبیل نباشید! لااقل واسه خواستگاری!

هماهنگ شده و رسمی و آنتایم و خوش تیپ برید خواستگاری!

به خدا اون بدبختی که میزبان شماست حداقل یه روز کامل جارو کرده و تی کشیده و خریدهو شسته و چیده و پوشیده و منتظر بوده....


ع ر الف

نظر شما در مورد قضاوتهای جلسه ی اول خواستگاری چیه؟!

مثلا اینکه نگاه کنی بینی طرف مقابل چی پوشیده؟ سروقت می آد یا نه؟ یا چطوری پذیرایی میکنن یا چی میارن یا نو کتابخونه شون چه کتابهایی دارن یا مثلا عکس کی رو دیوار خونشونه؟!

بنظر من این موارد هرچند جزییاته ولی میتونه خیلی از کلیات رو روشن کنه!


من دیشب خواستگار داشتم! موقع قرار گذاشتن مادرش به مادرم گفته بود بین ساعت 4 تا 5 می آییم! مامان منم گفته بود که یه ساعت مشخص بگین ما خیلی سختمونه منتظر باشیم. ( البته غیراز انتظار (مثلا من با کلی لباس جینگولی یکساعت قبل از تشریف فرمایی باید حاضر باشم یا چایی رو یک ربع قبل از ساعتی که بیان باید دم کنیم و اینااااا ...  خیلی مسائل دیگه هم هست! مثلا من به برادرم یا پدرم میگم 4 می آن نهایتا تا 6 میمونن. وقتی اینقدر بازه ی زمانی زیاده، بابای بیچاره ی من کلی معطل میشه. یا مثلا خود من و مامانم مگه علاف حضراتیم؟ خوب اون تایم 4 تا 5 کلا آدم همش منتظره و به کاری نمیتونه برسه که! خلاصه اینکه خیلی خودخواهیه اونم مثل این خواستگار که کلا خونشون 1 چهارراه از خونمون فاصله داره! یعنی کلا 10 دقیقه از خونشون تا خونه ی ما راهه. ) خلاصه که با مخالف به جای مامان قرار شد دقیقا ساعت 5. ساعت شد 5 و 10 دقیقه که خانومه زنگ زد و گفت ببخشید ما از یه مسیری اومدیم که ترافیکه! (البته همینجا تشکر میکنم که تماس گرفت. چون مورد داشتیم یه خواستگاری 45 دقیقه دیر اومد و ما فکر کردیم دیگه نمیان) خلاصه که آخرش این خانواده ی محترم زهرشون رو ریختن و نیم ساعتی ما رو معطل کردن.

از نظر من این نشون میده طرف مقابل هیچ ارزشی برای وقت ما قائل نمیشه، فقط خودش و مشکلاتش رو میبینه... اونم تو جلسه ی اول ( یعنی وای به حال وقتی باهات صمیمی بشن)

همین خانواده ی نسبتا محترم می دونید چی آوردن؟! یک کیلو شیرینی تر! زیر 20 هزار تومن میشه فکر کنم! یعنی منِ مجردِ بدونِ درآمد خونه ی نزدیکترین دوست یا فامیلم روم نمیشه اون جعبه رو ببرم! واسه ی خونه ی خودمون هم دوبرابر میخرم.... نکته ی اول اینکه: من برام مهم نیست. بنظرم با این کار فقط ارزش خودشون رو میارن پایین! بالاخره شاید یه روزی این دختر عروستون شد خوب! 

نکته ی دوم اینکه واقعا خجالت کشدن وقتی پذیرایی ما رو دیدن! البته ما هم پذیرایی خاصی نکرده بودیم مثل همیشه میوه و شیرینی و شکلات و آجیل. فقط یه لیوان چایی خوردن و یه دونه خیار!

نکته ی سوم اینکه خانواده ی نداری نبودن! کاملاً در سطح خودمون یا کمی بالاتر حتی! خود پسره هم کار دولتی داشت هم بازاری! نصف یه مغازه به نامش بود و پدر نداری هم نداشت. و از نظر من جز بی شعوری یا خساست نمیتونه دلیل این کارشون باشه.

نکته ی چهارم هم مربوط به جمله ی طلایی مادرش میشه که در جواب تشکر مادر من از شیرینی مزخرفشون گفت: "ببخشید دیگه برای جلسه ی اول......" فکر کنم منظورش این بود که توروخدا مارو دفعه ی دیگه راه بدین میگیم یکم بیشتر شیرینی بریزه تو جعبه

گله ای از خواستگاران

سلام به دوستان وبلاگی خوبم!

ممنون از نظراتتون و راهنمایی هاتون و فحش و فضیحت هایی که گاهی برام مینویسید...

یه نکته در مورد بحث ظاهر تو خواستگاری ها بگم....

بنظرمن خیلی اهمیت داره اینکه دو طرف برای هم زیبا یا جذاب باشن. یعنی اگه اینطوری نباشه اصلا بهتره ازدواج نکنن. اما این مساله یه حدی هم داره. اینکه بخوای اول کاری مامانت رو بفرستی اندام دختر رو محک بزنه خیلی کار کثیفی به نظر میرسه. یعنی داری رسما به دختره میگی اول جسمت مهمه بعد اخلاقت و شعورت. بنظر من همون حدی که اجازه داری ببینی ( حالا با هر پوششی که دخترخانم داره) کافیه. صورت معلومه، قد هم معلومه، چاقی و لاغری هم در یه حدی معلومه! حالا میخوای مادرت رو بفرستی در مورد برجستگیهای دخترخانم برات خبر بیاره بعدم لابد بشینه واست اندامش رو توصیف کنه؟ ( الان که دارم مینویسم از تصورش چندشم میشه) بنظر من حتی اگه یه نفر خیلی رو این چیزهای حساسه، این جلسه ی زنونه باید تو جلسات سوم- چهارم خواستگاری انجام بشه. دخترخانم هم لطف کنه و حق بده و همکاری کنه.  


خواستگار محترم!

من شخصا هزار بار تن به این جلسه اول تحقیرآمیز دادم. تو این ده سال چند بار چیتان پیتان کرده باشم برای خانواده هایی که پاشون رو از در گذاشتن داخل فهمیدم مناسب ما نیستن خوبه؟ چند روز وقت گذاشته باشم واسه خواستگارهایی که مادر رو فرستادن و یه جلسه وقت ما رو گرفتن و جلسه ی بعد اومدن و اونقدر کریه یا گنده بودن که نتونستم نگاهشون کنم خوبه؟ انصاف خوب چیزیه. هم اینکه شما میای تو خونه ی دختر، خونه و دکوراسیون و کتاب خانه و تزیینات و اتاق دختر و ... رو میبینی کلیییی تو شناخت جلویی! من تو این ده سال حتی خونه ی یه خواستگار هم نرفتم! ( فقط یه بار مامان و بابام رفتند.) پس به اندازه ی کافی برای شناخت جلو هستی، این یه مورد رو بنداز عقب که ارزشت برای خانواده ی دختر بالا بره. بعدم اینکه اگه بحث اندام دختره، بدون که خانمها اگه بعد از ازدواج تغییر نکنن صد در صد بعد از زایمان تغییر میکنن و این حساسیت شما تا یه حدی مسخره ست.


دلم پره! امروز فهمیدم که تو جلسه ی پارسال معلمها بحث سر چاقی و لاغری من بوده!!! معلم عربی برام تعریف کرده که پارسال کلی به معلم ادبیات راهنمایی ( که بدون دعوت برای دید زدن من تشریف آورده بودن منزلمون) توضیح داده که لباس من یقه ش طوری بوده که چاق نشونم میداده. می خوام بالا بیارم رو این حرفها و رو این آدمها. بحث الانم نیست. از همون ده سال پیش که لاغر مردنی بودم تا همین الان که 4-5 کیلو اضافه کردم حالم همینه. الان خواستگارهای من بالای 30 سالن! مردهای بزرگ! شک ندارم با مردی ازدواج نخواهم کرد که جلسه اول مادرش رو فرستاده باشه واسه گرفتن آمار سایز من! چه لاغر باشم چه چاق! چه لاغر بخواد چه چاق! چه لاغر باشه چه چاق!

ویلا اطراف تهران

خوووووب...بعد از اصرارهای من و "ویلا ویلا" کردنم، مامان جانم راضی شد و پس اندازش رو به این کار اختصاص داد.  یه بخشی از تجربیاتمون رو مینویسم شاید به کارتون بیاد.

ما هدفمون رفتن زیاد به ویلا بود و فراهم کردن زمینه برای مهاجرت جدی تر از تهران در آینده. بنابراین نمیتونستیم بیشتر از دو ساعت از تهران خارج بشیم و شمال کشور منتفی بود. هر چند که یکم تماس گرفتیم و قیمتها بسیار مناسب تر از اطراف تهران بود. مثلا محمودآباد و نور و چمستان موارد مناسبی وجود داشت.

بودجه ی ما حدود 100 تومن بود و ملاکهای زیادی داشتیم: اینکه آب و برق و گاز داشته باشه، یه خونهی نسبتا بزرگ (70-100) متر داشته باشه. حیاط داشته باشه با باغ یا باغچه ی با صفا، هوای خوب، ویوی خوب، سند تک برگی و.... در واقع ما با داشتن بودجه ی محدود ملاکهای فراوونی داشتیم که کمی بعید به نظر می اومد.

برای اولین جستجو رفتیم سمت دماوند. کیلان و آبسرد حدود متری 1 تومن بود. اون مناطق به این دلیل که از تفکیک و ساخت غیرقانونی زمین های با کاربری کشاورزی ویلا سازی شده خیلی شرایط حساسی داره و ممکنه در اینده ی نزدیک ویلا ها تخریب بشن. حتی یه ویلا دیدیم که به جای دیوار، دورتا دورش فنس کشی بود. مالک میگفت چند بار اومدن دیوارمون رو خراب کردن.

توی منطقه دماوند، روستای چنار شرق خیلی مورد پسند واقع شد. گویا یه دهیار خیلی توانا داره. آقای مهدی محمدی که کلا خیلی خدمت کرده به روستا و آباد شده و مشکلاتش حل شده. البته این روستا هم که شمال دماوند قرار داشت برای ما خیلی گرون در میومد و اصلا قواره های کوچیک نداشت.

توی منطقه فیروزکوه،و تو مسیر شهر ارجمند، روستاهای خوبی بودن که بافتشون روستایی تره تا توریستی اما هوای عالی و چشم اندازهای خیلی خوبی دارن. کمی حس شمال داره. یه سد هم اوایل جاده ی ارجمند هست به نام نم­رود...بسیار عالی و زیبا و خلوت برای یه روز تعطیل توصیه میکنم J روستاهایی که ما دیدیم لزور خوب بود. یه خونه پیدا کردیم که دوطبقه بود با زیربنای 110 متر، حیاط هم نداشت تقریبا ویو هم نداشت اما تقریبا تمیز و بازسازی شده بود.کمی هم بوی نا میداد. قیمتشم 110-120 تومن بود و به دلیل داشتن سند و آب و برق و گاز برای ما اکازیون بود.

روستای زیارت هم رفتیم. پر از گردو و بافت سنتی... یه خونه دیدیم 80 متر با یه باغ 600-700 متری که ده تن گردو میداد. خوب بود ولی 220 تومن بود و نگهداری از درختها هم کار ما نبود خداوکیلی

توی منطقه آبیک روستاهای مالی آباد و حاجی تپه رو دیدیم که یکم از ما دور میشد و ترافیک آزادراه هم اذییتمون میکرد. اما با بودجه­ی ما اونجاها میشد یه چیز مطلوب پیدا کرد. مثلا زمین 1000 متری با خونه ی 100 متری گیر میومد. آب و هوای زیاد مطلوبی نداشت و از تهران کمی گرمتر بود. بوی گاو داشت خفه مون میکرد، تازه نگران آلودگی سیمان آبیک هم بودیم...

توی جاده ی سهیلیه ی کرج که از جاده قدیم هشتگرد منشعب میشه چند تا روستا و شهرک ویلایی هست. مثل سهیلیه، کوروش، زعفرانیه، لشکر آباد، آغچه حصار، زکی آباد و.... این منطقه جز شهرستان ساوجبلاغ و نظرآباد میشه که مشکل آب شدید دارن. همه ی ویلاها چاه غیرمجاز دارن و برقشون هم از سر تیر میگیرن ( برق امامی میگن بهش- مثل غیررسمیها) من روستای آغچه حصار رو خیلی پسندیدم. آرامش و شمالگونه بودنش و ویوهای بینظیرش. اما تو نت سرچ کردم و فهمیدم چاه های اینجا هم به زودی پر میشن...

خلاصه که ما تو همین جاده ی سهیلیه یه خونه با یه باغچه کوچیک پیدا کردیم که تقریبا ملاکهامون رو داره. قیمتش 140 بود که فروشنده به 130 راضی شده و ما شدیدا دنبال جور کردن پول هستیم که از دستمون نره.

میدونید.... نه سمت خودمون شد ( ما تقریبا شمال تهران زندگی میکنیم و اگه سمت شرق و شمال میرفتیم خیلی برامون بهتر بود) ، نه باغ و باغچه ی بزرگی داره، نه آب و هوای ییلاقی داره، نه نوسازه... اما مجموع شرایط رو داشت. مخصوصا شرایط قانونی رو...

تا ببینیم خدا چی میخواد....

چند نکته برای استفاده در گفتگو برای دختران و پسران دم بخت:

1-    بنظر من همونقدر که خانمها دوست دارن همسرشون بخاطر خودشون بخوادشون(چقدر شون!!!) آقایون باتجربه هم دوست دارن خانومهاشون اهل تربیت بچه باشن. بنظرم خوبه که آقایون یه گریزی به اینکه اگه همسرم فهمیده باشه بچه هم فهمیده میشه و خانمها به اینکه دغدغه تربیت بچه دارن بزنن بد نیست.

2-    یه سوال رایجی که مطرح میشه مخصوصا درباره خانمها و آقایون دهه شصتی اینه که موارد قبلی که بهتون پیشنهاد شد چرا به نتیجه نرسید. بنظرم همه باید جواب این سوال روآماده داشته باشن و متقابلا هم بپرسن. بنظر بنده سر درد دلتون باز نشه و موارد عجیب و غریب رو تعریف نکنید و کلا موارد رو مشخصا تعریف نکنید و به صورت دسته بندی و کلی جواب این سوال رو اینطوری بدین:

اکثر موارد انسانهای خوب و درستی بودن که تناسب زیادی هم داشتیم.اما بعضی ها به خاطر عدم تطابق سلیقه، آرزوهای آبنده، سبک زندگی، تفاوت در اعتقادات، تفاوت سیاسی و ... به نتیجه نرسید. این جا دو تا نکته هست.

اول: حواستون باشه که این سوال میتونه یه جلسه طول بکشه و طرف گیر بده به بعضی از عدم تطابق ها، مثلا اگه بگین عدم تناسب مالی بپرسه مگه توقعات شما چیه؟ مساله ای که بنظرم برای جلسه سوم صحبت مناسبه...آماده باشین و بهونه دست طرف ندین

دوم: انتهای جوابتون میتونید به یه چیزی که اعتقاد دارین مثل قسمت یا اینکه به دلم نیقتاد هیچکدومشون یا یه چیزایی تو این مایه ها بگین که یه دست آویزی داشته باشین.

این سوال خیلی استراتژیکه و میشه به عنوان فرصت تلقی ش کرد و  تو جوابش به طرف مقابل خط داد و حساسیتهای اصلی رو در قالب مثال تبیین کرد. مثلا اگه خانواده یا شما حتما یه شرطی دارین مثل زندگی در شهرستان خاصی یا خارج، اینجا بگین که طرف قبول نکرد که این بنده خدا هم بدونه شرایطش رو( من خیلی این سوال رو بد جواب میدم. دونه دونه تعریف میکنم و عیبهای ریزشون رو بزرگ جلوه میدم و طرف رو میترسونم. بعضبی اوقات میگم که خسته شدم از خواستگاری و دلداری م میدن یا راهنماییم میکنن)

3-    بنظر من آقایون از اینکه خانمها اشپزی بلدن یا دوست دارن و اینا نپرسن. من خودم خیلی بهم بر میخوره، سبک مغز کمترین فحشیه که به طرف میدم حالا اگه آقایون زیادی شکم باره هستند و واقعا براشون مهمه اگه از طریق واسطه بفهمن که دختر با سلیقه و کدبانو هست یا نه خیلی بهتره، بطور مستقیم خیلی توهین آمیزه. در کل خوبه که آقایون بدونن بالاخره دختره یه چیزی میده بخورن که نمیرن از گشنگی و خیلی از دخترهای ایرانی به پخت و پز علاقه دارن و مخصوصا بعد ازدواج علاقمند میشن.این تجربه من بود باز خودتون میدونید.

چند نکته برای استفاده در گفتگو برای دختران و پسران دم بخت:

میخوام چند نکته بنویسم برای استفاده در گفتگوهای خواستگاری برای دختران و پسران دم بخت. اینا در حقیقت یه انتقاداتی به خودمم هست و ریشه یابی مسائلیه که پسرها رو از ادامه دادن با من منصرف میکنه. امیدوارم هم به خودم یادآوری بشه و هم به درد دیگران بخوره:


1-    صداقت زیادی خوب نیست. کلا باید اجازه داد طرف کم کم که به آدم نزدیک میشه به یه سری چیزا پی ببره، اینطوری هم یهو نمیترسه هم حس میکنه جلسات براش مفیده. مثلا اگه جلسه اول بهش بگی من چشمام ضعیفه، فوبیای درمان دارم، آلرژی بهاره دارم، یه مسائلی هست که نمی خوام به شوهرم بگمشون، زیاد به آشپزی علاقه ندارم، کلی توقع برای عروسی دارم، پدرم خیلی حساسه، از پاساژهای خوب خرید میکنم، حال ارتباط خانوادگی ندارم، اهل ورزش نیستم و ... با اینکه اینا اصلا اهمیت نداره و شاید جزء ملاکهای طرف هم نباشه و حتی شاید چند سال بعد از ازدواج بفهمه یا تو مراحل ازدواج به راحتی حل بشه اما میشه یه معضل! میشه کلی پوئن منفی برای آدم! لابد طرف با خودش میگه این جلسه اول اینطوریه جلسه آخر چقدر درد بی درمون رو میکنه برامون

2-    نشون دادن احساساتی بودن زیاد به پسرها نتایج مطلوبی نداره. مثلا بگی من وقتی عصبانی میشم یا وقتی فیلم تلخ (یا طنز) میبینم گریه میکنم. من فاصله م رو با آدمها بر اساس لیاقاقتشون و حساسیتهام کم میکنم، من فقط میتونم با آدمهای تحصیلکرده و سطح بالای اجتماع ارتباط ارتباط برقرار کنم، من خیلی استرس دارم، من خیلی از مرگ اطرافیان یا اعتیاد جوونا تحت تاثیر قرار میگیرم؛ من به حرف مردم اهمیت میدم، روی ست کردن لباسام وقت میذارم و  ....اینا رو خیلیییی راحت میشه در زمان به طرف نشون داد و در هر موردی که پیش میاد به طور عملی و منطقی روش بحث کرد. مثلا عمه خانم تو 5 دقیقه 10 تا تیکه به من انداخت و تمایلم برای ارتباط باهاش کمه، مثلا روز دفاع پایان نامه مه و مثل همه دوستام دارم از استرس می میرم، یا مثلا خدایی نکرده فلان جوون فامیل فوت شد و من نمیتونم جلوی اشکهام رو بگیرم. یا این رنگ شال به این رنگ مانتو میا و خیلی قشنگ میشه...می بینید چقدر جملات عادی و حتی عاقلانه محسوب میشه و هیچ نکته منفی ای توش نداره اما با اون مدلی بیان کردن اونم در زمانی که طرف هیچ شناختی ازت نداره، نگران کننده بنظر میرسه در صورتی که خود آدم نمیفهمه داره برای طرف مقابل چه تصوری  عجیب غریبی از خودش میسازه.

3-    سوالات کلی رو باید کلی جواب داد. زیادی باز کردن مطالب مخصوصا در جلسات اول یکم بحث رو منحرف میکنه و اگه برسه به جاهایی که قبلا روش فکر نشده ممکنه که شبهه های زیادی رو ایجاد کنه یا باعث شه برای اینکه طرف متقاعد بشه از ابزارهای زبانی نامناسب مثل تحقیر کردن، مسخره کردن، قضاوت کردن و ... استفاده بشه.اگر نیاز به مثال برای مفهوم کلی بود حتما از قبل فکر بشه و مثالها آماده باشه که اون زمان تو گرمای بحث و حتمالا استرس و فشار، مثال نامناسب زده نشه.

4-    نباید از عبارات غراق آمیز استفاده کرد مثل متنفرم، عاشقم، حالم رو بهم میزنه، غیر قابل تحمله) ( باید بگی زیاد نمیپسندم، خیلی خوبه، زیاد جالب نیست، تحملش کمی سخته و ...) اینطوری هم حرفت رو زدی هم متانتت رو حفظ کردی هم به طرف حس اینکه انعطاف پذیر هستی میده. در واقع عم همینطوره. مثلا شما تو دانشگاه یه همکلاسی بیخیال داری و دو ترم باهاش همگروهی بودی و کار پایان ترم رو تحویل دادین. بعد برای این وضعیت واژه" غیرقابل تحمل" رو به کار میبرین، در صورتی که در هر حال و با کلی صبوری با اون آدم کنار اومدین. 


پی نوشت: اگه بازم چیزی به ذهنم رسید حتما مینویسم

یه نکته کوچیک درباره همسفرم

یه دختری هست که تو دانشگاه مجبور شدم باهاش دوست بشم. بخاطر پروژه هایی که داشتیم وجو طوری نبود که بشه با کس دیگه ای همگروهی شد. چون زیاد ازش خوشم نمی اومد زیاد بهش نزدیک نمیشدم.

این سفر رو باهم رفتیم. چند تا از اخلاقاش رو اعصابم بود. اینجا مینویسم چون شنیدم اخلاق های بد دیگران بخشی از وجود خود آدمن که آدم ازشون فرار میکنه:

1-      مثلا اینکه من کلی آدامس با خودم برده بودم. اولین بارهم که دراوردم و تعارف کردم همه بسته ش رو دیدن. هم باکلاس بود و هم زیاد. همسرم هروقت آدامس میخواست میگفت:" آدامس بخوریم؟" و من لجم درمیومد...مثلا بنظر من باید میگفت:" میشه یه ادامس بهم بدی؟"

2-      یه خورده وسواسی بود

3-      یه خورده کند بود. مثلا من همیشه دلم میخواست اولین نفری باشم که بپرم برم وضو بگیرم یا جای مناسبم رو تو محل اسکان پیدا کنم یا زود برم که از بچه ها جا نمونم اما همیشه باید معطل اون میشدم و به خیلی از اهدافم نمیرسیدم. همین کفش پوشیدنش که طول میکشید روانیم کرده بود.

4-      تو سفر آب نداشتیم! خیلی جاها کمبود آب وجود داشت و من همیشه برای لحظه های سخت بطری م رو آب میکردم. اون وقت همسفرم اصلا دغدغه این قضیه رو نداشت. هروقتم با کمبود آب مواجع میشدیم از من آب میگرفت و هرچی میگفتم اینجا پرکن نمیکرد.حتی اب خوردنشم من باید تامین میکردم. خجالت هم نمیکشید. مدل تقاضا کردنشم عصبانیم میکنه. مثلا با ناله مشکلش رو میگه و ساکت میشه تا من یه فکری به حالش بکنم. بنظرم از مهربانی شدید من خیلی سو استفاده میکرد و من با اینکه میفهمیدم دلم نمی اومد بدجنسی کنم و محل ندم بهش

5-      باید بشینید پای درد دل های دوستم.... شاید دل اون پردرد تر از من باشه

ع.ز

1- من خیلی خوشحالم که خواستگاری که جلسه ی اول پسندیدمش زنگ زد و عذرخواهی کرد

این یعنی من هنوز خواستگاری دارم که بتونم دوستش داشته باشم.

2- من خیلی خوشحالم که گوشی تلفن رو برداشتم و نه رو از مادر خواستگاری که ازش خوشم اومده بود شنیدم

این یعنی یک روز عمرم با فکر کردن به مردی که سهم من نیست هدر نمیره

از وقتی رفتم دانشگاه حس میکنم ادما بدتر شدن

 تیکه میندازن

 چشم چرون تر شدن

 البته میتونه دلیلش این باشه که بیشتر تووشهر رفت و امد دارم

 بیشتر تو مناطق پایین و عمله بازار رفت و امد دارم

 ابروهام نخ شده و کمی ارایش یا جا افتادن چهره م جذاب ترم کرده


از وقتی رفتم دانشگاه حس میکنم مردم اعصابشون اروم تره

میتونه دلیلش ارامش سیاسی و اقتصادی کشور یا بی تفاوت شدن مردم باشه

میتونه هم به دلیل برنامه "خندوانه"باشه

به نظرم با وجود سخیف بودن خیلی تاثیرای مثبت داره...

پوچی

خدایا!

نذار برسم به یه جایی که دیدن خوشبختی دیگران 

اشک تو چشمام بیاره 

و دیدن بدبیاری هاشون 

یواشکی خوشحالم کنه...


همه ازدواج کردن

همه درس خونده ن

همه بچه دارن


من....

هیچی!پوچ پوچ پوچ

بت کلی ادعااا

خدایا!نذار پست تر از این شم

تو عزتم بده

خودت بزرگم کن

دانشگاه میخوام

کار میخوام

شوهر میخوام

عروسی میخوام

خونه میخوام

بچه میخوام


خدااااااا