تنهایی

من کلی دوست دارم...

از دبستان و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه گرفته تا هر کلاسی که رفتم و هرجایی که کار کردم.

اما...

این چند روزی که داشتم از بی حوصلگی دیوونه میشدم فهمیدم با هیچکدومشون واقعا صمیمی نیستم.

اونقدر که مثلا به یکی زنگ بزنم بگم من حالم خوب نیست میای یه سر بریم بیرون؟

یا اینکه تو یه گروه دوستانه پیشنهاد یه قرار دورهمی رو بدم و امیدوار باشم که بتونن...

خلاصه که خیلی حس بدی بود

آخرشم واسه اینکه به خودم ثابت کنم به ش.ب پیام دادم و قرار گذاشتیم

خدا رحم کنه بهش...بعیده بتونم جلوی درددلهام رو بگیرم


چند نکته برای استفاده در گفتگو برای دختران و پسران دم بخت:

1-    بنظر من همونقدر که خانمها دوست دارن همسرشون بخاطر خودشون بخوادشون(چقدر شون!!!) آقایون باتجربه هم دوست دارن خانومهاشون اهل تربیت بچه باشن. بنظرم خوبه که آقایون یه گریزی به اینکه اگه همسرم فهمیده باشه بچه هم فهمیده میشه و خانمها به اینکه دغدغه تربیت بچه دارن بزنن بد نیست.

2-    یه سوال رایجی که مطرح میشه مخصوصا درباره خانمها و آقایون دهه شصتی اینه که موارد قبلی که بهتون پیشنهاد شد چرا به نتیجه نرسید. بنظرم همه باید جواب این سوال روآماده داشته باشن و متقابلا هم بپرسن. بنظر بنده سر درد دلتون باز نشه و موارد عجیب و غریب رو تعریف نکنید و کلا موارد رو مشخصا تعریف نکنید و به صورت دسته بندی و کلی جواب این سوال رو اینطوری بدین:

اکثر موارد انسانهای خوب و درستی بودن که تناسب زیادی هم داشتیم.اما بعضی ها به خاطر عدم تطابق سلیقه، آرزوهای آبنده، سبک زندگی، تفاوت در اعتقادات، تفاوت سیاسی و ... به نتیجه نرسید. این جا دو تا نکته هست.

اول: حواستون باشه که این سوال میتونه یه جلسه طول بکشه و طرف گیر بده به بعضی از عدم تطابق ها، مثلا اگه بگین عدم تناسب مالی بپرسه مگه توقعات شما چیه؟ مساله ای که بنظرم برای جلسه سوم صحبت مناسبه...آماده باشین و بهونه دست طرف ندین

دوم: انتهای جوابتون میتونید به یه چیزی که اعتقاد دارین مثل قسمت یا اینکه به دلم نیقتاد هیچکدومشون یا یه چیزایی تو این مایه ها بگین که یه دست آویزی داشته باشین.

این سوال خیلی استراتژیکه و میشه به عنوان فرصت تلقی ش کرد و  تو جوابش به طرف مقابل خط داد و حساسیتهای اصلی رو در قالب مثال تبیین کرد. مثلا اگه خانواده یا شما حتما یه شرطی دارین مثل زندگی در شهرستان خاصی یا خارج، اینجا بگین که طرف قبول نکرد که این بنده خدا هم بدونه شرایطش رو( من خیلی این سوال رو بد جواب میدم. دونه دونه تعریف میکنم و عیبهای ریزشون رو بزرگ جلوه میدم و طرف رو میترسونم. بعضبی اوقات میگم که خسته شدم از خواستگاری و دلداری م میدن یا راهنماییم میکنن)

3-    بنظر من آقایون از اینکه خانمها اشپزی بلدن یا دوست دارن و اینا نپرسن. من خودم خیلی بهم بر میخوره، سبک مغز کمترین فحشیه که به طرف میدم حالا اگه آقایون زیادی شکم باره هستند و واقعا براشون مهمه اگه از طریق واسطه بفهمن که دختر با سلیقه و کدبانو هست یا نه خیلی بهتره، بطور مستقیم خیلی توهین آمیزه. در کل خوبه که آقایون بدونن بالاخره دختره یه چیزی میده بخورن که نمیرن از گشنگی و خیلی از دخترهای ایرانی به پخت و پز علاقه دارن و مخصوصا بعد ازدواج علاقمند میشن.این تجربه من بود باز خودتون میدونید.

چند نکته برای استفاده در گفتگو برای دختران و پسران دم بخت:

میخوام چند نکته بنویسم برای استفاده در گفتگوهای خواستگاری برای دختران و پسران دم بخت. اینا در حقیقت یه انتقاداتی به خودمم هست و ریشه یابی مسائلیه که پسرها رو از ادامه دادن با من منصرف میکنه. امیدوارم هم به خودم یادآوری بشه و هم به درد دیگران بخوره:


1-    صداقت زیادی خوب نیست. کلا باید اجازه داد طرف کم کم که به آدم نزدیک میشه به یه سری چیزا پی ببره، اینطوری هم یهو نمیترسه هم حس میکنه جلسات براش مفیده. مثلا اگه جلسه اول بهش بگی من چشمام ضعیفه، فوبیای درمان دارم، آلرژی بهاره دارم، یه مسائلی هست که نمی خوام به شوهرم بگمشون، زیاد به آشپزی علاقه ندارم، کلی توقع برای عروسی دارم، پدرم خیلی حساسه، از پاساژهای خوب خرید میکنم، حال ارتباط خانوادگی ندارم، اهل ورزش نیستم و ... با اینکه اینا اصلا اهمیت نداره و شاید جزء ملاکهای طرف هم نباشه و حتی شاید چند سال بعد از ازدواج بفهمه یا تو مراحل ازدواج به راحتی حل بشه اما میشه یه معضل! میشه کلی پوئن منفی برای آدم! لابد طرف با خودش میگه این جلسه اول اینطوریه جلسه آخر چقدر درد بی درمون رو میکنه برامون

2-    نشون دادن احساساتی بودن زیاد به پسرها نتایج مطلوبی نداره. مثلا بگی من وقتی عصبانی میشم یا وقتی فیلم تلخ (یا طنز) میبینم گریه میکنم. من فاصله م رو با آدمها بر اساس لیاقاقتشون و حساسیتهام کم میکنم، من فقط میتونم با آدمهای تحصیلکرده و سطح بالای اجتماع ارتباط ارتباط برقرار کنم، من خیلی استرس دارم، من خیلی از مرگ اطرافیان یا اعتیاد جوونا تحت تاثیر قرار میگیرم؛ من به حرف مردم اهمیت میدم، روی ست کردن لباسام وقت میذارم و  ....اینا رو خیلیییی راحت میشه در زمان به طرف نشون داد و در هر موردی که پیش میاد به طور عملی و منطقی روش بحث کرد. مثلا عمه خانم تو 5 دقیقه 10 تا تیکه به من انداخت و تمایلم برای ارتباط باهاش کمه، مثلا روز دفاع پایان نامه مه و مثل همه دوستام دارم از استرس می میرم، یا مثلا خدایی نکرده فلان جوون فامیل فوت شد و من نمیتونم جلوی اشکهام رو بگیرم. یا این رنگ شال به این رنگ مانتو میا و خیلی قشنگ میشه...می بینید چقدر جملات عادی و حتی عاقلانه محسوب میشه و هیچ نکته منفی ای توش نداره اما با اون مدلی بیان کردن اونم در زمانی که طرف هیچ شناختی ازت نداره، نگران کننده بنظر میرسه در صورتی که خود آدم نمیفهمه داره برای طرف مقابل چه تصوری  عجیب غریبی از خودش میسازه.

3-    سوالات کلی رو باید کلی جواب داد. زیادی باز کردن مطالب مخصوصا در جلسات اول یکم بحث رو منحرف میکنه و اگه برسه به جاهایی که قبلا روش فکر نشده ممکنه که شبهه های زیادی رو ایجاد کنه یا باعث شه برای اینکه طرف متقاعد بشه از ابزارهای زبانی نامناسب مثل تحقیر کردن، مسخره کردن، قضاوت کردن و ... استفاده بشه.اگر نیاز به مثال برای مفهوم کلی بود حتما از قبل فکر بشه و مثالها آماده باشه که اون زمان تو گرمای بحث و حتمالا استرس و فشار، مثال نامناسب زده نشه.

4-    نباید از عبارات غراق آمیز استفاده کرد مثل متنفرم، عاشقم، حالم رو بهم میزنه، غیر قابل تحمله) ( باید بگی زیاد نمیپسندم، خیلی خوبه، زیاد جالب نیست، تحملش کمی سخته و ...) اینطوری هم حرفت رو زدی هم متانتت رو حفظ کردی هم به طرف حس اینکه انعطاف پذیر هستی میده. در واقع عم همینطوره. مثلا شما تو دانشگاه یه همکلاسی بیخیال داری و دو ترم باهاش همگروهی بودی و کار پایان ترم رو تحویل دادین. بعد برای این وضعیت واژه" غیرقابل تحمل" رو به کار میبرین، در صورتی که در هر حال و با کلی صبوری با اون آدم کنار اومدین. 


پی نوشت: اگه بازم چیزی به ذهنم رسید حتما مینویسم

م.م (5)

چهارشنبه است امروز...عصره!

خانم خواستگار زنگ زد و گفت ما از نظر شخصیتی نمیخوردیم بهم.

اول اینکه مطمینم مخش رو زدن، چون زمانی که پیاده م کرد گفت از نظر من ادامه بدیم رابطه رو.

دوم اینکه پنهان نمیکنم ناراحتی م رو...بهترین خواستگارم بود و  از هر جهت ملاکهام رو داشت.

سوم اینکه باید زود خودم رو جمع و جور کنم، باید فراموشش کنم

چهارم اینکه بایدیه پست بذارم در مورد اشتباهاتی که تو این خواستگاری انجام دادم

پنجم اینکه هنووووووز باید در زنم این خانه را...


این بار خیلییی به ازدواج کردن امید داشتم؛دخترای مجرد میدونن این امید کمی هم از اطمینان به خو استن طرف مقابل سرچشمه میگیره؛ باورم نمیشه از ادامه پشیمون بشه؛ حسم میگه حرفهامون رو برای مادرش تعریف کرده چون خودش ساده تر و رام تر از این حرفها به نظر میاد؛غرورم شکسته و یکم جلوی خانواده م حس بدی دارم؛دقیقا بعد از جلسه اول جمله ی مامانم این بود:حالا که پسندیدی حتما زنگ نمیزنن چون تو از هرکی خوشت می آد طرف از تو خوشش نمیاد. با این وضعیت تصمیم گرفتم دیگه میزان تمایلم به یه خواستگار رو نشون ندم و بعد از رفتنش فیلم بازی کنم که زیاد هم بهم نمی اومدیم.


خانمه به مامانم گفته دختر شما حساسه و از نظر شخصیتی بهم نمیخوردن؛نمیدونم چی تو فکرش بود و اینو گفت اما میتونه دلایل جالبی داشته باشه:

-سیگاری بوده و من تاکید زیادی رو سیگار کردم؛ (یه لحظه شمیدم که گفت دخان قابل بخششه یا نه؟ و همون لحظه بوی سیگار شنیدم ازش.) به این موضوع مطمئن نیستم فقط یه ظنه که شاید بخاطر حساسیت زیادم روی سیگار باشه.

_چون گفتم زبان بلد نیستم منصرف شده و دیده که کلی باید برای این قضیه وقتش تلف بشه

_کلا آدمیه که نمیتونه قاطعانه تصمیم بگیره و 

یه چیزایی رو فدای یه چیزای دیگه کنه

_نتونسته با پوششم کنار بیاد

_از اون تیپ سوالم که چقدر همسرتون حریم خصوصی داره و من دوست ندارم یه چیزایی رو به شوهرم بگم ترسیدن

_برگشتنه من گفتم موقع دیدن فیلم طنز گریه م میگیره؛شاید حس کرده زیادی حساسم(کلا نباید همه چیز رو گفت؛من نگفتن رو فدای متفاوت بودن و صادق بودن میکنم)


***البته همه اینا یه جورایی کشکه چون اخر جلسه قبل گفت که مایله ادامه بده...

م.م (2)

به آنکه رفت بگو من ضرر نخواهم کرد.....

پینوشت:

پی یک دوست میگشتم.....نصیب این شد که که میبینی :((

م.م (1)

م.م اسم یه خواستگاره که خیلی به دلم نشسته،چهارشنبه با مادرش اومد و تا امروز که جمعه بود زنگ نزدن

بخاطر شغل مادرش پیه این تاخیرها رو به تنمون مالیده بودیم اما استرس دارم خداییش....هرچی فکر میکنم میبینم تو بحثهامون یا رفتارمون چیز ناراحت کننده ای وجود نداشت.

من یکم زیاد حرف زدم کمی هم تند و با استرس

یکمی زیادی صادق بودم

اما راست راستش اینه که همه تلاشم رو کردم که مزخرف نگم

در کل اون بیشتر منو شناخت تا من اون رو...

حس میکنم خیلی پسندیدنمون

اشکالات من: 

زیادی رو خواستگار داشتن مانور دادم باز...مثلا هی از خواستگارهام مثال میزدم

شاید زیادی فلسفه بافی کردم...دلم میخواست خیلی فهمیده بنظر برسم

محسنات م.م:

خیلی انعطاف پذیر و خیلی بی تکبر، صمیمی و بی شیله پیله


میدونید....این آدم یه حسنی که داشت این بود که هم آدم خوب و همراهی بود هم برام جذاب بود

معمولا آدمهای یکدنده و لجباز و شیطون و بیش فعال برای من جذابن اما باهاشون نمیتونم زندگی کنم.

به جز سنش که از من 6 سال بزرگتره تنها موردی که ممکنه مامان بابام نپسندن شرایط اندکی متفاوت اعتقادیمونه بقیه چیزا بنظرم حله

خدا کنه مادرش زودتر تماس بگیره تا تکلیفم روشن بشه، میخوام برای بار اول با خواستگارم برم بیرون مادرش برای جلسه اول هتل اوین رو پیشنهاد داد که ما گفتیم بیان خونه بهتره، حالا میخوام برم بیرون چون دلم میخواد اینطوری هم تجربه کنم، چون میخوام پوشش منو خارج از خونه ببینه، چون میخوام با کلاسی و دست و دل بازی ش رو ببینم،چون دلم میخواد یکم نزدیک تر بشم تا حس و حال عشقولانه پیدا کنم



ده مرداد-ظهر نوشت: شاید برای اولین باربه ذهنم رسید برای دوباره اومدنش دعا کنم.برای اولین بار وقتی داشت خوابم میبرد اسم مادرش رو صدا میزدم و ازش میخواستم یه بار دیگه زنگ بزنه.پنجمین روزیه که رفتن و بی خبریم ازشون. باور اینکه نپسندیدن و حدس اینکه چی رو نپسندیدن غیرممکنه.امید داشتن به اومدنش هم دیگه وقت تلف کردنه.همین الان یه جرقه کم نور  زد تو ذهنم که اینا تجربه خواستگاری کم دارن و نمیدونن عرفش چیه اما فقط برای دلخوشی خودم بود....

- دوست دارم برگرده اما امیدوارم اونقدر دیر نشه که حسم عوض شده باشه

- خدایاااااا ببخش اگه بعد اینهمه مدت باز تو استیصال اومدم سراغت، دعاهام هم نشنیده بگیر، اگه صلاحه برسونش اگه نه از فکرم دورش کن


یازده مرداد-شب نوشت: دیروز مامان خانمشون تماس گرفتن.جمعه میاد دنبالم میریم هتل اوین.چند تا کار دارم:

1- تعیین لباس که انجام شد

2-تصمیم برای خوردن یا نخوردن نهار ( کافه هم چیز آبکی نباید بخورم)

3-تعیین محورهای صحبت در جهت مدیریت جلسه و سوال پرسیدن (اون دفعه میگفت که چرا از من سوال نمی پرسید؟)