ع.ز (2)

سلام!

دیروز آخرین روز کلاسهای دانشگاهم در اسفند امسال بود.

برف زمستون بارید و طبق معمول تهران بود و ترافیک و تصادف و ...

منم یک هفته وقت دارم برای انجام کارهای عقب افتاده

اما الان اومدم از یه خواستگاری بنویسم که یک ماهی هست تموم شده.

جلسه اول: کت چهارخانه صورتی- روسرس بنفش خاله- چادرسبز

جلسه دوم: بلوز یاسی مکه- روپوش- چادر نازک سفید

جلسه سوم: کت و شلوار نارنجی- کفش چهارخونع نارمنجی- چادر نوی نارنجی

پسر خوبی بود0 5 سال ازم بزرگتر بود و عمران خونده بود. البته بیشتر تمابیل به کارهای معماری و هنری داشت. اهل کار بود. وضع مالیشون خوب بود.

اونقدر راحت با قد کوتاهش کنار اومدم که خودمم باورم نمیشد.

اما منو نخواست. بعد از یکی دو هفته حوالی 22 بهمن که سرکارمون گذاشتن تماس گرفتن و عذرخواهی کردند.

میخواستم زنش شم...اما تموم شد رویاهام... بره و خوشبخت شه! کنار هر کسی که باهاش ارامش داره...میخواستم کاری کنم طعم واقعی محبت و استقلال رو بچشه...کاش پیدا کنه کسی رو که کم حرف باشه و کم توقع...مهربون باشه و خوشگل...خوش تیپ باشه و با سلیقه...معمار باشه و پر در امد.

این اخر سالی اومدم تا بنویسم:

گذشتم ازش!

و بگم:

برگشتنش دو برابر رفتنش عصبیم میکنه...

و دعا کنم:

برسه به هردختری که لیاقتش رو داره...