قبل از آمدن الف-الف

یه خواستگاری داشتم که خیلی شرایطشون خوب بود. (م.م) از خارج اومده بود و قصد موندن داشت. یکبار اومدن منزل و یه بارم رفتیم کافی شاپ یه هتل نشستیم و صحبت کردیم. نه اینکه خیلی تحفه باشه اما ازش بدم نیومده بود و خیلی به حساب خودم گذاشته بودم که زنش بشم. اما اونقدر سعی کردم جلب توجه کنم که پرید....

تا چند وقت زمانی که جمعه ها مزداتری مشکی میدیدم حالم بد میشد....

تا اینکه پارسال این موقع ها یه خواستگار دیگه برام اومد با همون شرایط و شاید یکمی بهتر! و با این تفاوت که اخلاق و رفتار و ظاهر و احساستش و خانواده ش رو خیلی پسندیدم.

وقتی به م.م فکر میکردم خیلی خوشحال بودم که یه آدم خیلی خیلی بهتر برام پیدا شد. انگار جائزه ی چند وقت تحمل رفتن اون رو گرفته بودم. انگار باید صبر میکردم تا بهترین نصیبم بشه و ناامید نباشم.

اما اون هم نشد....

خیلی غصه خوردم. تقصیر خودمم بود. نقش کسی رو بازی کردم که نبودم...

حالا بعد از یکسال یه خواستگاری با همون شرایط معرفی شده. حالا فقط در حد صحبت تلفنی مادرهاست و در واقع هیچ مرحله ای پیش نرفته ( البته عکس خودش وخانواده ش رو دیدم) حالا احساس میکنم این آدم جدید اومده تا جای قبلی رو برام پرکنه.

اومدم اینجا تا بنویسم تا یادم بمونه باید نگهش دارم...نباید بذارم تفاوت هامون بلد بشه. باید خودم رو آزاد نشون بدم. باید خانواده ی شهرستانی ش رو تحمل کنم. باید احساساتی نباشم و منطقی صحبت کنم. رفتارهای بچه گانه ممنوعه...

این جزو آخرین فرصتهاست.... باید به چنگ بیارمش

نظرات 4 + ارسال نظر
صبا شنبه 4 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 06:20 ب.ظ

هرچی خدا بخواد همون میشه

مریم چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1396 ساعت 06:24 ب.ظ

انشالله خیر

دقیقا

شیرین شنبه 23 دی‌ماه سال 1396 ساعت 10:48 ب.ظ

ازدواج کردی؟

نه

متاهل سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 09:47 ب.ظ

شوهر کردی؟؟

نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد