آه...


اس ام اس دادم...


فرداش زد: شما؟!


حالم ازش بهم میخوره...

دیگه اس ام اس نمیدم تا خودش یه کاری بکنه...

مغزم کار نمیکنه...

یعنی چی؟

فرض: شماره هاش پاک شده و گوشیش خراب شده و ...

خودش نمیفهمه منم که هر روز شعر میفرستم واسش؟


فرض: گوشی رو داده دست کسی...

اون کس نمی فهمه نباید به اس ام های صاحب گوشی کار داشته باشه؟


فرض: زده به سیم آخر و داره بازیم میده

اون قدر عصبانی و ترک و بددل هستم

اون قدر ازش سیر شدم که عطای عشقش رو به لقاش ببخشم.


کاملا جدی میگم!

اون یه احمق به تمام معناس!


بعدنوشت:

شماره هاش پاک شده بود!


شام غریبان



شام غریبانه

همه رفتند مجلس

منم موندم که رکورد درس خوندنمو بزنم...

 

بابا گفت:

فکر کرده با این دو کلمه درس خوندن قبول میشه!

بابا گفت:

به امام حسین قول بده بعد قبولی سال دیگه جای کم کاری امسالت یه کاری کنی!

 

دلم شکست!

زیادم شکست!

 

یا امام حسین!

می دونم بچه هات آواره و سرگردونن...

می دونم دلت چقدر می سوزه از اسیری دخترات...

از حجابی که ندارن...

از شلاقایی که می خورن...

از گوشواره هایی که گوششون رو پاره کرده...

از پاهای زخمی شون...

به دل شکسته ی همون همراهای ضعیف و کوچیک اما خالصت قسمت میدم...

منو ببین!

حقارتم رو ببین!

تلاشم رو ببین!

گناهام رو نبین و

دعا کن خدا از آفتاب بلندترم کنه...

یا امام حسین!

آخرین فرصتمه...

آخرین زورمو دارم میزنم...

نتیجه ی همش رو از خودت میخوام...

میدونم حتی اگه یه نیم نگاه به این بچه شیعه ی گناهکار از خود راضی مغرور گستاخ لجباز بکنی...

به همه ی آرزوهاش میرسه....

می دونی... بین خودمون بمونه...خالص تر و دل نازک تر از اونیه که نشون میده...!

 

 

 


چند شعر صالح دروند


این روسری آشفته یک موی بلند است

آشفتگی موی تو دیــــــوانه کننده ست

بالقوّه سپید است زن اما زنِ این شعر

موزون و مخیّل شده و قافیه مند است

در فوج مدلهای مدرنیته هنــــــــــــوز او

ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است

پرواز تماشـــــــــــــایی موهای رهایش

تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست

دل غرق نگاهیست کــــه مابین دو پلکش

یه قهوه ای ِ سوخته ی ِ خیره کننده ست

با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست

خندیدن او عامل بیماری قند است

تصویر دلش با کمک چشم مسلح

انگار که سنگی تهِ شیئیِ شکننده است

شاید به صنوبــــــــر نرسد قامتش امـــــــا

نسبت به میانگینِ همین دوره بلند است

ماه است و بعید است که خورشید نداند

میزان حضور و حذرش چند به چند است



و


گشودی از دو سرِ شانه ­هات شط­ها را

گذاشتــی وسطِ رودخـــــــانه بَطـ­هــا را

هــزار کاتب و خطّاط کوفی آمده­ اند

کـه از رباعی ِ موهات، نوعِ خط­ها را

همین­که متفق­ القول در تمامِ کتب

نوشته­ اند به نام تـو سلطنت­ها را

بلند شو! که زمین تب بریزد از هیجان

برقص حاشیه­ پــــــــــردازیِ نمط­ها را

رسیده ـ قبله­ نما ـ وقتِ آن که در طوفان

کنارِ روسری­ ات گــــم کند جهت­ ها را...

بعید نیست اگر ماه­های دیگر هم ـ

به ­نامِ تو متلاطــــم کنند شط­ها را

یکی دو بیت به یـادِ گذشته... یک­دفعه

به­ خود می­آیم و خط می­زنم لغت­ ها را

هنوز جای تو خالی­ست توی دانشگاه

اگرچه یادِ تو پُر کــــــــرده نیمکت­ها را

در این ســــروده که موهات در ممیّزی­ اند

به طـرح روسری­ ات پُر کن این وسط­ها را

تو را نیـــــــــــافته­ ام در حقیقت­، از این­ رو

به جست­جـــوی تو دارم اتاق ِ چت­ ها را...



و



پیدا شده ست با همه ی چشم تنگی ات

از پشتِ دکمــــه بادکنک های رنگــــی ات

ترکیب جالبی ست قلـم کاری تنت

پهلوی کفش پاشنه دار فرنگـی ات

ترکیب جالبـی ست همین عینک مدرن

بر روی چشم و ابروی پارینه سنگی ات

در بحث آفرینش دریاچــــه ی خـــــزر

الگو گرفته است خدا از قشنگی ات

در آسمان خراش، صفای گذشته را

دارد هنــــوز خاطره های کلنگی ات 

لبخند تو رها شدن از پیله ی غــــم است

پروانه ذوق می کند از شوخ و شنگی ات

انبـــوه شاعران تو در استراحت اَند

وقتی پریده خاطره ی بومرنگی ات..



و



چشمانت از اصالت این قهوه چیزتر

یعنـــی غلیظ تر، بله! یعنی غلیظ تر

سرد است، نبض ساعتم آهسته می زند

هـــر لحظه حال عقـــربه هایــــم مریض تر

من رفته ام! و در کلمات تو نیستم

تــــو رفته رفته در کلماتم عزیزتر...

چندی ست جمله های تو را فکر می کنم

تا طعــم طعنــــه هــای تو را تند و تیزتر...؛

دیوانه نیستم! ولی این کار ساده ایست-

تا از کنایـــه های شمـــا مستفیض تر...

ای دانه های تلخ زمان در تو حل شده!

فنجــــان چشم های مرا هی نریز – تر

در مرگ من تو سرد و کفن پوش می رسی

نـــرم و سفید ،  توی لباســــی تمیـــــــزتر

این بیت را به قصد وصیت نوشته ام؛

قبـــــر مرا برای تو قدری عریض تر




از صالح دروند






16/8/92 – 23/8/92

 

عشقم ازم خواستگاری کرد!

خیلی شیک و مجلسی و اس ام اسی....!

عجب خریه!!!

چی پیش خودش فکر میکنه؟

اصلا چطوری ما رو بهم ربط میده؟

می خواد از عشق و خریت مزمن من سوء استفاده کنه؟

چطوری روش میشه اصلا؟ً

دارم باور میکنم که یه احمق به تمام معنا اس!

آخه بشر!

من عروس خانواده ای شم که مادرشوهرم از همه جیک و پوکم خبر داره؟!

که آقای داماد خنگ و خرفته؟!

حالا چرا؟!

چون پسر خوبیه! حامی خانواده س! مهربون و مسیولیت پذیره!

از پس دو ترم دانشگاه بر نیومد!

دهن منو وا نکن!

تا چند ماه پیش واسش دنبال دختر صیغه ای می گشتن!

حالا من....!

 

این هفته عاشورا و تاسوعا است و کلاسا 4 و 5 شنبه تعطیله.

سه شنبه صبح تا شب کلاس داریم و جمعه صبح....

مامان بابا اینجاس...

حاشیه:

مامان بابا تو مستر روم ساکنه و مامان و بابا اوارن!

شنبه عصر عمو زنگ زد! فکر کنم دو سه سالی بود زنگ نزده بود خونه ما!

براداشتم. صداشو شنیدم و شناختم. با لحن جالب همیشگیش گفت: " الو سلام علیکم..."

منم الکی الو الو کردم و قطع کردم!

بعدم گوشی رو دادم به بابا و گفتم عموه خودت جواب بده. داشت قران میخوند. یه تعجب الکی کرد که مشکوک شدم. اخه ظهر داشت میخوابید گوشی تلفن رو داد دست من! کاری که هرگز نمیکرد.

5 دقیقه بعد لباس پوشید و رفت میوه بخره( از وقتی مادربزرگ اینجاس فراوانی نعمت اومده! خرمالو و انگور و هندونه و لیمو شیرین و نارنگی و پرتقال و ... )

گوشی رو داد داداشی و رفت. عمو جان هم 7-8 باری زنگ زد و قطع شد و همه منتظر بودن دوباره بزنه. داداشی رفت پای کامپیوتر. منم تو اتاقم بودم که صدایی شبیه صدای مامان با خواب آلودگی 4-5 بار گفت: " ای خدا..."

سکته کردم! پریدم تو سالن که مامان با حفظ ظاهر پرسید: " داداشی فردا میره دانشگاه؟"

خیالم راحت شد که صدای مامان نبوده رفتم تو اتاق و از داداشی پرسیدم و برگشتم و برای مامان جواب بردم. یهو گفت: " خوب بگو چیکارم داشتی؟!" درصورتی که من اصلا نشوننداده بودم که باهاش کار داشتم. کمی مشکوک شدم و گفتم: " هیچی... یه صدا شنیدم فکر کردم صدای شماس!" و این جمله مامان مطمینم کرد که صدای خودش بوده: " آره از بیرون بود!"

آخه تابلو!!!!

بگذریم. رو مامان فشاره ...

رو منم فشار شدید مالیه...

بابا اصلا به روی مبارک نمیاره من خرج دوا درمون دارم...دندونم مونده... یه دو زار نداد دارم میرم مشهد همرام باشه...

دختر عمه ی 30 سالم شوهردار شده! حالا عمه جان علاقمندن سربزنن منزل ما! جهت جمع آوری فامیل!

همین الان گفته باشم...

نازنم اگه مراسمی رو شرکت کنم...

 

نباید بهشون فکر کنم...

گور بابای همشون!

من دارم درس میخونم!

به آقای س.ب اعتمادکردم و دارم سعی میکنم هرکاری گفته انجام بدم!

خدایا! کمکم کن!

گیجم و یه متر بالا تر از زمین راه میرم!

سرم تو ابراست انگار!

کتابام رو جا میذارم...

فراموشی دارم.

شاهکار این هفته م هم جاگذاشتن جامداری محتوی فلش بود که نمیدونم آخرش به کجا ختم میشه...!

 

دفترچه کنکور اومده.



بعدنوشت:

کنکور رو ثبت نام کردم.

جامدادیم پیدا شد اما فلش نه...

9/8/92 – 16/8/92


از سفر اومدم و تو یک روزی که وقت داشتم جزوه ها رو خوندم.

با تقلب از دوست خرخون بغل دستی دو تا درصد خوب تو درس پ.م و س. ب آوردم!

س.ب قهر کرد و گفت که دیگه از مون امتحان نمیگیره.

رفتم پیشش و به  بهانه ی جزوه باهاش حرف زدم. شب بچه ها گفتن راضی شده.

آخر هفته رفتم واسه هفته ی بعد ازش برنامه گرفتم...

چه برنامه ای...

واسه آدم آهنی بود!

اما خوب پیش رفتم. نصفشو انجام دادم تقریبا.

گفت که میتونم امیدوار باشم.

می خوام درصدامو عالی بزنم. خدایا...کمکم کن!

مامان بابا هم اومد اینجا! بابا با پستی با مامان آشتی کرد و مامانشو آورد خونمون.

منم گفتم هر روز میرم کلاس و دو روز از صبح تا شب رفتم کتاب خونه

آزمایش خون و سونوگرافی هم رفتم.

کیست دارم انگار...

سه شنبه 40 هزار تومان جریمه شدم...بابا که ه پول داد واسه مشهد نه واسه آزمایش میگه خودت باید بدی...!

خدا میدونه این هفته چند بار از دستش بغضم ترکید...


وقتی داشتم میرفتم مشهد گفت عابر بانک داری؟

گفتم آره خالیه ولی...

گفت عیب نداره همرات باشه...


وقتی داشتم می رفتم آزمایش با اینکه گفتم نزدیک 150 فقط آزمایش خون میشه فقط گفت: کلید داری؟

تو آزمایشگاه وقتی 189 * 28 تومن شد چقدر مامان و پس اندازامو دعا کردم...


سه شنبه با هم رفتیم کلاس!

خودش جاپارکو پیشنهاد کرد! بعد که جریمه شدم میگه: مگه من گفتم ماشین ببری؟!


حالم از اینهمه پستی بهم میخوره.

چیزی بگه میگم بدهی هاتو صاف کن فعلا... من پول جریمه رو میدم!

والا!




هفته ی بعد تعطیلیم کلا

لیست تاریخ هفته های درس خوندن:



18/7/92 – 25/7/92

18/7/92 – 25/7/92

25/7/92 – 2/8/92

2/8/92 – 9/8/92       ====>  4/8/92 – 8/8/92

9/8/92 – 16/8/92

16/8/92 – 23/8/92

23/8/92 – 30/8/92

7/9/92 – 14/9/92

14/9/92 – 21/9/92

21/9/92 – 28/9/92

28/9/92 – 5/10/92

5/10/92 – 12/10/92

12/10/92 – 19/10/92

19/10/92 – 26/10/92

26/10/92 – 3/11/92

3/11/92 – 10/11/92

10/11/92 – 17/11/92



مشهد مجردی

داریم میریم مشهد!

حس خوبیه!

پر از استقلال...

اما ابر تیره ی عقب افتادن از درسا آسمون دلمو بارونی میکنه...

دو تا کلاسو از دست میدم و یه هفته ی کامل درس خوندن رو...


امام رضا دعوتم کرده... چی کار دارم باهاش من؟!!


اگه بیکار بودم کلی خاطره می نوشتم اما الان...



تاریخ سفر:


 4/8/92 – 8/8/92