چند شعر صالح دروند


این روسری آشفته یک موی بلند است

آشفتگی موی تو دیــــــوانه کننده ست

بالقوّه سپید است زن اما زنِ این شعر

موزون و مخیّل شده و قافیه مند است

در فوج مدلهای مدرنیته هنــــــــــــوز او

ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است

پرواز تماشـــــــــــــایی موهای رهایش

تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست

دل غرق نگاهیست کــــه مابین دو پلکش

یه قهوه ای ِ سوخته ی ِ خیره کننده ست

با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست

خندیدن او عامل بیماری قند است

تصویر دلش با کمک چشم مسلح

انگار که سنگی تهِ شیئیِ شکننده است

شاید به صنوبــــــــر نرسد قامتش امـــــــا

نسبت به میانگینِ همین دوره بلند است

ماه است و بعید است که خورشید نداند

میزان حضور و حذرش چند به چند است



و


گشودی از دو سرِ شانه ­هات شط­ها را

گذاشتــی وسطِ رودخـــــــانه بَطـ­هــا را

هــزار کاتب و خطّاط کوفی آمده­ اند

کـه از رباعی ِ موهات، نوعِ خط­ها را

همین­که متفق­ القول در تمامِ کتب

نوشته­ اند به نام تـو سلطنت­ها را

بلند شو! که زمین تب بریزد از هیجان

برقص حاشیه­ پــــــــــردازیِ نمط­ها را

رسیده ـ قبله­ نما ـ وقتِ آن که در طوفان

کنارِ روسری­ ات گــــم کند جهت­ ها را...

بعید نیست اگر ماه­های دیگر هم ـ

به ­نامِ تو متلاطــــم کنند شط­ها را

یکی دو بیت به یـادِ گذشته... یک­دفعه

به­ خود می­آیم و خط می­زنم لغت­ ها را

هنوز جای تو خالی­ست توی دانشگاه

اگرچه یادِ تو پُر کــــــــرده نیمکت­ها را

در این ســــروده که موهات در ممیّزی­ اند

به طـرح روسری­ ات پُر کن این وسط­ها را

تو را نیـــــــــــافته­ ام در حقیقت­، از این­ رو

به جست­جـــوی تو دارم اتاق ِ چت­ ها را...



و



پیدا شده ست با همه ی چشم تنگی ات

از پشتِ دکمــــه بادکنک های رنگــــی ات

ترکیب جالبی ست قلـم کاری تنت

پهلوی کفش پاشنه دار فرنگـی ات

ترکیب جالبـی ست همین عینک مدرن

بر روی چشم و ابروی پارینه سنگی ات

در بحث آفرینش دریاچــــه ی خـــــزر

الگو گرفته است خدا از قشنگی ات

در آسمان خراش، صفای گذشته را

دارد هنــــوز خاطره های کلنگی ات 

لبخند تو رها شدن از پیله ی غــــم است

پروانه ذوق می کند از شوخ و شنگی ات

انبـــوه شاعران تو در استراحت اَند

وقتی پریده خاطره ی بومرنگی ات..



و



چشمانت از اصالت این قهوه چیزتر

یعنـــی غلیظ تر، بله! یعنی غلیظ تر

سرد است، نبض ساعتم آهسته می زند

هـــر لحظه حال عقـــربه هایــــم مریض تر

من رفته ام! و در کلمات تو نیستم

تــــو رفته رفته در کلماتم عزیزتر...

چندی ست جمله های تو را فکر می کنم

تا طعــم طعنــــه هــای تو را تند و تیزتر...؛

دیوانه نیستم! ولی این کار ساده ایست-

تا از کنایـــه های شمـــا مستفیض تر...

ای دانه های تلخ زمان در تو حل شده!

فنجــــان چشم های مرا هی نریز – تر

در مرگ من تو سرد و کفن پوش می رسی

نـــرم و سفید ،  توی لباســــی تمیـــــــزتر

این بیت را به قصد وصیت نوشته ام؛

قبـــــر مرا برای تو قدری عریض تر




از صالح دروند






نظرات 1 + ارسال نظر
مژگان میرافضل جمعه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.ghorubepanjere.blogfa.com

درود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد