این روسری آشفته یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیــــــوانه کننده ست
بالقوّه سپید است زن اما زنِ این شعر
موزون و مخیّل شده و قافیه مند است
در فوج مدلهای مدرنیته هنــــــــــــوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است
پرواز تماشـــــــــــــایی موهای رهایش
تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست
دل غرق نگاهیست کــــه مابین دو پلکش
یه قهوه ای ِ سوخته ی ِ خیره کننده ست
با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست
خندیدن او عامل بیماری قند است
تصویر دلش با کمک چشم مسلح
انگار که سنگی تهِ شیئیِ شکننده است
شاید به صنوبــــــــر نرسد قامتش امـــــــا
نسبت به میانگینِ همین دوره بلند است
ماه است و بعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چند به چند است
و
گشودی از دو سرِ شانه هات شطها را
گذاشتــی وسطِ رودخـــــــانه بَطـهــا را
هــزار کاتب و خطّاط کوفی آمده اند
کـه از رباعی ِ موهات، نوعِ خطها را
همینکه متفق القول در تمامِ کتب
نوشته اند به نام تـو سلطنتها را
بلند شو! که زمین تب بریزد از هیجان
برقص حاشیه پــــــــــردازیِ نمطها را
رسیده ـ قبله نما ـ وقتِ آن که در طوفان
کنارِ روسری ات گــــم کند جهت ها را...
بعید نیست اگر ماههای دیگر هم ـ
به نامِ تو متلاطــــم کنند شطها را
یکی دو بیت به یـادِ گذشته... یکدفعه
به خود میآیم و خط میزنم لغت ها را
هنوز جای تو خالیست توی دانشگاه
اگرچه یادِ تو پُر کــــــــرده نیمکتها را
در این ســــروده که موهات در ممیّزی اند
به طـرح روسری ات پُر کن این وسطها را
تو را نیـــــــــــافته ام در حقیقت، از این رو
به جستجـــوی تو دارم اتاق ِ چت ها را...
و
پیدا شده ست با همه ی چشم تنگی ات
از پشتِ دکمــــه بادکنک های رنگــــی ات
ترکیب جالبی ست قلـم کاری تنت
پهلوی کفش پاشنه دار فرنگـی ات
ترکیب جالبـی ست همین عینک مدرن
بر روی چشم و ابروی پارینه سنگی ات
در بحث آفرینش دریاچــــه ی خـــــزر
الگو گرفته است خدا از قشنگی ات
در آسمان خراش، صفای گذشته را
دارد هنــــوز خاطره های کلنگی ات
لبخند تو رها شدن از پیله ی غــــم است
پروانه ذوق می کند از شوخ و شنگی ات
انبـــوه شاعران تو در استراحت اَند
وقتی پریده خاطره ی بومرنگی ات..
و
چشمانت از اصالت این قهوه چیزتر
یعنـــی غلیظ تر، بله! یعنی غلیظ تر
سرد است، نبض ساعتم آهسته می زند
هـــر لحظه حال عقـــربه هایــــم مریض تر
من رفته ام! و در کلمات تو نیستم
تــــو رفته رفته در کلماتم عزیزتر...
چندی ست جمله های تو را فکر می کنم
تا طعــم طعنــــه هــای تو را تند و تیزتر...؛
دیوانه نیستم! ولی این کار ساده ایست-
تا از کنایـــه های شمـــا مستفیض تر...
ای دانه های تلخ زمان در تو حل شده!
فنجــــان چشم های مرا هی نریز – تر
در مرگ من تو سرد و کفن پوش می رسی
نـــرم و سفید ، توی لباســــی تمیـــــــزتر
این بیت را به قصد وصیت نوشته ام؛
قبـــــر مرا برای تو قدری عریض تراز صالح دروند
درود