آخرین پست ازمون کارشناسی ارشد و روز شمار درس خوندن

یه دختری بود که میخواست شروع کنه به  نوشتن پایان نامه ی لیسانسش...

یه موضوع عجیب و نایاب...

سردر گم بود و مستاصل

تنها راهی که به ذهنش رسید این بود که از خوندن پایان نامه های یه دانشگاه خوب شروع کنه...


اینکه چی شد با وجود اونهمه دوست تو دانشگاهای نزدیک؛دورترین دانشگاه و بی اشناترینشون رو انتخاب میکنه

از دانشگاه نامه میگیره و به سختی وارد دانشگاه تهران میشه...

با مهمون نوازی نه چندان جالب مسیولین دانشکده هنرهای زیبا روبرو میشه ...

اما سعی میکنه از گنجینه پایان نامه ها استفاده کنه...

حسش هیچ فرقی با 6 سال قبلش نداره...روزی که به دعوت دانشگاه تهران از طرف مدرسه رفت پردیس فنی تا اشنا بشه با دانشگاه...

هردوش یکی بود!!!یه تجربه ی زود گذر که تا اخر عمر تکرار نمیشه!حس جایی که جاش نیست!و نخواهد شد...

حالا فقط دو سال میگذره از اون روز...

حالا اون دختر عبور کرده از میله های دانشگاهی که حتی ارزوش هم نبود...!

نمیتونست یا جرات نداشت بهش فکر کنه...

حالا اون دختر دانشجوی  دانشگاه تهرانه!

باید باورش کنه! 

سردر دانشگاه رو

دانشگده هنرهای زیبا رو...

حتی بوفه دانشگاه رو!!!

این دختر الان با افتخار دانشجوی دانشگاه تهرانه و هنوز باورش نشده!

شاید یه روزی باور کرد تمام موفق نشدن های قبلیش تمام مستجاب نشدن دعاهاش برای رسیدن به این روز بی نظیر بوده...



روز ثبت نام با الف.م رفتم...

حس مشترک و خوبی بود!

با هم کارشناسی قبول شدیم

 توی دانشگاه کنار هم نشستیم

حقارت رو با هم تجربه کردیم

باهم دستمون رو گذاشتیم رو زانوهامون و پاشدیم

تو یه موسسه ثبت نام کردیم

و

ترکوووووووندیم!

هر دو دانشگاه تهران قبولدشدیم!
پردیس هنرهای زیباااااا
خدایا!
شکرت!

و حالا.....قبولی...

قبول شدم!

انتخاب 4!

نهایت امال و ارزوم...

خدایا

بی پرده

لیاقت رو ندا رم