حال و هوای دی ماه

نمیدونم چرا نمیتونم متن طولانی بذارم تو بلاگ اسکای؟!بیشتر متن رو خود به خود حذف میکنه.

هر وقت درست شد پست جلسه آخر ع ش م و تموم شدن داستان رو میذارم....

الان فقط اومدم یه چیزی بگم و برم!

آخرین خواستگاری که امیدوار بودم به ازدواج ختم بشه هم نشد!

تو رفتی و به همه بی تو گفته ام: خوبم!

که پیشِ چشمِ جماعت، تقیّه باید کرد

اما من یه روحیه ی قوی دارم و به بررسی کردن و سروکله زدن با خواستگارها ادامه میدم تا بمیرم

بین چند تا خواستگاری که تو این مدت تو نوبت بودن یکی رو انتخاب کردم که جمعه میاد. این یه خورده زیادی مذهبی ه و میترسم باهاش دعوام بشه البته یه جلسه ی عمومی خانوادگیه و احتمالا حرف نمیزنیم که دعوامون بشه 

یکی که 6 ماه ازم بزرگتره هم قراره یکشنبه بیاد که واقعا نمیخوامش ولی احساس میکنم باید اینقدر رفت و آمد باشه که حال و هوای خانواده و خودم خوب باشه

این روزها دارم 3 تا کار رو با انگیزه انجام میدم:

1- رژیم و ورزش

2- پایان نامه

3- خواستگاری

تا ببینیم هر کدوم کی نتیجه میده....

نظرات 3 + ارسال نظر
خانومگل چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1395 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.dokhtareemrooz-hamsarefarda-mamanepasfarda.blogsky.com

ان شاالله هر سه باهم و خیلی زود!اتفاقا منم هرچی کامنت میذاشتم نمیشد یعنی ثبتش نمیکرد!من حرف خواستگارو اینا که میشه اگه باب میلم باشه خوبم تازه اونم استرس نپسندیده شدن رو گاهی دارم ولی اگه خواستگار خوب نباشه خیای حالم بد میشه و تو ذوقم میخوره و بدتر این که خانواده اصرار میکنن که حتما جلسه بذاریم و منم دعوا و اصن یه وضعیییی

خانومگل چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1395 ساعت 11:35 ق.ظ

یه چیزی که می خواستم بگم برا پست قبلیت و هرکاری کردم ثبت نشد این بود که منم یه ملحد:))داشتم که این شرایطش خیلی خوب بود خلاصه من اینقد به این گیر مذهبی دادم که دمش رو گذاشت رو کولش و رفت یعنی یه جورایی میشه گف نمیخواستمش به خاطرهمین مساله.منتهی هنوز بعد گذشت یک ماه خانواده دارن بهم سرکوفت میزنن.یعنی کافیه حرف این بشه تو خونه.راستش نمیدونم تاثیرحرفای خانوادس یا چی ولی بعد که تموم شد عین یه آدمی بودم که انگار تازه از خواب بیدارشده!اون ملاکایی که راجع به اعتقاداتش برام مهم بود خیلی خیلی کمرنگ شد و یه جورایی پشیمون شدم.هنوزم که هنوزه دقیقا نمیدونم کارم درست بوده یا نه.شما با کسی مشورت کردی؟دلیلت فقط همین بود؟یعنی ما اشتباه نمیکنیم؟؟

مورد من از دید خانواده م و خودم خیلی با ما متفاوت بود.
در این مورد نمیگمااااا ولی بهترین کار اینه که قبلی ها رو از ذهنت بیرون کنی.... مثلا من الان 9 ساله که رفت و آمد خواستگار دارم. هر کدوم یه جوری تموم شده و اگه بخوام مرورشون کنم رسما دیوونه میشم.
پیشنهاد میکنم پیش خودت بگو حتما قسمتم نبوده که خدا به دلم ننداختش و باعث شد بهوونه بگیرم و یه پیشنهاد دیگه اینکه خانواده ت رو توجیه کنی که یادآوری خواستگارهای قبلی فقط جنگ اعصابه و باعث میشه استرست زیاد باشه. اگرم نتونستی قانعشون کنی فکر کن چندتا از ایرادهای دیگه ش رو هم یادت بیاد و به خانواده ت بگو که از چشم خانواده ت بیفته دیگه لااقل از فشار خانواده خلاص بشی

خانومگل چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1395 ساعت 11:37 ق.ظ

هان اینم بگم خیلی خوبه که نوبتی میکنید.من که اگه یهو دوتا همزمان بشه مجبورم هردوتا رو بگم بیان چون مامانم نمیذاره.میگه اگه نگیم میپره!!!!

آخه من دوتایی اصلا نمیتونم. همش با هم قاطی شون میکنم. اعصابم هم خرد میشه
اونطوری که شما عمل میکنید اگه یکی شون یا دوتاشون خوب نباشن مهم نیست، ولی اگه دوتاشون خوب باشن و بخواین از بینشون انتخاب کنید خیلییییی سخت میشه.
امیدوارم بهترین انتخاب رو داشته باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد