ی.ت

 

 

مدرسه معرفیشون کرده بود؛

پسر خوبی بود...

با یه چهره معمولی

لیسانس کامپیوتر داشت و سربازی معاف شده بود

به خاطر فاصله بیش از حد دو تا زانو هاش

یه خونه ویلایی بزرگ داشتن تو دیباجی

سه تا شرکت که یکیش مال خودش بود

تونسته بود یه خونه 100متری تو دروس بخره

یه برادر کوچیکتر داشت و خودش تنهایی می تونست کل خونواده ش رو بگردونه

خاله زنک نبود و به نظر من خیلی احترام می ذاشت

از من خوشش اومده بود و من هنوز تو شک بودم

فقط 2-3 سانت از من بلند تر بود.

مادر پدرش تحصیل کرده و با کلاس بودن اما مامانش انگار...

از من خوشش نیومده بود!

هیچ محبتی بهم نمی کرد!حتی روبوسی نکردیم هیچ وقت!

البته هر بار اومدن دست پر می اومدن

همش هم برای مامانم کلاس می ذاشت که خیلی پولدارن

مامانم می گفت دست خودش نیست

قصد بدی نداره

همش هم ناراحت بود...غصه داشت...استرس داشت

(که بعدا فهمیدم به خاطر مریضی پسرش و جواب رد شنیدن زیاده)

 

خلاصه جلسه دوم خواستگاری ازمون خواستن من برم آزمایش تالاسمی بدم

گفتن پسرشون تالاسمی مینور داره و کلی توضیحات که بیماری حساب نمیشه

و نصف مردم ایران درگیر تالاسمی اند

از صادق بودنشون خوشم اومد

می تونستن صبر کنم من که بله رو گفتم تو آزمایشگاه بفهمم

 و اون موقع نه گفتن برام سخت بشه

البته خبرشو دارم تو آزمایشگاه ها زیاد توضیح نمی دن

و سخت نمی گیرن اول از پسر آزمایش می گیرن

اگه تالاسمی داشت از دختر آزمایش می گیرن

شفاف سازی هم نمی کنن که بیماریه

مثل نخوردن خون دو نفر باهاش رفتار می شه

تو مدت دو هفته هر دو طرف یه تحقیق مقدماتی کردیم

من آزمایش دادم و سالم بودم

و یک جلسه آقایون بیرون از خونه همدیگرو دیدن

هنوز منصرف نشده بودم

فکر می کردم شاید ارزشش رو داشته باشه اما...

مامان بابا رفتن بنیاد امور بیماری های خاص

فهمیدن که احتمال اینکه ناقل باشه باید بررسی بشه

من گفتم اگه بچمون نگیره من با کچلی زودرس و زانوهاش مشکلی ندارم

مامانم به مامانش گفت این آزمایشو بدن

انگار ناراحت شدن و تمومش کردن

جلسه چهارمی که اومده بودن (بعد از دیدن آقایون) حس کردم تصمیمشو گرفته

واسه همین دلم براش می سوخت اگه بخاطر بیماریش ردش کنم

دنبال یه دلیل محکم می گشتم که خودشون تمومش کردن

حالا 3 سال از اون ماجرا می گذره و من خوشحالم که با آینده م بازی نکردم

اون موقع از اینکه یه خونواده خیلی پولدار

با زندگی جمع و جور ما مشکلی نداشتن خوشحال بودم

 و فکر نمی کردم ممکنه مادرش تا آخر عمر اذیتم کنه

البته حق این کار رو نداشت چون ما از بقیه لحاظ ازشون سر بودیم

مثلا وقتی فهمیدن مامان مامانم و بابای مامانم 30 سال پیش از هم جدا شدن

گفتن اشکالی نداره!!!!!فقط فامیلامون نفهمن!!!!حتی برادر پسره!!!!

افت داشت براشون یعنی...!!

درصورتی که تو حرفهاش گفت که پسر دایی پسره تازه از خانومش جدا شده!

مرد بودین جلوی اونا رو می گرفتین

 نه اینکه واسه دوتا آدمی که حالا یکیشون فوت کرده دنبال مقصر بگردین!

واالله!

تازه...خوب شد ازدواج نکردیم چون حتما الان که یکی از فامیلامون معتاد شده

طلاقم می دادن!

خوشحالم از اینکه حداقل 20-30 سال دیگه که خواستم برم خواستگاری واسه پسرم

مثل مامان پسره نگران نیستم

یا اگه اومدن خواستگاری دخترم حس نکنم دختر یه عیب نابخشودنی داره

البته همه ادما یه خوبی و بدی هایی دارن

اما کلا خونواده خوبی بودن و پسر خیلی متعادلی داشتن

جلساتمون زیاد شده بود و داشتم یکمی بهش وابسته می شدم

 اما...

 2 سال بعدش که تو خیابون بالای خونمون

داشتم ورود ممنوع می رفتم باهاش شاخ به شاخ شدم هیچ حسی نداشتم!

امیدوارم یه زن خیلی خوب براش گرفته باشن؛لیاقت یه ازدواج موفق رو داره

شاید من نمی تونستم خوشبختش کنم

شد یه تجربه برامون که از همه بپرسیم بیماری دارن یانه...!

شما هم حتما بپرسید!

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
بهشت پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ق.ظ http://nochagh-archive.blogsky.com/1382/02/

مطمئن باشکمی ازبیماری اشرا گفته اند مبادا شما خودتان تحقیق کنید بیشتربفهمید.اصولا آدمای پولدار حق خودشون می دونند هر آنچه میخوان به دست شون برسه.ابدا دلت به حال اون پسر نسوزه چون مامانه اونقدر بلا هست که زن خوبی واسه اشدست و پا کنه خدا رو شکر تو این هچل نیفتادی و امیدوارم هرگز چنین خواستگارای ...نداشته باشی دیگه.ببینمت جالب میشه.معلوم نیست مهر مار داری اینقدر خواستگار داری

آره واقعا!

قیافه و تبپم بد نیست ولی اکثرا به خاطر اینکه خونواده خوبی دارم این وضعمه.البته خوب نیستاآآ. همش درگیر فکر و خیالم. خیلی خسته می شم گاهی اوقات . امیدوارم زودتر تموم شه این مرحله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد