حالا


خیلی منتظر م.م بودم ولی خبری ازشون نشد تا دوتا خواستگار خوب بهمون معرفی شد. فکر کردم حیفه ردشون کنم. یکیشون دیگه زنگ نزد اما م.ف اومد.... دو جلسه هم اومدند.خوموتده ی بدی نبودن. پسر خوبی هم بود اما  به دلم  ننشست.زشت نبود اما ازش خوشم نیومد. مادر و خواهرش خیلی مهربون و صمیمی بودن ولی یکمی از ما سطح پایین تر بودن. با توجه به سنش وضعیت سربازی و تحصیلش چنگی به دلم نمی زد. یه خواهر کوچیک مشکل دار هم داشت که  البته دلیل رد کردنم این نبود. 4 تا خواهر برادر کو چیکتر از خودشم داشت که نسبت بهشون حس پدرانه ای داشت. منم می شدم عروس بزرگ و تا اخر عمر اسیرشون می شدم.البته اینا هیچ کدوم دلیل قانع کننده ای نیستا...اگر ازش خوشم می اومد بازم ادامه می دادم.ولی از رد کردنشون هیچ حس عذاب وجدانی ندارم و با دل مطمین ردشون کردم و از این بابت خیلی آرومم. دوبارم پیغام فرستادن که توروخدا دوباره بیایم ولی من تصمیمم عوض نشد.اگه سنم بالاتر بود شاید قبولش می کردم اما الان منتظر یه موقعیت خوب تر هستم که ان شاالله زودتر پیداش بشه.

آخه امسال که داشتیم وارد سال 90 می شدیم با یکی از دوستام نیت کردیم امسال شوهر کنیم!!!

جالب تر اینکه دوستم م.ح.ع الان عقد کرده....!( ان شاالله خوشبخت شه البته اگه من می خواستم مثل اون ازدواج کنم تا حالا بچه م هم دنیا اومده بود!)

بعد این خواستگاره سه چهار تا خواستگار تقریبا خوب داشتم که با همین دلایل سن و تحصیلات خانواده و خونه نداشتن و... ردشون کردم. مامانم از دستم حسابی حرص می خوره اما به روی خودش نمی آره. نمی دونم چم بود اما اصلا حوصله اومدن و رفتن ندارم دیگه! می خوام یکی بیاد و تموم شه بره.حالا چند روزیه کسی زنگ نمی زنه و می ترسم بابت رد کردنای بی خودیم باشه!!

خدا کنه اینطور نباشه ولی...

دعاکنید...


نظرات 3 + ارسال نظر
ف شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ق.ظ

اینا که مینوسی واقعیه؟

واقعی واقعیه
یعنی سعی می کنم واقعی ترین ها رو بنویسم. واسه همینم به هیچ آشنایی ادرس اینجا رو ندادم تا بتونم با خیال راحت هرچی تو دلمه بنویسم و نیازی نباشه واسه کسی جیزی رو توضیح بدم.

باشماق شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ق.ظ http://bashmagh.blogsky.com

تو این اشفته بازار ازدواج اگه می خوای نمونی معطل نکن دیگه از این حرف ها گذاشته خانواده شون بما نمی خوره سطح تحصیلاتشون و .....
یکی را انتخاب کن و بعله را بگو بقیه اش هم بسار بدست خدا

حتما اخرش همینیه که شما می گی...
توکل کردم و منتظرم خدا عشق اونی رو به دلم بندازه که تا آخر عمر بتونیم در کنار هم خوشبختی رو حس کینم .
حالا هم وضعم زیاد بد نیست که آرزوی خلاصی از دوران مجردی م رو داشته باشم.دارم حال میکنم حسابی...!

بگذارگمنام بمانم سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:53 ب.ظ http://besme-rabel-hossein.blog.ir/

سلام

این چه وضع خواستگار گزینیه دختر خوب!؟

+ان شاءالله که تا حالا روش انتخاب خوب رو یادگرفته باشی:)
+ان شاءالله زود عروس بشی و خوشحال بشویم

سلام
نوشته ی شما رو خوندم
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد