ح-الف (۳)

 

خواستگار محترم جمعه 4 اذر ساعت 4 رفت دیدن بابام!با دست خالی( که اعصاب منو خرد کرد- این جلسه هم صد بار بهش گفتم من روم نمیشه دست خالی جایی برم!) بابا بهش نسکافه و پادرازی داد که اونم فقط آب جوش خورد!و گفت که رژیم داره. در صورتی که هم جلسه اول هم جلسه بعد از بابام تو خونه نسکافه خورد.

بابا چندتا دریافت کلیشو که بهم گفت این بود که آدم خوب و سربهراهیه ...یه سری برنامه هم برای زندگیش داره ولی ذهن تحلیلگر علوم انسانی نداره (مثل من) هی تو مغزش با مسایل ور نمی ره. به یه نتیجه ای میرسه که منطقیه و دیگه دنبال همون میره.

گفت مرده و محترمانه حرف می زنه ولی زیاد شوخی نکرده. اما بابام راجع به مسایل مالی حرف نزده... شایدم گفته ازش انتظاری نداره. ومن حسابی داد و بیداد کردم.آخه همه دخترا باباهاشون براشون خونه و مهریه و ... میگیرن. پسره هم کلی حال کرده و به باباش اینا گفته اینا دنبال مال دنیا نیستند!درصورتیکه من هستم!

مامانم به مامانش گفت باشه بعد دهه اول عاشورا که اونم اصرار کرده که دیر میشه و سرد میشن و شما خواستگار راه می دین و اینا...اما نذاشتیم با باباشون بیان

مامانم قرار شد بهشون زنگ بزنه خبر بده که مامان گیج منم زنگ می زنه خونه خاله پسره با شوهر دخترخاله پسره صحبت میکنه. بعد دخترخاله پسره زنگ میزنه خونه ما به مامانم شماره درستو میده.( همون دختره که منو تو کتابخونه دید) یکم حرصم میگیره اینا همشون یه چیزایی راجع به من میدونن.

این بار که خواست بیان گفتم یکم میخم رو بکوبم که من لباسای خوب می پوشم و جای خوب میرم و دست و دل بازم و ...

فقط دلم میخواست به بهانه ی محرم گل یا شیرینی نیارن... لهشون میکردم.

اما مامانش با کلی معذرت خواهی یه بسته کادوی عطر خوش بو برام اورد که اولین تجربه ام بود...!

با پسره حرف زدم ...مشکلاتمون:

1-اختلاف سر حجاب

2-اختلاف سر موسیقی

3-اختلاف سر مراسم مذهبی

4-شباهت روحی( هردومون درونگراییم و این خوب نیست از نظر مامیم)

5-اختلاف سر قدرت ذهنی

6- اینکه مامانم اصلا نمیشناسدش...موقعیتش جور نشده باهاش بحرفه فکر میکنه پسره خنگ و خله

(آخه منم هی با شوخی ازش تعریف می کنم که هی تایید میکنه حرفام و زن ذلیله و ...)

و مشکل عمده اینکه حرف نمیزنه!

کشتم این بار خودمو دو کلوم صحبت کنه!

گفت احساسیه... زود دلش میشکنه... شب امتحان استرس داره...با همه خوب برخورد میکنه...زنش کار کنه... زنش با دوستاش بره بیرون...

پ.ن.1

لباسایی که پوشیدیم:

جلسه اول:    عید غدیر

من- مانتویی که از مروارید خریدیم/ شلوار کت شلوار/ صندل شهروند الماس /روسری سبز زیتونی و کرم/جوراب سفید/ چادر باکلاس خواستگاری/ انگشتر استیل نقره ای /النگوی سفید طلایی

مامان- بلوز سفید گلور/دامن مشکی و زرد/روسری مهسا/ صندل نقره ای/چادر سفید/ سرویس طلا

خواستگار- کت شلوار طوسی براق/ پیرهن راه راه طوسی سفید/جوراب سفید/انگشتر طوسی ( پیش بابام هم با همین تیپ رفته بود)

مامانش- مانتو مشکی ترک مجلسی/ روسری مشکی/ چادر مجلسی/ جواهرات به تعداد کافی!

جلسه دوم   11/اذر

من- تاپ طوسی/کت طوسی/ شال طوسی/شلوارجین طوسی/جوراب و کفش مشکی بی پاشنه/چادر سفید طوسی/ساعت مامانی و انگشتر استیل

مامان-بلوز قهوه ای کرم و شلوار قهوه ای گلور جوراب کرم و دمپایی قهوه ای و روسری کرم قهوای خاله اورده/چادر سرمه ای غیر مجلسی

خواستگار- کت شلوار مشکی / پیرهن مشکی / جلیقه بنفش/ جوراب سفید

مامان خواستگار- تقریبا همون تیپ قبلی!

پ.ن.2.

باید برم کلی لباس بخرم!

پ.ن.3.

خدایا!

این عاشورا- تاسوعا در رحمتت رو به روم بازکن...

کمکم کن بزرگترین تصمیم زندگیم رو درست بگیرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد