نامه به آخرین خواست گار

 

نامه می نویسم واسه خواستگاری که خودش خواست گار من نبود:

پسرخوب!

راستشو بگم

خدا خیلی دوست داره که گیر خانواده ما نیفتادی

خانواده ای که انگار از دماغ فیل افتادن

دروغ چرا؟ ازت خوششون نیومده بود...حتی از قبل اینکه بیای...

 و آماده ی هزار و یک جور سنگ اندازی بودن

هیچ حواسشون نیست که دل دخترشون شوهر می خواد 

 و حاضره با هر بدبختی از این زندگی کوفتی شون بره بیرون...

می خواستن کلی علافت کنن بعدم یک کلمه بگن 

 " نه! ببخشید! شما در شان خانواده ما نیستی "

دروغ چرا؟ دخترشون هم هزار جور عقده داشت از گذشته ش...

می خواست به همه ی نداشته هاش بعد ازدواجش برسه...

اصلا هم اون آدمی که وانمود کرد نبود! خواست تو رو تور کنه که الحق خوب دستشو خوندی ...

به دخترشون ثابت کردی مردی به هیکل و قیافه نیست...

به اینه که وایستی تو روی مادری که همه زندگیشو وقفت کرد و بگی:" نه!این دختره نه!"

خوشم نیومد ازش! زشت بود! پررو بود!پرحرف بود!

دختر پرفیس و افاده ی یه خونواده مغرور رو نمی خوام!

چیزی که زیاده دختر خوشگل خونواده داره که واسم سر و دست میشکونن...

خدا کنه بهترین زن عالم گیرت بیاد...که تو آینده ی قشنگت سهم بزرگی داشته باشی

از جربزه ت خیلی خوشم اومد...درسته دوست داشتم اما لیاقتت رو نداشتم.

لیاقت قلب مهربون و خالی از کینه ت رو...لیاقت آینده ی روشنت رو...

لیاقت آدمیتت رو...

برو پی زندگی ت پسر خوب...برات دعا میکنم... 

تو هم دعام کن!

ببخش اگه خاطره ی قشنگی برات درست نکردم...

فقط برو و برنگرد...همین!

 

 

 

پی نوشت: 

 

یه حرفم دارم واسه خودم:

دختر دم بخت عزیز!

تو خودتو سپردی به خدا!

پس غمت نباشه...

این ازدواج پر از ابهام و وو ریسک بود

بی رودربایستی پراز احتمال جدایی...

مطمین باش خدا بهترین رو جلو راهت قرار میده بهشرطی که چند روز دیگه تحمل کنی... 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ http://ssetare.blogsky.com

وای چقدر هممون این روزا درگیر ازدواج و خواستگاریم
شاید خوشبحال اوناس که درگیرش نیستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد