افطاری دوره امسال

پارسال این موقع که رفته بودم افطاری دوره بچه های مدرسه...خیلی دلم گرفت

دلیلش این بود که دو تا از بچه هامون م.ر.خ و م.د که اصلا فکر نمیکردم یه روز شوهر گیرشون بیاد ازدواج کرده بودن. دوستام هم نبودن و تنها بودم تقریبا.

دلیل اصلی دل گیریم این بود که م. د که خودش زیاد آدم جالبی نیست یه ازدواج ایده آل کرده بود... پسر خیلی جوون و تحصیلکرده و خوش تیپ و مایه دار...

همه چشماشون چهارتا شده بود!

اما من خوشحال بودم که اینقدر راضیه. فقط دلم از این گرفته بود که من هنوز نتونستم یه انتخاب درست کنم...بچه ها یکی یکی دارن ازدواج میکنن و ما همین طوری موندیم...نگاه های دوستام سنگین بود...هرچی باشه انتظار داشتن اول همه من شوهر کنم.

همونجا از صمیم قلب آرزو کردم تا سال دیگه اگه ازدواج کردم زولوبیا بامیه ی سفره رو من ببرم.

اما نشد...ناراحت هم نیستم. من خودمو سپردم به خدا و مطمینم بهترین شوهر دنیا قسمتم میشه.

اما امسال...

طفلی م. د طلاق گرفته بود... (من جاش بودم عمرا نمی اومدم امروز!)

یواشکی از دوستش پرسیدم چرا؟ و شنیدم : عوضی مفت خور بود!!!

چقدر از خودم خجالت کشیدم امروز... چه ظاهر بین شده بودم.

 

واسش دعا کنید کسی ژیدا شه که خاطره تلخ شو پاک کنه براش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد