هرقدر آهنگ شاد گوش دادم افاقه نکرد! آخرم دادم یه چیزی تو مایه های مرگ گوش میدم!
" توروخدا گریه نکن!
تصمیم آخرو بگیر!
چارپایه رو بکش برو!
چارپایه دستاشو بگیر..."
امشب بابا از سفر اومد و گفت بریم دنبالش... منم شمال و جنوب رو قاطی کردم و اشتباه رفتم. یه دوربرگردونم رد کردم بعد دنده عقب گرفتم و وقتی خواستم بپیچم یه ماشین که با سرعت بهم نزدیک میشد نزدیک بود بخوره بهمون و فاجعه عظیمی به بار بیاره که خدا حسابی رحم کرد... و گرنه خودمون و ماشینمون پودر شده بودیم!!! بعدم که بابا کلی سرمون داد زد و حالم حسابی دگرگون شده بود.هنوزم حالم بده...
دیروز رفتیم جشنواره شعر... خودش برامون کارت دعوت فرستاد. اصرار هم کرد که برم. من و مامان و داداشی رفتیم ...اونم با پسر کوچیکاش اومده بود. وقتی با خانواده هامونیم زیاد برام جذاب نیست...حس معمولی دارم بهش.اصلا دوست ندارم خانواده ش رو ببینم.
حس میکنم این دوریمونه که باعث میشه اینقدر دوسش داشته باشم... وقتی زود به زود میبینمش برام عادیه و حتی شاید از دستش ناراحت شم !
میخوام واسه ارشد قبول شدن یه نذر باحال کنم.... میخوام خالص خالص خداپسندانه باشه
کسی میتونه کمکم کنه؟
امروز دوستم بهم گفت یه نفرو بفرست مشهد! یکی که پول نداره! خوشم اومد از نظرش ولی کم کم کم 100 تومنی میخواد منم با این اوضاع اصلا نمیتونم...
100بار دعای مقاتل؟
بسته بندی شکلات؟
نون و پنیر؟
پول بذارم پیش یه مغازه دار که هر آدم مستمندی اومد بهش تخفیف بده؟
نمیدونم!
می خوام یه چیزی باشه که خدا رو واقعا خوشحال کنه.
شما نظرتون چیه؟
پی نوشت:
دلم می خواد خبر قبولیمو که گرفتم اول برم پیشش البته با یه جعبه شیرینی! میخوام اولین نفری باشه که تو خوشحالیم شریک میشه
سلام
به نظر من به این یک بار قناعت نکنید .
هر بار در آمدی دارید و پولی به دستتون میرسه ، حق معلومی رو برای یک سائل یا محروم قرار بدید ...
البته این نظر من نیست ... نظر صریح خداست .
وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ﴿الذاریات - ١٩ ﴾
می تونید این مبالغ رو بلا عوض بدید و یا قرض بدید و وقتی پس گرفتید دوباره به شخص نیازمند دیگه قرض بدید ... یا براش برنامه های بهتری داشته باشید .
می تونید یه تعداد کتاب یا نرم افزار مفید رو به دیگران بدید تا دست به دست بشه و خیلی ها ازش استفاده کنند .
می تونید حرفه ای رو به کسی که نیازمنده یاد بدید تا براتون صدقه جاریه باشه ...
خیلی کارها می شه کرد ...
این متن رو خوندم و خیلی دوستش داشتم
به شما هم تقدیم می کنم و شما هم اگر دوست داشتید برای دوستان دیگر بگذارید .
می تونید این نذر رو هم داشته باشید که مطالب خوب و تاثیر گذار رو به دیگران انتقال بدید ...
من رو بابت زیاده گویی هایم ببخشید :
حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت میگوید: پدری چهار تا بچههای خودش را گذاشت توی اتاق و گفت این جاها را مرتب کنید تا من برگردم. میخواست ببیند کی چه کار میکند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن جا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.
یکی از بچهها که گیج بود یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و اینها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی این جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد، بعد می رود چیز خوب برایش میآورد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که همینجاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم. آخرش آن بچه شرور همه جا را ریخت به هم. هی میریخت به هم، هی میدید این دارد می خندد. خوشحال هم است، ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله.
نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن. وظایفت را انجام بده! او میآید...