ع-م 4

 

حرف خاصی نیست. یکم روند جلساتمون کند شده. تا حالا 4 جلسه صحبت کردیم. جلسه چهارم زیاد طول نکشید ( کلا دو ساعت) چند تا موضوعی که مونده بودو صحبت کردیم. کافه گلاسه دادیم که ریخت رو شلوارش! انگار زیادم از مزه ش خوشش نیومد. بعدم پرسید: "شما درست کردین" که جمله ش حالمو بهم زد! یاد ح.الف افتادم که سر سمنو عین همین سوالو پرسید.

اول جلسه چهارم حدودا به غلط کردم افتاد از حرفای جلسه پیشش. گفت که تو امور خانمها دخالت نمیکنه و اگه مشکل شرعی نداشته باشه مسیله ای نداره و از دین جلوتر نمیره. منم از دوستام گفتم. از رابطه م با فامیل و اینا...

بعدم واسش چندتا حکم کپی کردم و دادم بهش.نمازم خوند و رفت.

حالا جلسه پنجم قراره با باباش بیان که افتاد 10 روز بعد از جلسه چهار که بهم فرصت داد اروم تر شم. اینطوری شاید قبل محرم اتفاقی نیوفته. حسم خیلی مزخرفه. همه چی برام علی السویه ست. نه دوست داشتنی....نه نفرتی...یه ادم خیلی خیلی معمولیه. با کلی ابهام و... اما همونیه که میخواستم. دستمو میگیره و از این زندگی کوفتی خلاصم میکنه.

مامانم یه سری گیر داده به ادا اطوارای دخترونه ش و قیافه زشتش.و البته سیاستمدار بودن مادرش.

این 10 روز که حالا 6 روزش گذشته زدم به بیخیالی. اصلا بهش فکر نمی کنم.جمعه رفتیم یه مبل دسته دوم خریدیم از یه خونواده تو شهرک غرب. برگشتنه بابا با وانت اومد و ما با ماشین داداشی هم نبود واسه کمک. بابا هم چنان بلبشویی راه انداخت که خدا میدونه ...واسه 5 هزار تومن که مامان اضافی داد به داداش کوچیکه و اونم داد به راننده که البته اشتباه از بابا بود. چنان داد و بیدادی تو ساختمون راه انداخت که بیا و ببین . حیثیتمون رفت.بابا کلا اینجوریه. همیشه می خواد لحظات شیرین زندگیمونو تلخ کنه.

یه روزم رفتم خون دوستم م.ح . طفلی کلی تو زحمت افتاده بود و حسابی غذا و کیک و کارامل و نهار و میوه و انار و ... اماده کرده بود. یه فیلم بد هم دیدیم که خیلی واسه من لازم بود. آخه من خیلی تو مسایل زن و شوهری تعطیلم! یه پی دی اف هم راجع به همین چیزا گیر آوردم که فکر کنم خیلی بدردم بخوره. نمیدونم ... هروقت این چیزا رو که میبینم حالم بهم می خوره. اصلا خوشم نمی اد. خدا کنه در اینده با شوهرم دچار مشکل نشم.

طفلی دوستم فکر کرده بود من از رو دلسوزی واسه پایان نامه ش همه رو راه انداختم بریم خونش! اما هدفم یکم دراومدن از حال و هوای ازدواج بود. اینقدر راه رفته بودم و فکر کرده بودم که پام درد گرفته بود. خیلی هم برام مهمونی خوبی بود. الان حالم خوبه و بی خیال بی خیال!مثلا تو این یک هفته سه تا فیلم دیدم: گشت ارشاد- قصصه پریا و خیابان بیست و چهارم.

امروزم که خونه تنها بودم و گرسنه م بود رفتم یه دوغ یک لیتری خریدم.با نون هممشو خوردم!

خیلی احساس گرسنگی می کنم همش!عین معتادای تو ترک!  

لباس ج چهارم: شلوار کت شلوار. جوراب سفید . صندل آبی ماهواره ای .مانتویقدیمی قهوه ای. چادر سفید بنفش نازک و روسری طوسی بنفش دوستم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد