بله برون

خواستگارا رفتند و دیگه زنگ نزدن.

شاید از رفتار بابام خوششون نیومد ...شایدم باباش از من خوشش نیومد. چون بقیه قضایا حل بود و اتفاق بخصوصی نیفتاد.

خیلی گرم اومدن تو و خیلی سرد خداحافظی کردند. مهم نیست! خدا رو شکر که هیچ علاقه ای بینمون به وجود نیومده بود و زیادم از ظاهرش خوشم نیومده بود. شایدم خدا اینطوری می خواست که من شکست عشقی نخورم.

تجربه شدیم واسه هم. البته واسه من زیاد مفید نبود اما فکر کنم من کلی چیز یاد اون دادم.نوع سوال کردن،  مدل رفتار با دخترای مذهبی بالا شهری و خیلی چیزای دیگه. ایشالا که به دردش بخوره. البته مطمینم چند جای دیگه که بره از اینکه منو از دست داده متاسف میشه.( مثل خیلیهای دیگه... اما کورخوندن و من هیچکدومو دیگه قبول نکردم! حرصم میگیره ازم خوششون نمیاد بعد میرن یک یا دو سال میگردن وقتی می بینن بهتر از من بهشون بعله نمی ده برمیگردن سراغ من رو میگیرن!) فکر می کنن همه چیز باید مطابق میلشون باشه!!! فکر کن یک درصد این اتفاق بیفته...! من که تو ذهن مردم نیستم که بفهمم چی اینقدر عذابشون داده که دختری که اینهمه واسش سرمایه گذاری کردنو همین جوری ول کنن و حتی یه تماس نگیرن و براش آرزوی خوشبختی نکنن اما... خوب میدونم که هرچی که بود یا یه سوء تفاهم کوچیک بوده یا یه چیزی تو همین مایه ها و من خوب میفهمم که مردی که میخوام بهش تکیه کنم نباید اینقدر نازک دل و بی ظرفیت و ایده آل طلب باشه... نباید اینقدر بی ادب باشه وهمین طوری ول کنه بره! منو باش که مجذوب شخصیت خانوادگیشون شدم! حالا دیگه حسرت خانواده شم نمی خورم. فقط حسرت هزینه ی این جلسات رو می خورم. حسرت این 6 سالی که خواستگار راه می دم و بازهم باید راه بدم.

دوست دوران راهنماییم ( ز-س) با برادر شوهرخاله ش ازدواج کرد و شد جاری خاله ش! یه روز تو مترو دیدمش و برام تعریف کرد چطوری ازدواج کرده . اون موقع عقد کرده بود. گفتم عروسیت دعوتم کن که نکرد.شایدم خجالت کشید. فکر میکنم وضع اقتصادی داماد خوب نبود. یه خونه خریده بود تو نظام آباد...نمیدونم ز چطوری دووم میاره ... حالا بماند... دیروز که تولدمو تبریک گفت( تنها کسیه که هرسال تولد قمری م رو تبریک می گه) گفت که یه نیلوفر 6 ماهه داره!!! مردم چه سرعتی دارنا!! هنوز درسش تموم نشده بچه آورد. اینو مطمینم که هر وقت ازدواج میکردم به این زودیا فکر بچه به سرم نمی زد.

دیروز بله برون ف بود. منم رفتم! داماد یه چیزایی بود تو مایه های ع-م . بابا اینو گفت! و البته که به هم می اومدن شدید! مهریه هم 212 سکه و با حق تحصیل و شغل واسه عروس خانوم ( اینم که معلومه.... فکر کن خانوم دکتر شه بعد نره سر کار!) بابا گفت مهریه کم بود!

 خوشحالم که زوجش رو پیدا کرد و ناراحت نیستم که اون اول ازدواج کرد! قسمته دیگه... ایشالا که با دعاهاشون منم زودتر سروسامون بگیریم.

زن عموی دامادم ازم خواستگاری کرد وسط مراسم!!هفته دیگه تو مراسم عقد میبینم پسره رو احتمالا!

این سریال قلب یخی ما رومچل کرده. بعد اینهمه دیر کردن یه قسمت داده بیرون که کلا یه چیز دیگه ست! همه ی سوالامونم بی جواب موند!!دزدی که شاخ و دم نداره! پولامونو ریختیم دور رفت!( آهنگاش ولی عالیه!)

رفتم دعای عرفه حاج منصور! جمعیت بی نظیر بود... اما خوب زیادم حال نداد! یعنی من همون محمود کریمی رو ترجیح میدم. خیلی چیزای بهتری میگه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد