این روزها

 

سیزده روز گذشت از آخرین جلسه خواستگاری که خانوادگی بود. و خانواده ی محترم تماس گرفتند!

تو این دو هفته فکرم هزار جا رفت! اینکه از لحن بابام خوششون نیومده یا باباش از من خوشش نیومده یا هر چی...

اما حسرت نخوردم راستش! آخه من تو ازدواجم خودمو سپردم به خدا و مطمینم کاری می کنه که سفید بخت شم. کنجکاوم نبودم زیاد... فکر کردم ما که کاری نکردیم که عیر خودمون باشیم. هرچی بوده از همینی که هستیم خوششون نیومده و اونم که توش بحثی نیست.

یه خورده هم سرم گرم بود( اندکی هم خودم خودمو سرگرم کردم.) دعای عرفه- بازار- بله برون-عقدکنون-خونه دوستم و البته درس خوندن واسه فراگیر....

به هرحال تماس گرفتند و توجیهی هم نداشتن واسه این مدت( شهرستانی عمل کردن ناجور...!) فقط اینکه گفتیم شاید شما بخواید تحقیق کنید!!(البته من یه حدسایی میزنم که روش 90 درصد مطمینم!)

منم به ز- ت و عشقم گفتم که بهم خورده!!حالا باید یه جوری درستش کنم.

من موردی نمی بینم که ادامه ندیم(خیلی آویزونم...نه؟!)

اما باید این بار بابام باهاش حرف بزنه و از اسمون بیاردش رو زمین!

 یکم بگم از عقد دختر 68ی فایلمون. پسر نجیب و خوبیه. بسیار شبیه همین خواستگار خودمه. اندکی سربه زیر و بی دست و پا و شاید بی عرضه هم هست! کلا احتیاج به یه تربیت درست و حسابی داره.ف میگفت خانواده ش فکر میکنن خیلی پسرشون تحفه س. منم گفتم همه خونواده های ایرونی همینن!( البته جز این خواستگار من!) گفت همش ازش تعریف میکنن. فامیلاشونم خیلی خاله زنک و سطح پایینن! البته خودشونم زیاد با فامیلشون رابطه ندارن خداروشکر.و اما مادر شوهر. ..اول فکر کردم خیلی ماه و مهربونه. بعد فکر کردم یه خل و چل به تمام معناست! روانی در حد مرگ! اما بعد(تر) فهمیدم بنده خدا شدید مریضه.خود ایمنه ومرتب از حال میره. به هرحال ف باید خودشو ازش دور کنه ...به بهانه ی درس شاید...! نمیدونم اینو بگم یا نه...اما... شایدم به زودی فوت کنه...رنگش زرده زرده و مرتب از حال میره.

همه هم واسه عروس شدن من دعا می کردن... حالا اگه عروس شم فکر میکنن حسابی خدا دوسشون داره!!

 یکم بگم از درس.

پایان نامه این هفته به سلامتی تمومه.

ثبت تام کردم واسه فراگیر پیام نور..بسیار سخته درساش اما آخرین امیدمه... هرچی باشه منابعش معلوم و محدوده. بعدم میشم ترم دوی ارشد.باید باید باید قبول شم وگرنه تا آخر عمر همین لیسانس میمونم. سراسری هم ثبت نام نمیکنم. چون وقت ندارم. دوست ندارم و امید ندارم.

ازاد ثبت نام میکنم که اگه فراگیر نشد واسه ازاد بخونم.

عمو جان و خانواده ش تو نیوجرسی در شرایط بحران گیر کردن ... قطع گاز و تلفن و برق.... وضع خرابه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد