محرم

اینان که حرف بیعت با یار میزنند  

 

آخر میان کوچه مرا دار میزنند 

 

 اینجا میا که مردم مهمان نوازشان  

 

طفل تو را به لحظه دیدار میزنند  

 

این کوفه مردمش ز مدینه شقی ترست  

 

یعنی کسی که باشد عزادار میزنند 

 

 دیدم برای آمدنت روی اُشتران 

 

 چندین هزار نیزه فقط بار میزنند 

  

اینجا برای کشتن طفل سه ساله ات  

 

هر لحظه حرف سیلی و مسمار میزنند 

 

 فتوای: خون نسل علی شد حلال را هر شب 

  

به روی مأذنه ها جار میزنند آقا 

 

 نیا که آخرش این شور چشم ها تیری  

 

به صحن چشم علمدار میزنند 

 

 سر بسته گویمت که پریشان زینبم 

 

 حرف از اسیر کوچه و بازار میزنند 

  

 می ترسم از دمی که یتیمان تو حسین  

 

پائین پای نیزه ی تو زار میزنند 

  

این کوفه آخرش به تو نیرنگ میزند 

 

 حتی به رأس اصغر تو سنگ میزنند 

 

 

امشب شب عاشوراست. خونه تنهام و اومدم که چند کلمه ای بنویسم.

نمیدونم امسال محرم به همسایه های ما رسیده یا همیشه بوده ما خبر نمی شدیم!

سرو صداییه که بیا و ببین!

کل این ده روز یک وعده هم غذا درست نکردیم!!

غذا اضافی هم می آوردیم.

منم نسبت به سالهای قبل چند جا بیشتر رفتم.

نمیدونم چرا زیاد گریه م نمیگیره. پامو که میذارم تو مجلس دلشوره میاد سراغم. هنوزم ریشه یابی ش نکردم.

دلم یه عزاداری آروم می خواد که هیج جا پیدا نمیشه.

صدای " حسی... حسی..." ( همون حسین حسین با ریتم دوپیس دوپیس) اعصابمو بهم میریزه.

اما پیشنهاد میکنم کتاب" تشنه لبان" حمید گروگان رو بخونید...آی دلو میسوزونه...

دارم درس می خونم. خدا رو شکر دوبار تا حالا خوندم. دوبار دیگه هم دوره میکنم و توکل به خدا...3 هفته مونده تا آزمون.

خدا کنه از پسش بربیام.

چند روزه فهمیدم عشقم وقتی رفت دینش رو باخت...فکرشم نمیکردم اما منم عاشق همین اخلاقش شدم!!!( بین خودمون باشه)

از اینکه تو هیچ چارچوبی جا نمیشه خوشم میاد راستش...

بعدم میگه! راحت! به همه!

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد