هیچ وقت یادم نمیره....

 

هیچ وقت یادم نمی ره وقتی قرار بود خواستگار بیاد بابا می رفت بیرون و یکساعت جلوی در خونه و راه پله رو دستمال می کشید.

هیچ وقت یادم نمی ره مامان واسم کیسه فریزر باد میکرد و من بادکنک بازی می کردم

هیچ وقت یادم نمی ره تو همه ی سن ها فکر می کردم چیزایی که دوستام دارن گرونن و من نمی تونم داشته باشمون! چیزای مسخره ای مثل مداد قرمزی که رنگ میداد. یا پاک کن مدادی...کلا هیچ وقت ازم نمی پرسیدن چی دوست دارم. چیزی دیدم که دلم بخواد؟

هیچ وقت یادم نمی ره به خاطر کلاس زبان چقدر مامان به پروپام پیچید... نمی فهمیدم! تعطیل بودم و مامان از دستم چند بار به حالت مرگ افتاد و یک توسری محکم هم از بابام خوردم

هیچ وقت یادم نمی ره یکشب مامان بابا تو اتاقشون راجع به من حرف می زدن ... راجع به مدرسه غیرانتفاعی بود و تاثیرش رو تربیتم! منم همون شب قسم خوردم هرگز مدرسه غیرد انتفاعی نرم...(که رفتم البته)

هیچ وقت یادم نمی ره زمان دانشجویی بابا کله صبح بیدار میشد و باهام تا میدون می اومد.

هیچ وقت یادم نمی ره روزی که مادرجون و داشتن می آوردن خونه ما مامان قالم گذاشت و رفت خونه مامانی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد