لیست خرید

 

این روزا بدجوری دنبال خرید کردن بودیم.

1 میز تلویزیون خریدیم 240 تومن

1 تلویزیون ال ای دی سامسونگ خریدیم 3.300 بود و با تخفیف تلفنی 3 تومن دراومد و 1 تومنش رو داداشی داد.

( یادم باشه راجع به خانوم ناز و عشوه ای نماینده سامسونگ بنویسم)

1 میز واسه وسط راحتی خریدیم که 4تا میز کوچیک تر زیرش داره 100 تومن

( یادم باشه راجع به خریدن میز از شهرک بنویسم)

2 تا فرش واسه اتاقم خریدم یکی گرد 75 تومن و یکی مستطیل 130 تومن

( یادم باشه که بابا چقدر تو بی پولی و با اشتیاق برام خریدشون)

لوستر و آباژور و ساعت که از نمایشگاه خریده بودیم هم اومد جمعاً 1.700 شد.

واسه هیچ کدوم هم هزینه­ی حمل و نصب ندادیم! من و ماشین به عنوان راننده و وانت و پدرجان به عنوان نصاب نقشمان را به خوبی ایفا کردیم!

دیگه خونه آماده است واسه انواع مهمونی و خواستگاری

 

در نهایت ناباوری بابا به جشنواره فیلم های تلویزیونی جام جم دعوت شد. حداقل ده ساله که بابا واسه تلویزیون کاری نکرده. اما رفت و فهمید که برای چی دعوت شده! بماند که چی بود و چه طوری با چنگ و دندون رسوندیمش به ضبط! از مامان فرهیخته م تا کارگر بابام افتاده بودیم به کار! ما می نوشتیم آقای عباسی بی سواد پاک نویس می کرد! البته جایزه هم نبرد! کتاب سال هم برنده نشد! اما یکی دو هفته پیش از یه جشنواره کتاب 3 تومن برنده شد که رفتیم باهاش سراغ خریدآی خونه!

نمی دونم اگر این مسیولان می دونستند که یه صف طولانی از خواستگارای من منتظر خرید کردن ما هستند بازم بابا رو انتخاب نمی کردن؟!!!!!

 

زن عمو و پسر عمو از امریکا اومده بودن و عمه جان مهمونی گرفت و مامان گفت تا زن عموازش معذرت خواهی نکرده نمی ره دیدنش. بعد زن عمو خودش زنگ زد و اومدن خونمون و قضیه حل شد. حالا این هفته جمعه دعوت شدیم خونه مادربزرگ که با زن عمو دور هم باشیم. مامان گفت مهمون داریم و نمیآیم که البته خواستگار قرار بود بیاد که کنسل شد. اروم گفتم حالا که نمی ان بریم مهمونی؟ گفت من که نمی ام تو برو! گفتم این دفعه با کی مشکل داری؟ گفت به تو مربوط نیست! یه لحظه دلم خواست از لجم تنها برم اما فامیلا همه منتظرن منو تنها گیر بیارن و از زیر زبونم حرف بکشند. نمی خوام حسرت دیدن مادر بزرگ بمونه رو دلم. نمی خوام پس فردا که ازدواج کردم هیچ کس تو فامیل تحویلمون نگیره! در ضمن یکی از اهداف شوم رفتنم این بود که به بعضی ها بگم دانشگاه قبول شدم! دیدم نیتم پاک نیست! نرفتم!

 

داداشی داره یک هفته می ره مشهد.

 

کم کم شروع می کنم واسه ارشد ازاد درس خوندن.



نظرات 1 + ارسال نظر
aida یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:34 ب.ظ http://dali.blogsky.com/

خرید کردن خیلی خوبه ، اصلا روحیه آدم رو عوض می کنه گاهی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد