تلفن-مجله


هر روز زنگ می زدم  موسسه واسه کلاس آمادگی کار! اما برنمی داشتند. دیروز عصر فکر کردم شاید باشن و تلفن رو برداشتم آوردم تو اتاق و زنگ زدم! برق از سرم پرید! 40 ساعت، 670 تومن! همین طوری که گیج می خوردم تلفن رو بردم بذارم که سرجاش و یکهو.... بعله! خانوم مهندس پریز برق و تلفن رو اشتباه کرد و بوووووم... تلفن سوخت!

به روی خودم نیاوردم. گفتم می ندازم تقصیر یکی دیگه اما اوضاع طوری پیش رفت که تابلو بود دیگه! مامان خیلی زود فهمید! خودم مجبور شدم با دستای خودم زنگ بزنم 17! خیلی حیثیتی بود! یکدفعه یاد روزی افتادم که رفتیم خرید تلویزیون!

قضیه بر می گرده به 14-15 سال پیش که بابا از مکه یه تلفن بی سیم پاناسونیک آورد. اون موقع ها زیاد مد نبود و ما کلی باهاش سرگرم بودیم! اما یک روز که ما خونه نبودیم داداشی ها دعواشون می شه و یکی می خواسته زنگ بزنه به مامان و اون یکی تلفن رو از پریز می کشه و تو این کشمکش ها تلفن نازنین رو می زنن به برق و می سوزه! و از اون روز به بعد ما با تلفن با سیم زندگی می کنیم! پدر محترم از ترس دزدیده شدن لوازم داخلی تلفن که اصله و الان کم گیر میاد نمی بره نمایندگی. روز خرید تلویزیون یه مغازه دیدم که نوشته بود تعمیر تلفن پاناسونیک!

دیشب که از حمام اومدم رفتم تو بالکن آشپزخونه و زنگ زدم به مغازه مذبور. گفت یک روز کامل طول می کشه! دوباره زنگ زدم و گفتم که جناب! من هرچی پول بخوای بهت می دم! اینو دو سه ساعته آماده کن! گفت اگه لوازمشو داشته باشیم باشه! صبح که بابا رفت بدو بدو رفتم مغازشون. 10 بهشون تحویل دادم و رفتم امامزاده و داشتم برای تعمیرکار دعا می کردم که زنگ زد و گفت آماده است!

با 10 تومن و البته تحمل کلی استرس آبروم رو خریدم! دلم می خواست پول داشتم و یه جایزه بابت تلاشهای امروز برای خودم می خریدم اما متاسفانه اوضاع خیلی خرابه و با درست کردن یک لیوان بزرگ شربت آبلیمو ( که اداره مامان اینا شکرش رو بهمون داده بود!) از خودم تقدیر به عمل آوردم!


 

مجله ای که اشتراکشو برنده شده بودم دیگه چاپ نمی شه! به خاطر گرون شدن کاغذ!!!



 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد