یادآوری...


همه بدبختی های یه دختر مجرد از اونجا شروع میشه که پرونده خواستگاراش باز بمونه. برای منم یکبار این اتفاق افتاد. از همون اول که پرونده باز بود باید با دستای خودم می بستمش... از همون روزی که خاله خانوم شروع کرد به مناظره و پرسش و پاسخ باید دندون لق رو می انداختم دور. و اشتباه بدتر وقتی بود که برای بار دوم گول زبون بازی های خاله خانوم رو خوردم و مشغول خام شدن بودم که فاجعه رخ داد...

 نه! نترسید! هیچی نشد! فقط یه دل نازک پِرپِری ترک خورد و تیکه تیکه شد! اونم که تو این دوره زمونه این قدر عادی شده که قد یه مورچه که داره رو آسفالت راه می ره هم به چشم نمیاد. آره! برای هیچکس مهم نبود اما خیلی طول کشید تا تونستم دل شکسته م رو بند بزنم. تو اون گفتگوی تلفنی احمقانه یه آدم پرمدعا دختری که قرار بود عروسش باشه... قرار بود لباس پسرش باشه... رو بی آبرو کرد. از کوچکترین نکته هایی که واسه پسرش گفته بودم تا با خصوصیات اخلاقی همسر آینده ش بیشتر  آشنا بشه یه سناریو ساخت و با کلمه به کلمه ش قلبم رو به آتیش کشید. اونی که داشتن راجعبش حرف می زدن "من" بودم! دختری که نتونسته  بودن بعد 4 سال فراموش کنن...  دختری که راه به راه قربون صدقه ش می رفتن و رو سرشون می ذاشتن...

دلم چرک میشه وقتی یادش می افتم... فقط می خواستم یادآوری کنم که وقتی یک نفر رو نمی بینی و ازش بی خبر می مونی حتما یه دلیلی داره و تو باید به همون دلیل پرونده ش رو ببندی. و گرنه همون دلیل یه روزی سر باز می کنه و بوی عفونتش زندگی ت رو پر می کنه. بویی که حتی با اون عطر گرون خارجی از بین نمی ره.

 

پی نوشت:

تا آخر عمر مدیون مامان- بابام هستم چون کاری کردند که دیگه کسی نتونه به شخصیتم توهین کنه... نتونه نداشته هام رو به رخم بکشه... نتونه قلبم رو زیر پاش له کنه...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد