سفر عید 92


رفتیم شمال!


دو شب اول تو روستای کندلوس خوابیدیم. جاده ی فرعی جالبی داره.یه بخشایی جنگله یه بخشایی کوهستان حتی یه جا مثل ابیانه رنگ کوه ها سرخ میشه! کندلوس یه دهه مثل بقیه ده های شمال. دلیل معروف شدنش مردیه به نام اصغر جهانگیری که اونجا یه مجتمع اقامتی و تفریحی راه اندازی کرده. یه پارک و موزه و مهمانپذیر و فروشگاه و نمازخانه و سرویس بهداشتی که روی هم اندازه ی پارک نیاوران هم نمی شه و یه کارخونه تولید محصولات آرایشی بهداشتی و گیاهی به نام تجاری " کندلوس" محیط جالب و قشنگیه اما به نظر من واسه سفر یک روزه مناسبه. اگر خواستید محصولات کندلوس رو بخرید اشتباه نکنید و به فروشگاهی که تو پارکه مراجعه نکنید که خیلی خیلی گرونه. به جاش برید کنار کارخونه یه مغازه هست که همه ی محصولاتو با یه درصدی تخفیف عرضه می کنند. ما که 1 بسته اسانس نعناع خریدیم 5 تومن بعد رفتیم کنار کارخانه 1 تومن بود! رفتیم 5تومنی رو پس دادیم! یه چیزی اون ور تر از سر گردنه. جاذبه ی دیگه ای نداره جز چند تا پرورش ماهی و یکی دوتا امام زاده. تو یه روستای نزدیک هم یه خوابگاه وجود داره واسه اسکان فرهنگیان.


 سه شب بعدی رو نمک آبرود تو مجتمع اقامتی تفریحی نمک آبرود گذروندیم.

یکسال و نیم پیش هم رفته بودیم و من خیلی اونجا رو دوست دارم. قسمت جالب سفر روز سیزده بدر بود که نمی ذاشتند کسی از بیرون وارد شه و فقط ساکنین می تونستن از محیط استفاده کنن. ما هم رفتیم بیرون و هنوز جوجه ها رو سیخ نکرده بودیم که مامان در ماشین رو بست و سوییچ داخل موند! خیلی با کلاس یه گشت انتظامی محوطه گفتیم و دو دقیقه بعد امداد خودرو اومد و با سیخ جوجه کباب در رو باز کرد و ده تومن گرفت. حالا داداشی ادعا می کنه که یاد گرفته و دیگه هرچقدر دلمون بخواد می تونیم سوییچ رو جا بذاریم! جالب اینه که ما تو این 5-6 سال همه جا سوییچ یدک رو با خودمون می بریم و روز حادثه دوتا سوییچ تو ماشین جا مونده بود! یه بارم ما سه تا رفته بودم فروشگاهی که با خونمون 20 دقیقه پیاده فاصله داره پتوهارو از خشکشویی بیاریم که داداشی درو بست و داداش کوچیکه رفت خونه سوییچ رو آورد.

برگشتنه هم خطر از بیخ گوشم گذشت و نزدیک بود تو اتوبان کرج جوونی که داشت رد می شد رو زیر بگیرم!


در حال خردید دوم از کندلوس بودیم که معلم دینی دبیرستانم زنگ زد به موبایلم ( خود ابلهم شماره م رو بهش دادم! با داداش کوچیکه رفته بودیم خرید. دیدمش! گفت شماره موبایل مادرتو بده منم هول شدم مال خودمو دادم!) با مامی حرف زد و گفت میخوایم بیایم خونتون! پررو پررو! انگار به همین راحتیه! انقدر بدم میاد از این همه اعتماد بنفس! چی داری که می خوای بیای؟! انتظارم داری با آغوش باز پذیراتون باشیم! شازده پسرش متولد 61 ه کانادا دکتراشو گرفته الانم دلش زن می خواد! مامانم خارج نرفتن منو بهونه کرد و گفت نه! خیلی دلم می خواست حالشو بگیره اما مامی بر این عقیده بود که زشته!




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد