الف- ب(1)


 

این بار با همیشه فرق داره! کسی داره میاد خواستگاری که لحظه به لحظه ی حسش رو تو وبلاگش خوندم. کسی که می دونم دوست داره ازدواج کنه و مادرش سخت میگیره. کسی که می دونم یه روزایی یکی دوسش داره و شاید اون هم... ( به اینجا که میرسم یه حس عجیب رو مزه می کنم. یاد روزایی میفتم که شعارم این بود: " میگن هیچ عشقی تو دنیا، مثل عشق اولی نیست..." که همه ی عشقهایی که می شد تو دلم به وجود بیادو در نطفه خفه کردم که عشق اولم همسرم باشه. که روم بشه از خدا بخوام عشق اول همسرم باشم. ) این بار با همیشه فرق داره! این خانواده یکبار دوسال پیش یکبار یکسال پیش زنگ زدند یکساعتی حرف زدند و بعدم خبری نشد ازشون. اما این بار فرق داره... مادر داماد مادر منو پسندیده. مجموعاً هفت ساعتم حرف زدند تا خدا بخواد و بعد اینهمه مدت من و آقا پسرشون توفیق زیارت همو به دست بیاریم. بعد فاطمیه البته!( حالم از این جور قرار مدارا به هم می خوره) یه حال دیگه دارم... یه آمادگی واسه ازدواج به شرطی که حق دانشگاه رفتن رو ازم نگیره... بعد دیدنش خیلی چیزا فرق می کنه... فکر کنم بتونم یه جلسه ای به نتیجه بریم. هم به خاطر حرفای بیش از حد مامان اینا هم خوندن وبلاگش!


پی نوشت 1 :

درس نخونده زیاد- شغلشم دوست ندارم- به مامان با سلطه ش خیلی وابسته است اما خانواده ش و وضع مالیش راضی م میکنه.


پی نوشت 2 :


خودمو اذیت نمی کنم... خوندن وبلاگشو می ذارم به حساب یه آشنایی کلی...

آدم خصوصی ترین چیزاشو می نویسه تو وبلاگش! تصور کن اون وبلاگ منو بخونه! صد سال سیاه نمیاد خواستگاری


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد