امید به شغل- نمایشگاه کتاب

عذاب وجدان دارم بابت درس نخوندنم! با این اوضاع یک درصد هم احتمال قبولی وجود نداره. اما دست خودم نیست... نمی تونم!

چند روزه تصمیم گرفتم برم کتابخونه. ( یاد روزای دانشگاه بخیر واقعاً! عین اسب از خودم کار می کشیدم. هم دانشگاه می رفتم هم کلی کار واسه تو خونه داشتم هم مرکز آمار و بنیاد مسکن و  پست و ... می رفتم. هم بانک و مزون می رفتم. هم عضو کتابخونه بودم. هم به جشن تولد و عروسی و مهمونی های دوره ای می رسیدم. هم خواستگار داشتم در حد بنز! تازه روحیه م هم خیلی خوب بود... الان چی؟ فقط به امور مربوط به ازدواج رسیدگی می کنم! باران خواستگار بر سرم می بارد! همه هم می خوان پنج شنبه جمعه بیان! ) رفتم تو سایت کتابخونه ای که عضوش بودم. عضویت شش ماهه چهل هزار تومن! آخرین بار هشت تومن بود! اما باعث خیر شد. چون فهمیدم بابا تو فکر یه شغله برام! حالا روزشماری می کنم کنکور آزاد تموم شه و فرداش برم سرکار!!! اگه کارش خوب باشه حتی دانشگاه هم نمی رم. ( راستی بعد کلی تحقیق فهمیدم هیچ راهی نداره واسه مهمان شدن. فقط می تونیم یه برگه حضور در کلاس از دانشگاه بگیریم تا اگه شد تو کلاسای تهران شرکت کنیم )

 

ایده ی یه رمان به ذهنم رسیده:

برای دو تا خواهر با فاصله ی سنی دو سال مشکلی پیش می آد که از هم جداشون می کنن. خواهر بزرگه که حدودا 5-6 ساله بوده به کوچیکه می گه که ممکنه اسم و فامیلیمون رو عوض کنن. تو قول بده هرشب موقع خواب اسم و فامیلیتو تکرار کنی تا وقتی بزرگ شدی یادت نره. قول می دم بزرگ که شدم بگردم پیدات کنم! دختر کوچیکه رو می سپرن به یه خونواده متوسط اما با محبت که بزرگش کنن و دختر کوچیکه رو می فروشن به یه گدا! دختر بزرگه درس می خونه و بعد از ازدواجش شروع میکنه به گشتن دنبال خواهرش و با یه دختر فاحشه ی قاچاقچی مواجه میشه که تقریبا چیزی به یاد نداره و از احساس خواهر بزرگه کلی سوء استفاده می کنه.

البته این طرح کلیه که اگه تصویب شه می شه اتفاقایی که برای هرکدوم از خواهرا رخ داده خلق بشه. یه بخش فقر و فساد. یه بخش عاشقانه. طوری که مخاطب احساس تنوع کنه. برای آب بستن می شه یه برادر هم اضافه کرد که آخرای داستان پیداش شه. این داستان می تونه نقش خانواده در تکوین شخصیت بچه ها رو نشون بده و بگه هوش زیاد همیشه هم خوب نیست!  

 

نمایشگاه کتاب به زودی آغاز به کار می کند و من خیلی بی صبرانه منتظرم!

البته جیب خالی من و قیمت کتابا زیاد تناسب ندارند! اما چه میشه کرد؟ بیشتر می رم دنبال کتابای شعر شاعرای جوون! دلم می خواد بعضی کتابا رو داشته باشم. نه اینکه امانت بگیرم یا تو انترنت دنبالشون بگردم.

راستی...

هنوز یک ماه نگذشته...

داشتم وبلاگ حامد عسگری رو می خوندم که با خودم گفتم:" کاش جای خانمش بودم!"

دیروز یه خواستگار زنگ زد که همه کپ کردند و بیشتر از همه خودم! یه پسر شاعر! که پدرش هم یک نویسنده و شاعر بزرگه. ذوق کرده بودم! اما خوب... از قدیم گفتند:

زن شاعر نشو! شاعر فقیره...

رد کردنشون کار سختی بود اما انجام شد بالاخره.

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ب.ظ http://ssetare.blogsky.com

جالبه که ما دخترا شرایط شبیه هم داریم
کاش مثل پسرا بودیم فارغ از این مشکلات
راستی ازمونت خوب بود؟؟
کلاس عملی پیش کی میری؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد