اردیبهشت پر از مشغله....

یه نفس عمیق...

دم...

بازدم...

حس عجیبی دارم. می خوام با صدای بلند آهنگ گوش بدم یا نه... رمانهایی که از نمایشگاه خریدمو بخونم... یا یه فیلم عاشقانه ی ایرانی نگاه کنم... با بزنم به خیابون و واسه خودم راه برم و راه برم.

واقعیت اینه که داستان خواستگارای من از فرهنگ 6 جلدی معین هم بیشتره! به شرطی که یکی حال داشته باشه با جزییات بنویسدشون!

وقتی در جریانه اونقدر ذهم مشغوله و اونقدر هیجان دارم که نوشتنم نمی آد. وقتی هم که تموم میشه همه چی رو پاک میکنم و فقط جاش می مونه. الانم اومدم یه خلاصه از وضعیت این روزهام بنویسم و برم!


رفتم مدرسه داداش کوچیکه واسه سمینار! البته نوبت داداش کوچیکه نشد. اما بسی لذت بردم از برنامه! عین دفاع پایان نامه بود! چه اعتماد به نفسی داشتند این کوچولوهای شیطون! ( گروه داداش کوچیکه اول شدند!)

           14 اردیبهشت با م.ح.ع رفتم نمایشگاه کتاب. لیست کتابهایی که خریدم:

ضد

دخترم! عشق ممنوع

عاشقانه

جانستان کابلستان

ایام بی شوهری

          15 اردیبهشت با مامان رفتم دانشگاه و بعدم خرید. ( باید برم مدرسه یه روز  ) یه شلوار مهمونی باکلاس- یه تاپ شلوارک واسه وقتی شوهر کردم- یه لگ واسه مامان مامان و دو تا روسری ده تومنی واسه کادو دادن خریدیم. برای روز مادر هم رفتیم مزون. یه لباس مجلسی واسه مامان( که 28 ام نامزدی م.س می پوشمش!!!) یه بلوز خارجی تک دو تا لگ مشکی و یه لباس بچه ی دختروونه واسه نی نی خودم خریدیم. مامان دو تا آباژور چینی هم برای دو تا از دخترای فامیل که نی نی دار شدن خرید! دانه ای 65 تومن!( راستی مامان 200 تومن داد بهم! قبلا هم 100 داده بود! داداشی میگه داره جبران موبایلشو میکنه اما من فکر میکنم دوست داره من چشمم سیر باشه و بعد ازدواج نگم که شما واسه من هیچی نمیخریدین!)

          17 اردیبهشت رفتم خونه دوست راهنماییم! ازدواج کرده بود و بچه دار شده بود... نمیدونم! انگاری راضی بود! اما حیف بود! لیاقتش بیشتر از کوچه پس کوچه های نظام آباد بود... یه سبد گل بردم براش و چند تا کتاب بچه! گل پری م هم اونجا جا گذاشتم! بسکه خونش شلوغ پلوغ بود هرچی گشتیم پیداش نکردیم! خانه داری یعنی این!!!  اونم بهم یه تاپ داد که از مکه آورده بود!

          م.ح.س.ج رفته مشاوره! بهش گفتن دیگه خ. ر رو دوست نداشته باشه!!!

          طرز پخت خیارشور رو یاد گرفتم ! یک مرد از دیار غربت ازم دستورش رو خواسته بود!   

          23 اردیبهشت عمل داره! عشقم رو میگم! و من نمیدونم چه حسی دارم! نمیدونم باید چه کار کنم براش! جز دعا البته!

         

         

 

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ب.ظ

من یکم نمیفهمم متن هاتوعشقم بعدخواستگار قابل درک نیست

نمیدونم چرا...
چون هرچی به ذهنم میرسه رو می نویسم.
حقیقتش اینه که من خاطراتم رو تو دفترام می نوشتم!
اما همیشه حس میکردم یکی می خوندشون.
اینطوری هم سالها می مونه هم دست کسی نمیرسه بهشون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد