رفتن یا نرفتن؟ مساله این است...


به خودم میگم:


دلت رو سیاه نکن.

درسته پررو هست و لیاقتت رو نداره اما از همه بهتره

دفتر خواستگار ها رو ورق بزن... به کدومشون دوست داشتی جواب مثبت بدی؟

 

به ص.ف؟

-          که پول نداشت و بد دل بود و حالت از مادرش بهم می خورد؟

به م.الف؟

          که پول نداشت و رفت

ح.ر؟

          که پول نداشت و سطح فرهنگیشون زیر خط فقر بود؟

ع.م؟

که خفن مذهبی بود و  پول نداشت و رفت

ح.الف؟

          که پول نداشت و میخواست زوری ببردت خارج و رفت؟

م.ص؟

          که قد کوتاه بود؟

ح.الف؟

          که پول نداشت و هرچی از دهنش در اومد بارت کرد؟

ع.ر؟

          که پول نداشت و میخواستند برات تو تالار ضایع عروسی بگیرن؟

ی.ت؟

          که پول داشت اما مریض بود؟

یا م.م.ن؟

          که پول و تیپ و زبون یه متری داشت ولی طلاق گرفته بود؟

 

مرد و مردونه...

از همه بهتر نیست؟

از همه قد بلند تر نیست؟

از همه درس خونده تر نیست؟

خانواده ش از همه بهتر نیست؟

 

چی می خوای از خدا؟

کدومشون همه چی تموم بودن؟

کدومشون اینقدر راحت گذشت؟

کدومشون اینقدر متعادل و منعطف بود؟

کدومشون از دید بقیه به این برازندگی بود؟

 

تا کی میخوای صبر کنی؟

بهترین وقت برای ازدواج نیست؟

سن و سالت کمه یا زیاد؟

با آبروداری و خونه  ی خوب عروس میشی...

فوق لیسانس مهمان میشی تهران...

هشت ماه دیگه عروسی می کنی. و یک سال بعدش میری به سرزمینی که قرراه توش رشد کنی...

فارغ از همه ی چیزهایی که اینجا جلوی پات مانع ایجاد میکرد...

میری جایی که کلی آدما آرزوشو دارن...

مگه آرزو نداشتی دور شی...؟

عزیز بشی؟

بزرگ بشی؟

یه قدم برداری که آینده ی بچه هات تامین بشه؟

مگه آرزو نداشتی از بغل فامیل شوهرت فرار کنی؟

دست اون خاله های داغونش نرسه بهت؟!

همین مادر پدر خودت... ( روراست) چقدر تحملشون سخته برات

میری واسه خودت زندگی میسازی...

کسی میشی که دهنشون باز بمونه...

دست داداشی ها رو میگیری و بلندشون میکنی...

جای اینکه(مامان گفت:) چند سال دیگه آویزوونشون بشی...

می ری و میشه پناه یه خانواده...

عزیز خانواده

بهت افتخار میکنن...

 

چند چندی با خودت دختر؟

رها میشی...

با زبون دراز رها میشی...

یادت آرزوت بود بری شهرستان؟

یادته چقدر استقلال رو دوست داشتی؟

احساس ضعف نکن!

برو دنبالش!

بدون که به نفعته...

هرجا هم سختی کشیدی زبونت درازه...

حرف داری واسه گفتن...

واسه نداریش...واسه کم محلی ش... واسه محبتی که نکرده...

 

گیر پول اونی؟

خودت چی هستی مگه؟

یه نگاه به اتاق خالی که توش نشستی بکن...

به لباس تنت...

باورت شه که اونا هرکاری برات بکنن از وضع الانت بهتره...

لااقل دستت تو جیب شوهرته نه اینکه واسه 200هزار تومن اویزوون بابات شی...

آینده داره

یه مهریه ی بالا بگیر و خلاص...

برو تو اغوش زندگی پر از هیجان

پر از عشق و امید...

پر از تلاش و رشد...

وقت زیادی نداری!

بجنب!

باید درس بخونی زبان بخونی بری خارج زندگی کردن رو یاد بگیری بزرگ شی و مادر شی...

فقط پنج سال دیگه

بیا همین جا و با یه ادبیات دیگه بنویس

 

 

به خدا توکل می کنم.

حسبنا الله و نعم الوکیل...

خدایا!

کاری کن که اگه قسمتم هست آروم و راحت بگذره...

بشم پشت و پناهش...

نه عذاب روحش...



- حرف مامان و بابا و داداشی رو شنیدم. بدشون نمیاد یه جورایی نه بگیم که اونا آدم شن.

کسی از من نظر نخواسته ولی من میگم صبر کنیم ببینیم مهریه چقدر میگن بعد چند تا شرط می ذاریم تنگش دیگه!



بعد:


بابا ازش خوشش نیومده انگار!

امروز گفت تو دانشگاه یه استادی داشته که پدر علم .....بوده. اون اعتقاد راسخ داشته که همه قدبلندها اسکیزوفرنی دارن...

داغوووونم!

( مامی یه بار گفت عمه م ناخواسته از عروس زشت خوشش اومده چون نمی خواسته به خودش سر باشه... ممکنه بابا هم همین طور باشه...پسره خیلی به بابا سره!)



بعد:


مادرش زنگ زد و معرف معرفی کرد.

خودشم به بابا زنگ زد و مهریه تعیین کرد... فکر می کنید چقدر؟

110 سکه!

جلوی گدا بندازی پرت میکنه تو صورتت!

میشه 100 ملیون!قد اون خونه ای که وقتی دوم راهنمایی بودم بابا به نامم خرید!

اصلا قد همین اتاق 12 متری خودم تو خونه خودمون!


چقدر پستن این آدما...

اینهمه انعطاف به خرج دادیم هوا برشون داشته!

پسره که فکر میکنه میتونه مفتی زن بگیره!

به بابا گفته دختر شما گفته براش کیفیت مهم تر از کمیته!

من که یادم نمیاد ولی فرضم که گفته باشم...تو باید کمیت رو بیاری پایین مرد حسابی؟

اینجوری به آینده ت امیدواری؟

اینطوری به من ثابت میکنی هرچی داری مال کسیه که دوسش داری؟!

با 110 تا سکه؟!

مادرش گفته همونطور که زن ریسک میکنه و اعتماد میکنه به همسرش. مرد هم ریسک میکنه! شاید زن اهل زندگی نباشه!

یکی از آشناهامون می رفت سر کار می اومد زنش هنوز استکانهای صبح رو نشسته بود!!!

فکر کن!

سرشون رو میکنن زیر برف!

تو قانون و عرف و شرع ما یه مرد هر وقت زنش رو نخواد میتونه هزار کار بکنه...

اما یه دختر باید از قبل ازدواج نگران همه ی اتفاقات آینده باشه....

چی بشه یه دختر به ازدواج دوم برسه. اصلا تا برسه به ازدواج دوم دستش رو پیش کی دراز کنه؟


کور که نیستم...دارم میبینم مردها برای اینکه به دختری که شرایطش ایده آله چقدر تلاش میکنن...همین خواستگارای خودم...چقدر التماس میکنن...چقدر میگن دختر با شرایط خوب پیدا نمی کنیم.

شهناز( دوست دوره لیسانس مامان) گفته اگه ابریشم خام گیرشون بیاد دختر شما هم گیرشون میاد!

خانم همسایه هم که دو تا پسر زن داده میگه شما فوق العاده اکازیون هستید...


گفتم بابا بهش بگه شرایطمون خیلی با هم فاصله داره.

اگه خواست مذاکره کنه...اگه واسم مایه گذاشت...اگه ثابت کرد براش علی السویه نیستم...اون وقت با چند تا شرط قبول میکنم.

حتی مثل ح.ر نمیگه دختر شما لیاقتش خیلی بالاس ولی من ندارم!!!

میگه همینه که هست!

هوا برشون داشته که خیلی خوبن...

با یه جواب منفی حساب کار دستشون میاد...

باید برن و بگردن و دو سال بعد با گردن شکسته برگردن!

باید برن و ببینن هیچکس دخترش رو مفت بهشون نمیده( و اگه کسی داد، مبارکشون باشه)

من نمی تونم زن مردی بشم که پام واینمیسته.

اگه الان به تصمیمش مطمین نباشه تا آخر عمر وبالشم!


ختم کلام: من ناز می کنم و منتظر میزان نیازش می نشینم.

اگر رفت و نیومد...بهتر! چون نمی تونم با مردی زندگی کنم که براش بی ارزشم!

همین!


نظرات 3 + ارسال نظر
پسر دنبال بخت یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:11 ق.ظ

سلام
داری شوخی میکنی، نه!!؟
اگر این پست ات راست باشه که خیلی وضعت داغونه، خانوم!!
دیدگاه های انتزاعی و خودخواهانه ای دارید.
امیدوارم این پست شما بصورت داستانک بوده باشه.
من دنبال یک راهنمایی برای تعمیر تلفن سوخته توی گوگل سرچ کردم وبلاگ شما باز شد. کاملا تصادفی! اما اون پستی که راجع به تلفن سوخته داشتید انصافا قشنگ و جالب بود، کنجکاو شدم چند پست دیگرتون رو تصادفی بخونم، همین یکی ناامیدم کردم...

سلام!
نمیدونم شاید شوخیه...
شایدم واقعیت زندگیه...
گاهی بدون فکر هرچی تو دلمه رو می نویسم...
میشه بهشون گفت حرف دل میشه هم گفت حرف بدون فکری که وقت عصبانیت از دهن آدم می پره!
خودمم نمیدونم!

پسر دنبال بخت دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ق.ظ

سلام
جواب ندادیدها؟!
این پستهاتون واقعیته یا داستانکه؟

سلام!
جواب دادم که!!!
واقعی واقعیه!

سوگل یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 04:25 ب.ظ

سلام
منم دخترم و امروز اتفاقی این‌پست رو خوندم . نمیدونم کجایی و چی کار‌میکنی. ولی باور نکردنیه که خودت رو به فروش گذاشتی و قیمت رو خودت میزاری. دختر خوب شما اگه کسی رو بخوای ۱۱۰ سکه که هیچ ۱ سکه هم‌ازش‌نمیخوای. خودت رو نفروش . سعی کن انتخاب کنی تا حراج

سلام.
من حاضرم یه سکه هم نگیرم ولی حق و حقوقم عین شوهرم باشه. هر جایی دلم بخواد کار کنم. برای بیرون رفتن از خونه از شوهرم اجازه نخوام. هر وقت عشقم کشید شوهرم رو طلاق بدم و ...
چون اینطوری نیست. مهریه تنها حربه ی دختری مثل منه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد