خانوم ک.ف


امروز خانوم ب.ن افطاری داشت. خواهرزاده ش ش.ب اس داد حتما بیا! گفتم نه! گفت چرا؟ گفتم امادگیشو ندارم! مامان تنها رفت! همه ریختند سرش که چرا دخترتو نمیاری؟

( روش رو ندارم...بعد 7 سال فقط تونستم یه لیسانس مزخرف بگیرم!)

( حالشم ندارم... هر کدومشون یه مدل خاطره رو زنده میکنن!)

خانوم الف.ک.ف شماره م رو گرفت و 11 شب بهم اس داد:

 

در قید غمم خاطر آزاد کجایی؟

تنگ است دلم قوت فریاد کجایی؟

با آنکه ز ما یاد نکردی

ای انکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟

 

 

دوسش دارم اما آهسته میرم جلو...

اگه عقد کردم یا رفتم دانشگاه یه بار باهاش حرف میزنم...

دوسش دارم اما دلگیرم.... وقتی فهمیدم از ف.الف خواستگاری کرده حس کردم باهامون رابطه میگرفت که بشناسدمون برای پسرش لجم در میاد!

دوسش دارم اما دوست ندارم تو زندگیم فضولی کنه...

تحویلش گرفتم ولی رو ندادم زیاد و نمیدم! سنگینی م رو حفظ میکنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد