وقتی کسی را که نداری دوست داری
با عشق داری روی خود، پا میگذاری
وقتی به جای "من"، ضمیرت میشود "تو"
از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...
وقتی که غیر از خاطراتی گنگ و مبهم
چیزی نداری که نداری که نداری...
وقتی هوایت ابری است و بغض داری
تا شانه میبینی هوس داری بباری...
وقتی برای زندگی یک راه داری
از راه سهمت میشود چشم انتظاری...
وقتی که هی نه میشود، نه میشود، نه...
وقتی که آری بوده، آری بوده، آری...
وقتی نمیخواهی که تنهایی بمیری
امّا در آغوش خدا هم بی قراری...
وقتی بمیری پیش از آن که مرده باشی
باید به قدر زندگی طاقت بیاری
دربست بغضباران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!
ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟
گفتی: سلام؛ میروم آقا خودم... سپاس...
گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز!
گفتی: مسیرتان به کجا میخورد شما؟
گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز!
لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...
زحمت؟! چه حرفها! شده تا انتها عزیز...
باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!
مانند فیلمها شده این ماجرا عزیز!
من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!
(دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز!)
من غرق روسری تو بودم که ناگهان...
گفتی: همین بغل... چقَدَر بیهوا عزیز؟!
رفتی و عطر روسریات مانده پیش من...
تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز!
بغض گلدان لب پنجره را چلچهها میفهمند
حال بیحوصلهها را خود بیحوصلهها میفهمند
کفنِ مشهدی و ترمهی یزدی و گلاب کاشان...
بیش از اینها غمِ بم را گسل زلزلهها میفهمند
دور یعنی: نرسی! هی بروی... هی بروی... هی بروی...
معنی فاصله را جاده و پایآبلهها میفهمند
طرح قلیان دلم را صفوی یا قجری نقش کنید
آه جانسوز مرا شاه همین سلسلهها میفهمند
خواستم تا گرهای باز کنم با غزلم... باز نشد!
کوری بغض مرا گنگترین مسألهها میفهمند...
غرورم را شکستم؛ ارزشش را داشت دیگر؟ نه؟
به ماندن یا که از رفتن، تو را واداشت دیگر؟ نه؟
نمیگویم نرو! باشد برو! تقدیر ما این است
ولی اینگونه رفتنهایت "امّا" داشت دیگر؟ نه؟
اگر راهی به جز رفتن نداری، پس برو دیگر!
نمیدانم که اشکم هم تماشا داشت دیگر؟ نه!
مسافر، راه میبیند، دلش را زود میبازد
یکی از راهها راهی به اینجا داشت دیگر؟ نه؟
گواهی میدهد قلبم که روزی بازمیگردی
نمیپرسم که این امروز، فردا داشت دیگر؟ نه!
وبلاگها بسیار خوب است.
آقای احسان پور خیلی دوستت دارم خییییییییییییییییییییییییییییلی