م.ر.ک و ح.ن.الف


وقتی واسه مرحله اول کنکور درس می خوندم چند تا خواستگار زنگ زدن که 3-4 تاشون خیلی خوب بودن.

بعد کنکور دو تاشون زنگ زدن... و دیدیمشون! هر کدوم دو جلسه و هر دو رو با پدرها...

اولی رشتی شدید بود و دومی اصفهانی شدید...

هر دو اوضاع مالی و تحصیلی مناسبی داشتن...

رشتی دست و دل بازتر جذاب تر و گرم تر و کم سن تر و با تجربه تر بود....

اصفهانی خانواده دار تر سرد تر نسبی تر بی تجربه و بی عرضه بود...

نظرم بیشتر روی اصفهانیه است ( بماند که رشتیه بعد از دو جلسه دیگه زنگ نزد!!! نمیدونم چرا واقعا...) 

اگه ادامه پیدا کرد شاید ازش بنویسم...

نظرات 2 + ارسال نظر
فعلا غریبه جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام من دوست دارم باهات دوست شم . اعتماد به نفسم پایینه و اصلا خواستگار خوب ندارم چند وقت پیش یه خواستگار داشتم که تا قبل اینکه باهاش حرف بزنم هیچیشو قبول نداشتم وقتی هم باهاش حرف زدم فهمیدم عقایدشم دوست ندارم ولی اعتماد به نفس داشت جالب اینجاست با اینکه اصلا دوست نداشتم قبولش کنم اونا رفتن و پشت سرشونو نگاه نکردن حالا چیکار کنم احساس میکنم هیچ چیز خاصی ندارم که یه پسر جذبش بشه داشتم اون پستی که درباره م الف نوشته بودی که بعد خاله ش اومد برا پسر خودش خواستگاری رو میخوندم چفدر خوبه آدم اینجوری طرفدار داشته باشه {ماشاءالله} حالا لطفا به منم کمک کن

سلام دوست من...
تعداد خواستگار اصلا مهم نیست!
مهم اینه که اونی که میاد همونی باشه که می خوای...
هیچ تضمینی وجود نداره دختری که خواستگار زیاد داره ازدواج مناسبی داشته باشه و دختری که کمتر خواستگار داره ازدواج نا موفقی داشته باشه یا اصلا ازدواج نکنه...
مثلا خود من الان 7 ساله که برام خواستگار میاد!! هنوز نتونستم یه مورد مناسب از بینشون پیدا کنم

هر موجودی که خدا آفریده خواهان خودش رو داره.
یک لحظه فکر کن اینهمه آدم معلول، زشت، نا بینا و ... چطور ازدواج میکنن؟! پس خدا برای هر موجودی که آفریده جفت قرار داده. و هر دختری با هر شرایطی یک گل از باغ خدا است.

علت کمبود اعتماد به نفست رو در خودت پیدا کن ( اگر تنهایی نمی تونی از یه آدمی که میشناسدت و قبولش داری یا اگر همچین آدمی رو نمی شناسی از یه مشاور کمک بگیر) و کم کم سعی کن اون بخش از وجودت رو تقویت کنی...

کارهای جمعی انجام بده... مثل ورزش... وقتی ارتباطتت رو با آدمها زیاد کنی... وقتی معایب دیگران رو با تمام وجودت حس کنی اون وقت ارتباط اجتماعی و اعتماد به نفست رشد میکنه ( ان شاالله)
وجود تو مهمه! خانواده ت! نجابتت!
همه ی داشته هات رو برای خودت بزرگ کن! سعی کن خودت رو باور کنی! و فراموش نکن کسی که میاد خواستگاری یه موجوده پر از نقص و کاستی! فقط یاد گرفته چطور کم و کسری هاش رو بپوشونه یا بعنوان قوت نشونشون بده!

از رفتن خواستگار ضعف نشون نده!
اول آینده و ازدواج و فرزندانت رو بسپر به خدا بعد شروع کن به انتخاب...
اگر ایمان داشته باشی خدا برات یه قسمت خوب در نظر داره از رفت اون آدم اصلا ناراحت نمیشی... چون مطمینی که در کنارش خوشبخت نمیشدی...
( شاید اون آدم مناسب تو نبوده/ شاید اعتیاد داشته/ شاید هیچ وقت نمی تونسته بهت علاقمند بشه/ شاید عمرش کوتاه باشه و...)
در این مواقع من خودمو با این مفهوم اروم میکنم که: خانواده ی بی شخصیتی بودن! حداقلش این بود که تماس بگیرن و از پذیرایی خانواده دختر تشکر کنن و برای دختر آرزوی خوب داشته باشن! وقتی این کار رو نکردن یعنی دو روز دیگه هم برای عروسشون هیچ بهایی قایل نمیشن و...

فعلا غریبه جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:57 ق.ظ

راستش چندتا سوال مینویسم اگه مایل بودی با هم دوست شیم بهشون جواب بده مرسی:
تو نظر قبلی گفتم خواستگاره رفت و دیگه نیومد. راستش اولین خواستگاری بود که باهاش حرف میزدم کاملا با سوالاش غافلگیر شدم با اینکه قبل تر ها کلی مطلب خونده بودم که با خواستگار چطور حرف بزنم ولی در عمل هیچی بلد نبودم حالا یه سری از سوالاشو که احتمالا سوال بقیه خواستگارا هم هست کم کم میپرسم لطفا جوابایی که مناسب میدونی رو بهم بگو:
مثلا ازم پرسید دوست داری همسر آینده ت چه خصوصیاتی داشته باشه خوب من اصلا دوست ندارم جواب این سوالو به هیچ خواستگاری بدم چون اومدیمو گفت خوب من فکر میکنم همونیم که تو میخوای بعد من چیکار کنم یا مثلا خواستگاری بود که من ردش کنم بعد میشینه پشت سرم صفحه میذاره که چه انتظارا خودشو ندیده حالا چطوری با یه جمله مودبانه از شر این سوال خلاص شم آخه خواستگارای من هیچکدوم شرایط همسر ایده آلم رو ندارن و من نمیخوام شرایطو بهشون بگم{این اولین خواستگاری بود که باهاش حرف زدم خواستگارای دیگه اینقدر شرایطشون بد بود که حرف نزده رد میشدن حتی اجازه ورود به خونمونم پیدا نمیکردن}

اول اینکه یه بخشیش به تجربه ربط داره و کم کم دستت میاد باید چه کنی
دوم اینکه خیلی هوشمندی که نمیخوای جواب این سوال رو بدی!
سوم اینکه می تونی خیلی محترمانه ازش خواهش کنی خودش اول جواب این سوال رو بده تا فرصت فکر کردن داشته باشی. بعد از جوابش نظرت رو درباره ی همون نکته هایی که اون اشاره کرده بهش بگی...
اگر هم خیلی اصرار داشت بهش بگو باید در مورد این مساله بیشتر فکر کنی و قضیه رو موکول به آینده کن!
چهارم: می تونی خیلی خیلی کلی جواب بدی...
دوست دارم همراه باشه/ به پیشرفت همسرش اهمیت بده/ رفتار مناسبی با خانواده ش داشته باشه/ و ...
پنجم: اگر گفت من همینطوری ام که تو می خوای ازش بخواه برات مثال بزنه! بی رودرواسی و راحت ... مثلا اگه تو گفتی نمی خوام خشن باشی و اون گفت نیستم. چند دقیقه بعد ازش بپرس تا حالا تو مدرسه با کسی دعوا کردی؟ و شرح ماجرا رو با جزییات بخواه ازش... اینطوری هم درصد خشونتش معلوم میشه هم راستگویی ش
یا اگه گفت حامی خامومم هستم بپرس تا حالا چیکار کردی که خانواده ت احساس کنن حامیشون هستی؟
یا اگه گفت به تحصیلات خانومم اهمیت میدم بپرس تا حالا بخشی از وظایف خونه رو قبول کردی تا مادرت بتونه ادامه تحصیل بده!؟

امیدوارم جوابام به دردت بخوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد