اوضاع خانواده

بعد از برنامه نیمه شعبان عمه بابا فوت کرد و بابا تواست بره شهرستان . این وسط سال پسرعموی مامان بود. با هم رفتن و دایی یکی مونده به اخری و خانمش رو اوردن عیددیدنی خونمون. شام بابا خواست ببردشون بیرون با اصرار و مامان هم ماهی گذاشت سرخ کنه اخرشم الویه دیروز رو خوردن و بردن و رفتن.

بابا نرفت شهرستان و بین مامان بابا بهم خورد.

دایی کوچیکه اومد و مجبور شدیم تو رودرواسی سه تاشون رو دعوت کنیم.

بابا و داداشی رفتن کولر رو درست کنن دم در به داداشی گفتم مواظبباش بابا ورق آ4 های تو صندوق عقب ماشین رو نبینه و نفهمه مامان رفته واسه مدرسه خرید کرده که بابا یهو عصبانی شد و داد زد که هر چی میخوای به من بگو... یاد گرفتین مخفی کاریکنین و...(وحشی! دلم رو شکست)

خلاصه که بابا همه تلاشش رو کرد که سنگ تموم نذاریم.به اونا هن تیکه انداخت که هرروز نیاین اینجا...به مامان هم تیکه انداخت که چه سفره ای چیدی و چه زحمتی کشیدی...سر عکس گرفتن هم یه بامبولی در اورد که بیاو ببین .


 

از اول ماه رمضون دعوت بودیم خونه عمه بزرگه که پیرو نرفتن مامان ما هم نر فتیم و بابا رفت. 

افطار دعوت بودیم خونه مادربزرگ مادریو فرداش هم تونه اون یکی عمه

مامان گفت نمیامو ما هم نرفتیم

اینکه عمه بهاردوشون جدا زنگ زده بود و اینکه بعد نیومدنمون دختر کوچیک عمه بزرگه زنگ زد خونه که لابد واسه کادو تشکر کنه بماند.

1روزمونده به افطاری دعوت شدیم افطاری مامان مامان

اینکه چرا اون وسط بابا قبول کرد بیاد بماند...ما فکر کردیم میاد که مامانم فردا بره...اخه مامان گفته بود من دیگه هیچ جا حتی عروسی نمیام.

اقا رفتیم...

مامان مامان با نهایت پستی خانواده دایی بزرگه که دشمن بابا حساب میشه رو دعوت کرده بود.نمیدونی چه حالی شدم دیدم اونجان... حالم ازش بهم خورد...ممکن بود فاجعه به بار بیاد...اما در کمال تعجب رفتار همه عادی و عاقلانه بود...من واقعا نمیدونم چرا...هیچکس هم حرفی نزد دربارش....

خدا داند...

فرداشم اصلا بحث رفتن به خونه عمه مطرح نشد

چند روز بعد مامان بابا خوب شدن و رفتیم سفر!!!


1 چیزی...

من تصمیم داشتم بلوز شلوار بپوشم

تو اون جمع فقط پسردایی نامحرم بود.هم سن داداشیه.

چادر سر کردن اونم چادرای درب و داغون مانان مامان مسخره بود...چادر مشکی هم فاجعه بود.

بابا رو صدا کردم و گفتم ناراحت نمیشی با مانتو بیام؟ فکر کرد و گفت نه!

راستش نمیتونستم درست تصمیم بگیرم

از یه طرف چادر خیلی ناجور و فحش بود از یه طرفم ورسیدم تو اون جو سنگین بامبول بابا بیشتر شه

اما واسه من عالی شد!واسه اولین بار با مجوز تو جمع خانوادگی با مانتو چرخیدم!!!

یه چیز دیگه:دایی اومد....




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد