س.ب


س.ب مشاور دوران کنکورم بود.هم سن خودمه و ترم 3 است تو دانشگاه خودمون.

وقتی قبول شدم لچه ها بهش خبر دادن...خودم 1 هفته بعد ایمیل زدم و ازش تشکر کردم...بابت تمام زحمتاش...دلسوزیاش...

تنها کسیه که اینهمه دنیاش باهام تفاوت داشت اما تونست روم تاثیر بذاره...

هفته اول تو دانشگاه ندیدمش اما الف. م شنبه دیده بودش...

شنبه تو حیاط مرکزی دیدمش...با الف.ر ایستاده بودن.

فکر کنم خودش رو زد به ندیدن که من اگه نخواستم جلو نرم.

سلام کردم و بهم تبریک گفت و رتبه و دردم و پرسید .

منم ازش پرسیدم سه شنبه موسسه چه خبره؟

گفت برامون سکه خریدن...


یکشنبه دیدمش...

دوبار!یکی دم در کلاس...یکی هم تو کتابخونه...

یه جوریه!نمیدونم باید چه جوری باهاش رفتار کنم؟

صمیمی عین یه دوست؟

با احترام مثل یه شاگرد نسبت به استادش؟

اصلا جلو چشم باشم یا فرار کنم ازش؟

نمیدونم!


امین.خ رو هم دیدم...منو شناخت!


سه شنبه رفتم موسسه

سمینار بود و اخرشم ازمون تقدیر کردن...

حس خوبی بود ولی کاش کمی باشکوه تر بود...

کاش ما هم مثل بقیه تو همایش اصلی شرکت میدادن

کاش از اون شال قرمزا به ما هم میدادن...

کاش عکس میگرفتیم...

کاش لااقل 1 مقام بالا تر از س.ب میومد تو مراسم...


مهم نیست!مهم اینه که من نتیجه م رو گرفتم! و البته سکه م رو!!!



مامان 3/5 ملیون ریخته به حسابم برای لپ تاپ

اول خواستم بیخیال لپ تاپ شم و بزنم تو کار سرمایه گذاری

اما الان حس میکنم نیاز دارم...

می خرمش!به زودی!


نظرات 1 + ارسال نظر
نازی پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:34 ب.ظ http://www.n-ns.blogfa.com

اتفاقای خوبی در انتظارته پس
نوشته های اونایی که ارشد قبول شدن رو که میخونم انرژی مثبت میگیرم.
آره لپ تاپ خیلی لازمه

خدا کنه
ان شاالله قبولی شما
میخرمش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد