آشتی کن با خدای خود

 

بخوان ما را

منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو، به تو

اینک صدایم کن

رها کن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پروردگار پاک بی همتا

منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل

 
پروردگارت با تو می گوید:تو را در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار

رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را

تو راه بندگی طی کن

عزیزا، من خدایی خوب می دانم

تو دعوت کن مرا بر خود

به اشکی یا صدایی، میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را

بجو ما را

تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما

و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم 
آهسته می گویم ،

خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
 تکیه کن
 بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دوررهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما راآشتی کن با خدای خود

تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
 

و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم منولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایمتویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم


نمی خوانی چرا ما را؟؟

مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی ببینم،

من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای، اما
کلام آشتی را تو نمیدانی؟

ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من
بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کنبدان آغوش من باز است

برای درک آغوشم شروع کن

انتخاب اسم جدید برای کلبه ی تنهایی هام

 

رفتم تو شیر تو شیر غرفه افق و بعد از کلی طعنه خوردن از آقایون محترم و نیمه محترم " قیدار " رو خریدم! تیراژش از چیزی که فکر میکردم کمتره اما خوب بدم نیست...شنیدم تو همین نمایشگاه امسال به چاپ سوم رسیده.

بعد کنکور آزاد شروع کردمش... قشنگ بود! یعنی من دوسش داشتم! (البته به پای"من او" نمی رسه هااا!)

از نویسنده های باهوش خوشم می اد

از " رضا امیرخانی " خوشم می  آد...از اینکه دل میده به نوشتن .. از اینکه رو هوا چیزی نمی نویسه! یه جوری می ره تو بطن زندگی و تیپ شخصیت میسازه که آدم فکر می کنه جد اندر جد کامیون دار بودن! یا مثلا یه عمر خلبان بوده!به قول خودش با اهل بخیه اشنا بوده... البته همینا هم باعث میشه طرفداراش کمتر بشن! یعنی ادم روانی میشه تا ته و توی ماجرا رو در بیاره! حداقل باید 7 بار بخونی تا کامل بفهمی چی به چیه!

کلی هم بهش انتقاد دارم که دلم می خواست رو در رو بهش بگم اما قسمت نشد. بیشترم راجع به " بیوتن" بود .

از اینکه به کوچکترین چیزایی که دور و برمونه دقت می کنه اما یهو یه سری مسایل مهم رو عمدا یا سهوا  ندید میگیره بدم میاد( یعنی یه جورایی انگار خودشم گیر میکنه و می خواد بپیچونه خواننده رو)

پیشنهادم داشتم کلی...مثلا اینکه در قالب نامه یه کتاب بنویسه ...با اینکه یکبار این کارو کرده و زیاد موفق نبوده اما مطمینم با تجربه ی الانش می ترکونه!! از من او هم بهتر میشه! البته اگه موضوع جالبی پیدا کنه.

از بازی کردنش با جمله ها و کلمات  خوشم می آد ...

از اینکه  فکرش بازه اما چهارچوب داره خوشم میاد...

یه دعا هم همیشه براش دارم: اینکه از چیزایی که نوشته پشیمون نشه! مثل بعضی هاااا...

بگذریم... به یاد فامیلمون که بعد خوندن رمان رضا امیرخانی  اسم بلوتوث موبایلشو گذاشته بود ارمیا!!!

منم می خوام اسم وبلاگمو عوض کنم...

شاید اینطوری کمتر هم جلب توجه کرد...!  

عنوان جدید وبلاگم: " یارب نظر تو برنگردد"

اول رجب

شب اول رجبه و آسمون داره حسابی می باره...ما هم که فرصت طلب...اومدیم واسه دعا! 

  

خدای خوبم ....اول واسه مردی دعا می کنم که خیلی دوسش دارم اما روزگار باهاش بد تا کرد و خودشم با روزگار بد تا کرد...

وضع خودش و خونواده ش خیلی بده و بسیار محتاج یه نگاهت هستند.

واسه سلامتی خونواده م  ... 

کنکور داداشی ... 

جور شدن پول...  

کنکور خودم......  

پایان نامه خودم 

 ازت یاری می خوام

خدایا... یه همسر مناسب از همونایی که هر دختری رو سفید بخت می کنند البته با گوشه ای از نظر تو برام درنظر بگیر...   

خدایا! یه شغل خیلی خوب و مناسب که باکلاس باشه و زیادم سخت نباشه و حقوقش خوب باشه و محیطش خوب باشه برام در نظر بگیر... اگه همین که قرار بود بشه و ژا در هوا موند خوبه همین اگه نه یه چیز بهتر... خدا جون! من دوست ندارم تو خونه بمونم هم دانشگاه میخوام برم هم می خوام کار کنم و سری تو سرها دربیارم...  

خدایا... امشب درهای رحمتت رو رو به همه ی مومنات و گناهکارایی مثل من باز کن

پسر حضرت زهرا دل ما را دریاب....


به بچه خفاشی که به ساحت امامان مظلوم شیعه اهانت کرد: 

 

بسم رب النور

بسم رب العشق

بسم رب الهادی المهدی

آن که شعر و هرچه موسیقی ست

نذر درگاهش

آن که پاکان هنر در پای او سجاده افکندند

بسم رب العشق

آن که حافظ ها و سعدی ها

عشق او و آل او را بر زبان دارند

بسم رب الهادی المهدی

صاحب عصری که عالم وامدار اوست

گرچه دجالان بدآهنگ

گرچه شیطان های بد ترکیب

داردار و واق واق خویش را آواز می گویند

این نه موسیقی ست

این نه شعر و نه ترانه

این همه فحش است

این فضیحت نامه ی صهیون و آمریکاست

بچه های نطفه هایی از لجن روییده در مرداب

کارگردان

استخوانی پرت خواهد کرد

پیش دم جنبانی چلپاسه ای بدبو

آن دو حرف اول در انزلی افتاده

آن خنزیز

آن دَل هرجایی یابو

 

مزد وق وق کردن سگهای بی اصل و نسب این است

مزد سگدوخوانی این از شغالان بدصداتر

مزد این چندین دهان بی چاک

استخوانی

مزد این مزدورهای مست عیاشش

فکر چندین جایزه از دست خام چند خاخام اند

جایزه در راستای  فکرهایی از جنابت تا جنایت پُر

 جایزه در راستای گنده گویی ها و چیزی از همین هایی که می دانید و می دانند

پولهای هرزه سهم حنجر بدبوی فحاشش

 

مرتدند اینان نه یک تن شان

مرتد اول همین بالاترین با بچه های تخس بی مادر

با همان اصحاب یک پاشان به اسرائیل

با همان  مسئول کلاشش

مرتد دوم

کارگردان چنین آهنگ بد آهنگ

مرتد سوم همین خفاش عیاشش ...

مانده آن سو مادری چشم انتظار راه

انزلی شرمنده ی  شاهین...

                           نه ،  خفاشش!

 

- علیرضا قزوه 

 

 

پینوشت:  

 

یاد کردیم تو را در به دیر ای باران ....  

تو ذوق خوردگی

 

 

هیچ وقت خط و نقاشی ام خوب نبود و به واسطه ی همین موضوع علاقه ای هم به درس هنر نداشتم...تا روزی که... معلم هنر کلاس دوم راهنمایی سرکلاس آمد. روز اول کلاس، معلم هنر بعد از معرفی و آشنایی های معمول افق جدیدی را به روی من و دوستانم گشود...زاویه ی دیدش به هنر و خط کشیدن های مداومش مرا به دنیای جدیدی دعوت می کرد.دنیایی که تجربه کردنش را دوست داشتم...هر جلسه که میگذشت با ذوق و شوق تکالیفم را انجام میدادم و از پیشرفتهای اندکم غرق در لذت می شدم، با وسواس از خطوطش تقلید میکردم و هرچه می گفت به ذهن می سپردم تا برای جلسه آینده بهترین کار را ارایه کنم. نه فقط من بلکه همه ی دانش آموزان دوم راهنمایی وضعیت مشابهی داشتند...این بود که نمرات من معمولا متوسط نمره کلاس بود.یک شاگرد معمولی بودم وانتظار دیگری از خودم نداشتم...همین که بجای خطوط درهم و برهم می توانستم طرحی بزنم و با قلم روی کاغذ های گلاسه که تا یک سال قبل لیز بودنشان آزارم میداد سیاه مشق کنم برایم کافی بود.

درست به یاد نمی آورم دوستانم چه شیطنتی کردند که معلم هنر را از کوره در برد.گمانم کفش معلم هنر را از جلوی در نمازخانه برداشته بودند یا شیطنتی این چنین. که از بخت بد بعد از پیگیری های مدیریت محترم مدرسه سرنخ ها به کلاس ما ختم شد!

روز بدی بود... هرطور بود باید اثبات میکردیم که کار ما نبوده و هیچ مدرک و دست آویزی نداشتیم. هوای کلاس بوی استرس و ناراحتی می داد... بعضی بغض کرده بودند و بعضی در پی رفع اتهام بودند. بعضی با هم درگیر بودند و به هم تهمت می زدند.

با ورود معلم قایله خوابید ...کلاس سکوت محض بود و معلم هنر گاهی با لحن تند و عصبی و گاهی با بغض و ناراحتی مشغول سخنرانی بود. و باز نمی دانم چه شد که معلم هنر من را مثال آورد...اولین بار بود که من به تنهایی موضوع بحث او می شدم. قبلا فقط از دوستانی صحبت می کرد که کارهای خوشنویسی و طراحی شان در نمایشگاه مدرسه شرکت داده میشد. معلم هنر گفت  که این دختر مودب و با شخصیت است. بارز است که از خانواده ای اصیل است و حاضرم قول بدهم که این عمل ناپسند کار او و دوستانش نبوده است  درست که کارهای هنری اش خوب نیست و در این کلاس حرفی برای گفتن ندارد اما...

این جمله ی ناگهانی و با صراحت مثل پتک بر سرم خورد! من که در دنیای کودکی ام غرق در لذت تجربه ی خط و نقاشی بودم یکباره از قله به دره پرت شدم.نه لبخند رضایت دوستان از رفع اتهام آرامم می کرد و نه تعاریف بی پایان معلم هنر  از خصوصیات اخلاقی عالی ام!

معلم هنر قصد بدی نداشت... اما ایکاش می دانست پشت همین کارهای پر از اشکال چقدر انگیزه و علاقه هست. اگر می دانست چقدر میل به بالا رفتن در همین دختر بی هنر هست هرگز  مرا از اوج به پایین هل نمی داد.

تاوان یک جمله ی به ظاهر محبت آمیز چندین برابر انگیزه ای بود که معلم هنر خودش در وجودم جاری کرده بود و سالها به طول انجامید تا چشمه ی خشکیده ی علاقه به هنر دوباره در قلب من جوشید.  

 

 

پینوشت: این مطلب رو نوشتم واسه یه استاد بزرگ... ازمون خواسته بود درمورد لحظه ای بنویسیم که یک معلم با ندونم کاری چند سال ما رو عقب انداخت. منم با کلی ذوق این متن رو نوشتم و جلسه بعدش اصلا ازمون نخواستش! منم برگه م رو پاره کردم اما حالا که فایلشو پیدا کردم گفتم بذارمش اینجا! 

 

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

شعر اول: 

 

 

بیا بیا گل نرگس که بی وفای تو نیست
همان که گفته "نیا"، آن "نیا" برای تو نیست
بیا بیا گل نرگس غلط بگفته کسی
دلش گرفته به والله که بی ولای تو نیست
بیا بیا گل نرگس فدای آمدنت
شفای دل! به دلم کس دمی به جای تو نیست
بیا بیا گل نرگس اگرچه اشک دو چشم
بریختم سر راهت ولی به پای تو نیست
بیا بیا گل نرگس که طبع ما شکفد

به گاه آمدنت شعر بی رضای تو نیست
بیا بیا گل نرگس که چشم های به راه
سپید شد ز غم هجر! آن عبای تو نیست؟ 

  

جوابیه:  

  

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست

نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه مُحیای گامهای تو نیست

نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما
هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند
قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه
کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست

نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش
که جای سجده گه ِ ما هنوز مال تو نیست

نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا
کسی برای شهادت به کربلای تو نیست

نیا نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست
ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست

نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها
به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست

نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق
دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه
که ندبه ، ندبه خرقه است و پایگاه تو نیست

نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست

نیا نیا گل نرگس که حرف من . . . « میعاد » 

فقط بیان ِ سرابی ست که انتظار تو نیست

 

 

پینوشت: به امید ظهورش

پراکنده

 

 

پر از اضطراب و تشویشم....

هزار تا نکته تو مغزم رژه میره اما چه رژه ای... نامرتب و هرکی هرکی...

یه خونه قولنامه کردیم حداقل 60 ملیون بالاتر از توان مالی مون... تا وسط اردیبهشتم باید پولشو بدیم...

بابا بدون اینکه سند یا شناسنامه ی مالکو ببینه دوتا چک جمعا به مبلغ 200 ملیون داد بهش !

استرس اینکه سرمون کلاه بره یا بهم بخوره رو دارم.

نفهمیدم چی شد اصلا! یهو بابا خریدش... اگه می خواستیم اینهمه زیر بار قرض و بدبختی و بی وسیلگی و بی ماشینی و... بریم خوب می گشتیم یه خونه بهتر از این پیدا میکردیم. زبونم رو نتونستم نگه دارم و این حرفو به بابا زدم... حس کردم پژمرده شد یکدفعه... بیچاره همه ذوقش این بود که ما رو به آرزومون رسونده...حالا دنبال راه واسه جبرانش میگردم. البته واقعیت اینه که عجله کرد اما به هرحال خونه ای خرید که خوابشم نمی دیدیم.

یه سری کتاب و دفترای قدیمی تو انباریمو تصفیه کردم.معلوم نیست کی جابجا شیم و مامان بابا خیلی دست تنهان. منم از بعد کنکور سراسری بدجوری پشتم باد خورده... یه کلمه هم نخوندم و فکرش آزارم میده.

اما واسه من تو این مرحله هیچی مهم نیست! نه بی پولی مامان اینا که حالا حالاها ادامه داره و قطعا سختشونه من دانشگاه آزاد قبول شم... نه شلوغ پلوغی و کار  و استرس این روزا...نه استرس خواستگار راه دادن و ازدواج...

فقط واسم کنکور آزاد مهمه! چون باید قبول شم...چون نباید احساس پوچی کنم...چون نمیخوام یک سال دیگه م حروم کنکور دادن بشه....من باید پیشرفت کنم چون لیاقتش رو دارم...باید با بینشی که الان از درسهای قبلی دارم شروع کنم به خوندن منابع آزاد و روزی حداقل 3 ساعت کارهای عملی رو تمرین کنم.

می خوام پولامو نگه دارم ...بعد از عید برم کلاس( 300 تومنه اماواسه نزدیک شدن به موفقیت مجبورم)

 نباید ببازم...نباید وقتم رو تلف کنم...نباید گیج شم و شرایط بهم تحمیل بشه...

حالا من یه سرمایه دارم که مطالعات قبلیمه و اگه ازش استفاده نکنم هدر میره

پس:

به خدا توکل دارم

سرشار از انرژی هستم

متمرکز و آرامم

و موفق می شوم

خدایا!

تنهام نذار

کمکم کن با ارامش و مفید درس بخونم و موفق باشم..کمک کن امسال هرطور هست   (آزاد یا شهرستان) قبول بشم و وارد یه مرحله ی  جدید بشم...اون وقت میرم سرکار تا هم درامد داشته باشم و خرج تحصیلم رو در بیارم ... هم سرمو حسابی بالا میگیرم...خدایا! میدونم که همه جورم هوامو داشتی و داری...

خدای خوبم:

کمک کن تا این دوره سخت از زندگیمون به راحتی بگذره...کمک کن پیش مامان بابام شرمنده نشم و سرم بالا باشه

 به مامان بابام نیرو بده تا بتونن بجنگن واسه راحتی ما و ابروی خودشون...

به منم کمک کن: تو ایمانم... تو درسم...تو کارم...تو ازدواجم و...

خدایا امیدم به خودته... پشتکارمو زیاد کن... کمک کن بفهمم تو چه اوضاع حساسیم و از وقتم کامل استفاده کنم...

چند تجربه بی نظیر

  

به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

اونی که زود میرنجه

زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه
دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.

.......

هستند

کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند

و وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند.

.…..

از درد های کوچک است که آدم می نالد

وقتی ضربه

سهمگین

باشد، لال می شوی.

.…..

به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی

می فهمی رنج را نباید امتداد داد

باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد

از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.

…...

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که

نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد

نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

…...

وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست، گاه نگاه است و گاه سکوت ابدی.

…...

شاید کسی که روزی با تو خندیده است را از یاد ببری، اما هرگز آنرا که با تو اشک ریخته است را فراموش نخواهی کرد

…...

توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر جهان است.

…...

اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.

…...

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود "

- یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم "

- قدری احساسات پشت"به من چه اصلا "

- مقداری خرد پشت " چه بدونم "

-و اندکی درد پشت " اشکالی نداره" هست.

 

 

 

 

بعد از کنکور سراسری

 

امروز بالاخره  کنکور سراسری رو دادم!

هیچ حس خاصی ندارم!

از خوندنم راضی ام...سوالا آشنا بود اما احتیاج به چند بار دیگه مرور بود... نمیدونم شایدم مجاز بشم.

واسه آزاد بخونم؟

کلاس برم واسه مرحله دوم سراسری؟

برم سرکار؟

یا...؟!

دنبال خونه میگردیم.

از خواستگار خبری نیست!

یه حس خوبی دارم.

آرومم!

چند وقته... توکل کردم به خدا...

انگار پشتم گرم شده، انگار باور کردم بهترین ها رو میخواد برام.

دقیق نمیدونم از کجا اومده این ایمان قوی...

اما شنیدم یه یه قدم به سمتش برداری صد قدم میاد جلو

شاید یکم دیره

اما نمیدونم راهش چیه... باید بیفتم تومسیر ...دورم ازش...

تو از کنارقلب من ساده گذر کن

خدا باهام بهم زده ازم حذر کن

دست منو گرفته بود ازش گذشتم

جاده به انتها رسید من برنگشتم

می خوام خدا خدا کنم تو جای من شو

صدای من نمی رسه صدای من شو

چقدر خدا خدا کنم دلش بلرزه؟

گریه ی دل شکسته ها چقدر می ارزه؟

نگو نگو نمی رسم طاقت موندنم کمه

ببین مسیر آخرم چشمای بارون زدمه

صدای خواننده ش خیلی گرم و طبیعی و با احساسه مخصوصا وقتی زنده و بدون موسیقی بخونه

و البته چهره شم نبینی...! شعراشم خیلی قشنگ و دلنشینه.

ایمانم قویه چون هیچ استرسی واسه کنکور، ازدواج، پایان نامه، خونه، کار و ... ندارم!

خودمو سپردم به امام رضا... هوامو داره میدونم.

پی نوشت: کلا خوابم نمیبره!

مشهد

  

 

 من کیستم گدای تو یا ثامن‌الحجج
 شرمنده عطای تو یا ثامن‌الحجج
 از کار ما گره نگشاید کسی مگر 

  دست گره گشای تو یا ثامن‌الحجج 

  

 

خدا رو شکرامسال  دومین باره که دارم میرم پابوس امام رضا...

یه سفر که صله ی خود امام رضا ست. یه سفر شیک...با هواپیما و هتل چهار ستاره مهمون خود امام رضاییم.

انگار سال تحویل اونجا بودن کار خودشو کرد!!!

فکر میکردم این سفر آخرین سفر دوران مجردی م با خونواده ام باشه...

خوش بینانه ش این بود که دامادم همراهمون بیاد و بدبینانه ش اینکه بله بری م بیفته روز تولد پیامبر و نتونیم این سفر رو بریم...

اما حالا مجردم!

راستش اصلا هم حس بدی ندارم. ضربه روحی نخوردم.حتی یه نموره راضی ام از اینکه زن ح-الف نشدم. همون جلسه آخر دوتا حرکتش خیلی دلمو زد...یکی حالت حرف زدنش وقتی گفت:" همسرم هم باید آشپزی بلد باشه"

یکی وقتی با جسارتی که ازش ندیده بودم در مورد رقص پرسید...

وقتی بهش برخورد که گفتم این جلسه اختلافاتمون در اومد...

و از همه مهم تر خوشحالم از اینکه قبل از گفتن راز بزرگ خودشو لو داد. قبل از اینکه تو شرایط سخت قرارش بدم اخلاق جنوب شهریشون رو شد... 

 

بزی که ما به دهنش شیرین نیایم همون بهتر که از گشنگی بمیره!!! 

 

حرفی نیست...

دارم میرم پیش امام رضا ..با روسیاهی همیشگی و حاجتهایی که هر سال زیادتر میشه

1-      قبولی تو دانشگاه نزدیک و خوب( من ایمان دارم به اینکه هرچی خدا بخواد میشه....هیچ قانونی هم وجود نداره.همونقدر که مطمینم وقت ظهور امام زمان تک تیراندازهای مکه سرجاشون خشک میشن...بنابراین با اعتماد بنفس میرم سرجلسه های کنکور...موفقیتم رو از امام رضا می خوام.)

2-      یک شوهر ایده آل و مناسب

3-      یک شغل مناسب با درآمد خوب و محیط خوب

4-      یک خونه خوب( امروز خونه پ رو فروختیم 130 ملیون- بعد مشهد اگه عمری بود میریم دنبال خونه)

5-      نوشتن یه پایان نامه عالی داور پسند!!

6-      عاقبت به خیری خیلی ها... کنکور داداشی، دختردایی و دایی 

 

عیدتون مبارک! 

 

پ.ن.1 . بله برون دوستم ز-ت است... ایشالا خوشبخت شه

پ.ن.2. شبیه عروسی ز-ح-م که فکر میکردیم بله بری خودمه