-
شکست...
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 01:06
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست عشق زانو زد...
-
بهار ۹۰
جمعه 5 فروردینماه سال 1390 02:14
بهار مبارک! سال خوبی رو شروع کردم. کاش تا اخر خوب پیش بره لحظه سال تحویل روبروی حرم امام رضا بودم و واسه خوشبختی خودم و همه دور و بری هام دعا کردم. یه زندگی پر از آرامش در کنار یه همسر ایده آل و بچه های سربه راه و صالح. دفعه پیش که از امام رضا یه همسر خوب خواستم...الکی الکی داشتم می رفتم به سمت بله برون! حالا هم این...
-
س.م.م
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 02:59
محرم و صفر تموم شد و ربیع اومد... هرچی محرم و صفر قحطی خواستگار اومده بود،این روزا فراوانیه! منم تو پروژه هام و درصدد پیچوندن هرچه بیشتر خواستگارها. از شما چه پنهون بعضی ها هم بیخودی به دلم نمی شینن. حتی تئوری شون. پریروز قبل عروسی بهار یکیشون اومد و با زرنگی هرکاری دلش خواست کرد. همه چیزشون خوب بود تقریبا اما ...به...
-
م.ن( قسمت سوم)
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 02:45
-
م.ن( قسمت دوم)
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 02:42
-
م.ن ( قسمت اول)
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 02:39
-
آشپزی
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 01:35
دارم ازغصه می ترکم... حالم از این رفتارای مامانم بهم می خوره امشب بابا داشت خیلی پدرانه بهم توصیه می کرد که مراقب کمرم باشم ( چون چند روزه کمرم گرفته) و سعی کنم یکم ورزش کنم منم گفتم: تو فکرش هستم درسم که تموم شد یه کلاس ورزشی برم هنوز فعل جمله م رو نگفته بودم که مامانم سر رسید و خیلی وحشیانه جلوی همه اعضای خونواده...
-
م-الف
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 16:23
آخرین روز اعتبار کتابخونه م بود با همه خستگی که از تموم شدن امتحانا تو تنم مونده بود ۸ صبح هرچی دستم اومد تنم کردم و با داداش کوچولوم رفتیم کتابخونه وقتی وارد سالن شدیم سرم گیج رفت از جمعیت خلاصه یه جای خالی گیر آوردم نشستم و مسئولیت تمدید کردن کارتو به داداشم دادم! بهش گفتم چی کار کنه و داشتم بهش پول می دادم که خانوم...
-
ی.ت
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 16:22
مدرسه معرفیشون کرده بود؛ پسر خوبی بود... با یه چهره معمولی لیسانس کامپیوتر داشت و سربازی معاف شده بود به خاطر فاصله بیش از حد دو تا زانو هاش یه خونه ویلایی بزرگ داشتن تو دیباجی سه تا شرکت که یکیش مال خودش بود تونسته بود یه خونه 100متری تو دروس بخره یه برادر کوچیکتر داشت و خودش تنهایی می تونست کل خونواده ش رو بگردونه...