-
شغل
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 15:46
از وقتی یکم دستم راه افتاد از وقتی م. ع بهم گفت میتونم تو موسسه مشغول شم حس کردم چقدر دوست دارم این اتفاق بیفته...مخصوصا وقتی الف.م رفت و تو موسسه همه کاره شد و درآمد خوبی داشت دلم خیلی بیشتر میخواست کار کنم. بعد از کنکور ارشد امسال همش منتظر بودم خبری بشه اما نشد که نشد. حتی یکبار س.ب زنگ زد و گفتم: ای خدااااا جور...
-
سال 94
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1394 16:15
سال نو مبارک! امیدوارم سالی سرشار از نشاط و آرامش باشه سفر نوروز امسال جالب و طولانی بود. رفتیم استان فارس و استان یزد مریض بودیم و هوا هم بارانی بود. اما ندیده ها رو دیدیم. امسال باید ازدواج کنم! امیدوارم یه مورد مناسب پیدا شه تاخیر به هیچ وجه صلاح نیست. خودمومیسپرم به تقدیر اما کوتاه نمی ام از ملاکهام حتی اگر اونچه...
-
ع.ز (2)
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1393 18:17
سلام! دیروز آخرین روز کلاسهای دانشگاهم در اسفند امسال بود. برف زمستون بارید و طبق معمول تهران بود و ترافیک و تصادف و ... منم یک هفته وقت دارم برای انجام کارهای عقب افتاده اما الان اومدم از یه خواستگاری بنویسم که یک ماهی هست تموم شده. جلسه اول: کت چهارخانه صورتی- روسرس بنفش خاله- چادرسبز جلسه دوم: بلوز یاسی مکه- روپوش-...
-
ع.ز
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1393 19:15
یک سال پیش تماس گرفته بودند و مشخصات خانواده و شرایطشون رو گفته بودند. اما تماس نگرفتند که ما جواب بدیم. تا زمستان امسال که زنگ زدند. شرایطشون تغییر چندانی نکرده بود. بنظر مناسب می اومد. به جز قد کوتاه ( که برای من واقعاااااااا مهمه ) و اینکه جو کلی خانواده شون بازاری و بی سواد و پایین بودند. بعد دو سه هفته که شمارمون...
-
ع.ز
چهارشنبه 8 بهمنماه سال 1393 17:09
من خیلی خوشحالم که اشتباه کرده بودم و خواستگارم این هفته هم به خانه ی ما می اید چون میتونم یکبار دیگه شانسم رو برای ازدواج متحان کنم.
-
ع.ز
یکشنبه 5 بهمنماه سال 1393 17:29
1- من خیلی خوشحالم که خواستگاری که جلسه ی اول پسندیدمش زنگ زد و عذرخواهی کرد این یعنی من هنوز خواستگاری دارم که بتونم دوستش داشته باشم. 2- من خیلی خوشحالم که گوشی تلفن رو برداشتم و نه رو از مادر خواستگاری که ازش خوشم اومده بود شنیدم این یعنی یک روز عمرم با فکر کردن به مردی که سهم من نیست هدر نمیره
-
تدریس
دوشنبه 29 دیماه سال 1393 21:48
کلی کار دارم! کلی برنامه هام تو هم پیچیده و اعصابم رو بهم ریخته! برنامه پزشکی دارم! زبان دارم! دو تا نرم افزار دارم! مطالعه ازاد دارم! مهمونی دوستانه دارم! تحویل پروژه دارم! اما فقط اومدم یه چیزی بگم... دلم میخواد با تمام وجود با همه ی عقل و احساسم برای تدریس موسسه ازم دعوت کنن خیلی نیاز دارم! به اعتماد بنفس! به ثابت...
-
این روزها
شنبه 27 دیماه سال 1393 22:33
امتحانام تموم شد! چهار تا امتحان که فقط یکیش مهم بود! با اینکه زیاد ارزش نداشت، اما دلم میخواست جهت اثبات خودم به اساتید و شخص شخیص خودم بترکونم. که نشد! اما قول قول قول میدم ترم بعد واقعا بترکوووووونم! میخوام: 1- معدلم خوب شه 2- برای مصاحبه دکترا استادای مهم خاطره ی خوبی ازم تو ذهنشون بشینه 3- به دوستان همکلاسی که...
-
ح.ن.الف (دور دوم مذاکرات)
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 11:23
یه خواستگار داشتم وقتی 19 سالم بود.... اومدن و به دلیل کودکی مفرط منو نپسندیدن! خاله شون یه سال بعد اومد خواستگاری برای پسر خودش من نتونستم با مشکل مالی ش کنار بیام...گفتم نه! یکی دو سال بعد دوباره اومدن با شرایط مالی و تحصیلی بهتر! اما رفتار بدی نون دادن که منو از دست دادن ؛) این پسره یه خواهر کوچیکتر از من داشت که...
-
م.ح.ز
یکشنبه 7 دیماه سال 1393 21:21
ف.الف همکلاسی دوم و سوم دبیرستانم بود. بعد کنکور دیگه خبری نداشتم ازش...یه بارم تو مترو حقانی دیدمش...تا این اواخر که یکی از مهمون های دوره رو اومد و تو گروه وایبر اندک فعالیتی پیدا کرد. چند روز پیش زنگ زد و گفت که یه جا کلاس میره...اونجا یه دختری برای پسرعمه ش دنبال دختر زاغ می گرده!!!! خلاصه که ما قبول کردیم...
-
پیشرفت
جمعه 21 آذرماه سال 1393 21:44
باید برم دل میدون! نباید ضعیف بمونم! باید خودمو اثبات کنم با اعتماد بنفس و افزایش دانش و علم! کمی هم با خودشیرینی J خودم میدونم جام اینجا نیست! تو دانشگاه تهران! کنار رتبه ی یک کنکور! اما باید بجنگم! باید بشم یکی مثل همکلاسیهام بهتر از اونا... باید بشم یکی مثل استادام! توسری خوردن بسه! تحقیر شدن کافیه! نمی شه اینطوری...
-
کربلا- اربعین
جمعه 21 آذرماه سال 1393 21:44
مامان اونقدر در مقابل سفر کربلا ضعف نشون داد که اخرم رفتند. با داداشی، 5 شنبه با هواپیما رفتند و سه شنبه میان. 5 شنبه 7 حرکت کردند. جمعه صبح که بیدار شدم اس ام اس اومده بود که ما رسیدیم و همه چی خوبه! جمعه ساعت 6 عصر زنگ زدن که ما بین الحرمین هستیم! اینکه چطوری رفتند و چقدر پیاده روی کردن و چرا بیشتر نجف نموندن بعدا...
-
4 خواستگار در 2 هفته
دوشنبه 17 آذرماه سال 1393 01:40
به برکت ماه صفر خواستگار باران شدم وسط اینهمه درس و جو دانشگاه با صبوری خواستگار هام رو پذیرفتم الف_ح پسر خوب و سالمی بود. ظاهر کاملا برازنده ای داشت. کمی از نظر اجتماعی بالاتر بودیم اما قابل چشمپوشی بود. مادرش کمی زیاد حرف میزد. پسره کمی بی عرضه مینمود کمی در مورد ارتباط برقرار کردن با دیگران و مهمونی دادن بحث کردیم....
-
نذری برای شعبان سال بعد
سهشنبه 13 آبانماه سال 1393 13:59
نوشتن خیلی کار خوبیه! ادم یادش نمیره چطور فکر میکردی؟ به چه چیزایی حساس بوده؟ چه احساسی بهش دست داده؟ از خدا چی میخواسته؟ آدمها رو چطور شناخته؟ امروز نوشته های عاشورای پارسال رو خوندم! دلشکسته!محتاج!حقیر!داغون! کاری نکردم...حتی یه قطره اشکم نریختم اما نیاز داشتم و کمکم کردن! امسالم کاری نکردم! اما یه خواسته دارم!...
-
چند خاطره کوتاه از یادآوری عبارت "دانشگاه تهران" قبل از قبولی
شنبه 12 مهرماه سال 1393 23:58
چند خاطره کوتاه از یادآوری عبارت "دانشگاه تهران" قبل از قبولی: روز اول که رفتم پیش س.ب نمیدونم چی گفت اما وقتی اومدم خونه و بابا پرسید اگه بری بخونی به چه نتیجه ای میرسی؟ گفتم: دانشگاه تهران و بعد برای اینکه توقع رو زیاد نکنم گفتم:اینا میگن البته توهم دارن...اما قطعا ازاد قبول میشم وسطای درس خوندن یه روز س.ب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مهرماه سال 1393 20:25
از وقتی رفتم دانشگاه حس میکنم ادما بدتر شدن تیکه میندازن چشم چرون تر شدن البته میتونه دلیلش این باشه که بیشتر تووشهر رفت و امد دارم بیشتر تو مناطق پایین و عمله بازار رفت و امد دارم ابروهام نخ شده و کمی ارایش یا جا افتادن چهره م جذاب ترم کرده از وقتی رفتم دانشگاه حس میکنم مردم اعصابشون اروم تره میتونه دلیلش ارامش سیاسی...
-
سیگااااااار کثیف حال به هم زن
شنبه 12 مهرماه سال 1393 20:24
نوشتن این پست برام حکم شکنجه رو داره انگار یه دست سنگین رو خرخره م داره فشار میاره دیشب نشسته بودم پای کامپوتر و تو انتخاب بین برندهای مختلف لپ تاپ حسابی سردرگم بود که داداشی اومد تو. سوال کردم و جواب داد. یه جامدادی رو میز بود فکر کردم مال داداش کوچیکه س!زیپشو باز کردم تا خیر سرم یه خودکار دربیارم و اطلاعات رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1393 18:19
س.ب س.ب مشاور دوران کنکورم بود.هم سن خودمه و ترم 3 است تو دانشگاه خودمون. وقتی قبول شدم لچه ها بهش خبر دادن...خودم 1 هفته بعد ایمیل زدم و ازش تشکر کردم...بابت تمام زحمتاش...دلسوزیاش... تنها کسیه که اینهمه دنیاش باهام تفاوت داشت اما تونست روم تاثیر بذاره... هفته اول تو دانشگاه ندیدمش اما الف. م شنبه دیده بودش... شنبه...
-
اولین روزهای دانشگاه
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1393 18:09
روز اول رفتم دانشگاه کارت دانشجویی نداشتم در باز بود و ورود برای عموم ازاد ثبت نام و جشن بچه های ورودی کارشناسی بود بعد کمی سرگردونی رفتم اموزش و کارت دانشجویی محبوبم رو گرفتم حس جالبی بود... گذر از یه کارت دانشجویی کاغذی با یه عکس چسبیده از یه دانشگاه مزخرف به کارت دانشجویی الکترونیکی با ارم قدیمی ترین و معتبرترین...
-
آخرین پست ازمون کارشناسی ارشد و روز شمار درس خوندن
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 21:11
یه دختری بود که میخواست شروع کنه به نوشتن پایان نامه ی لیسانسش... یه موضوع عجیب و نایاب... سردر گم بود و مستاصل تنها راهی که به ذهنش رسید این بود که از خوندن پایان نامه های یه دانشگاه خوب شروع کنه... اینکه چی شد با وجود اونهمه دوست تو دانشگاهای نزدیک؛دورترین دانشگاه و بی اشناترینشون رو انتخاب میکنه از دانشگاه نامه...
-
و حالا.....قبولی...
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1393 07:30
قبول شدم! انتخاب 4! نهایت امال و ارزوم... خدایا بی پرده لیاقت رو ندا رم
-
پوچی
جمعه 31 مردادماه سال 1393 06:05
خدایا! نذار برسم به یه جایی که دیدن خوشبختی دیگران اشک تو چشمام بیاره و دیدن بدبیاری هاشون یواشکی خوشحالم کنه... همه ازدواج کردن همه درس خونده ن همه بچه دارن من.... هیچی!پوچ پوچ پوچ بت کلی ادعااا خدایا!نذار پست تر از این شم تو عزتم بده خودت بزرگم کن دانشگاه میخوام کار میخوام شوهر میخوام عروسی میخوام خونه میخوام بچه...
-
طلاق
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 19:25
دوره دوستانمون بود... خونه م.ی نفری 10 تومن دادیم و براش یه شمش 120 تومنی خریدیم فهمیدم دو تا از دوستام از همسراشون جدا شدن.... و.ف که با دوست برادرش محرم بود س.ر که با همکلاسی دوره لیسانسش بعد از هزار تا بالا پایین عقد کرد و بهم خورد... اینستاگرام نصب کردم حدس میزنم فاطمه خواهر ز.ح.م هم از شوهرش جدا شده... اما از همه...
-
نتایج به زودی خواهد امد
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 19:11
فکری که دو هفته مانده به اعلام نتایج در سرم هست: انتخاب 1 و 2 قبول نمیشم انتخاب 3 و 4 عالیه بینهایت انتهای امال و ارزوی این روزهام پیش به سوی دکترا انتخاب 5 رشته خوب دانشگاه خوب و همکلاسی با رتبه های برتر انتخاب 6 رشته خوب و پژوهشی ترین دانشگاه کشور... انتخاب 7 حس میکنم اینو قبولم اصلا ازاینکه اینو بالا زدم راضی...
-
راهنمای خرید از بانه
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 16:30
راهنمای خرید از بانه رفتیم بانه!برای خرید! سه روز اونجا بودیم مسیر :تهران کرج قزوین زنجان بیجار دیواندره سقز بانه تقریبا 700 کیلومتر میشه که ما 10 ساعت تو راه بودیم. 100 تومن هم واسه سبقت غیرمجاز جریمه شدیم و مامان 5 امتیاز منفی گرفت ! شهر نسبتا ارومه مردم خوبی داره با ادب هستند ادرس میدن به راحتی فرهنگ رانندگیشون...
-
قبل از نتایج نهایی
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 16:29
الان 12 مرداده و 1 ماه دیگه جواب کنکور سراسری اومده.... خواستم حسم رو اینجا بنویسم که بعدا یادم بمونه: اول اینکه باور دارم دانشگاه مثل ازدواج قسمتیه.... رقابتی؛شانسی و قسمتی و هر چی که اراده ی خدا باشه من تسلیمم. دوم اینکه غیر قابل انکاره که دوست دارم دانشگاه تهران قبول شم... چون اولا خیلی کلاس داره ثانیا دوستای زیادی...
-
اوضاع خانواده
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 16:28
بعد از برنامه نیمه شعبان عمه بابا فوت کرد و بابا تواست بره شهرستان . این وسط سال پسرعموی مامان بود. با هم رفتن و دایی یکی مونده به اخری و خانمش رو اوردن عیددیدنی خونمون. شام بابا خواست ببردشون بیرون با اصرار و مامان هم ماهی گذاشت سرخ کنه اخرشم الویه دیروز رو خوردن و بردن و رفتن. بابا نرفت شهرستان و بین مامان بابا بهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 17:57
سلام..بابت تاخیری که نمیدونم برای چی رخ داد متاسفم. از بعد کنکور که سرم خلوت شد چیزی ننوشتم: قبل از عید دو جلسه رفتم کلاس عید رفتیم همون روستای پارسالی و 6 شب خوابیدیم. بعدم که اومدیم فقط رفتیم خونه مامان مامان چند روز بعدم اومد بازدید و تولد گرفتیم واسه دختر دایی برای بابا هم تولد گرفتیم و یه جفت صندل هدیه دادیم بهش....
-
محمد مهدی سیار - بهار
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 13:09
آری! هوا خوش است و غزل خیز در بهار باریده است خنده یکریز در بهار از باد نوبهار، حدیث است تن مپوش باید درید جامه پرهیز در بهار اما خدا نیاورد آن روز را که آه گیرد دلی بهانه پاییز در بهار بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟ چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار با دیدنم پر از عرق شرم می شوند گل های شادکامِ دل انگیز در بهار می...
-
م.ر.ک و ح.ن.الف
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 13:00
وقتی واسه مرحله اول کنکور درس می خوندم چند تا خواستگار زنگ زدن که 3-4 تاشون خیلی خوب بودن. بعد کنکور دو تاشون زنگ زدن... و دیدیمشون! هر کدوم دو جلسه و هر دو رو با پدرها... اولی رشتی شدید بود و دومی اصفهانی شدید... هر دو اوضاع مالی و تحصیلی مناسبی داشتن... رشتی دست و دل بازتر جذاب تر و گرم تر و کم سن تر و با تجربه تر...